عبدالرحیم غفوری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ميرزا طاهر قندهاری

 

ميرزا طاهر يکی از شعرای صاحب دل قندهاری است که در شهر ساندياگوی امريکا زندگی می کند.

او که مرديست متواضع شکسته و کم حرف،  با سروده های بسيار زيبا و کلام قوی اش، متاسفانه در جامعه ادبی کشور ناشناخته مانده است. در سفری به اين شهر سعادت ديدار او نصيب شد و ساعاتی را باهم به صحبت پرداختيم و بخاطر اصرار فراوان من ، از هر دفتر شعر خود يکی دو تا عزل ناب و زيبای خود را به خوانش گرفت. من که هر لحظه مجذوب تر و دلبسته تر می شدم، با وساطت پدرم که از همسن و سالان اين بزرگوار است، خواهش نمودم که آثارش را در اختيارم بگذارد تا چاپ نمايم. او شديدا با چاپ مخالفت نمود! و بدون تعارف معتقد بود که آثار او ارزش چاپ را ندارد، وقتی آن آثار بلند و ارزشمند را مرور می کردم، پيش خود حيران می ماندم که عجب مکاره بازاريست! آنهاييکه، لايق مطرح شد ن هستند، اينقدر شکسته نفس و وگوشه گيرند و درد آور اينست که هيچ کسی هم سراغشان را نمی گيرد.

چاره ء نبود جز به آنچه خود صلا می بيند، تن دهم و عمل نمايم اما برای اينکه روزی با نبودن او، آثارش نيز نابود نشود، خواهش کردم که حد اقل اجازه دهد تا آثارش را تايپ نموده و بروی ديسکت، در چند جای مطمئن نگهداری کنيم، و او بازهم متواضعانه می گفت، حيف وقتت ، که صرف لايطالت مه شوه.

از آن روز چيزی کم سه سال می گذرد و در طی اين مدت به اشکال مختلف، با ايشان تماس گرفتم و همه وقت از طرف من اصرار بوده و از طرف ايشان انکار، تا اينکه پدر موفق به اين مهم شدند و همه دفترهای شعری ايشان را کاپی نموده برای من فرستادند تا تايپ و آماده چاپ نمايم. و در اين روز ها که به تايپ آن اشعار بلند و زيبا و مشغولم ، حيفم آمد که قبل از يک معرفی کامل و جامع و شايد به ياری خدا، چاپ کامل مجموعه شعری ايشان، دو سه غزل ناب اورا از طريق اين صفحهء وزين به نشر نرسانم .

 

غزل

 

باز آ به جلوه قدر صنوبر فراز کن

و ز ناز و عشوه بر رخ ما ديده باز کن

ميسوزم از فراق تو ای مايهء اميد

چشم عنايتی بمن جان گداز کن

بکشا ز لطف از رخ گلچهر خود نقاب

يعنی بروی ما درِ رحمت فراز کن

فصل بهار و دوره ء عيش است و خرمی

ساقی بباده دست تلطف دراز کن

ای دل به ترک صحبت نادان زحد بکوش

و آنگهه ز هم نشينی بد احتراز کن

ساقی بقول چنگ و دف و نای می بيار

مطرب بيا به زمزمه عشق ساز کن

ايدل چو اهل راز بدور زمانه نيست

کنجی گزين و ترک ز افشای راز کن

حاجت چوميبری بدر کبريا ببر

اميد خويش بر کرم کار ساز کن

بگذرز  زهد زاهد و تقوی محتسب

طاهر بسوی ميکده روی نياز کن

 

 

دروازهً کابل