کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ
 

 آرشیف صفحات اول
 

دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

کاندیدای اکادمیسین سیستانی

 

 

[قسمت اول]

بخش دوم

 

 

مقاومت کابل دربرابر لشکرهای اموی

 

ترديدی نيست که زنبيل ها مثل مردم کابل مذهب برهمنی یا هندویی  داشته اند و ميل نداشتند که مهاجمان عرب از حوزه فرمانروايی شان گذرکنند، بلکه در برابر ايشان سرسختانه می ايستادند وبه همین دلیل راه پيشروی اعراب را به جنوب و مشرق برای رسيدن آنان به دره سند بستند.

     شهر بست درمشرق  زرنگ ومقابل  ثغور زمينداور و الرخج (قندهار) دشواريهای خاصی برای زنبیلها پيش می آورد. زیرا قرارگاه نظامی نيرومندی از سپاهيان عرب درآنجا مستقربود. افزون برآن داوطلبان جهادی يا غازيان برای تاخت وتاز برقلمرو زنبيل درآنجا گردمی آمدند. وگاه گاهی لشکرهای عرب میتوانستند تا غزنه، کابل وباميان پیشروی کنند، اما اين لشکرکشیها اساساً به قصد غارت و گرفتن برده بود نه به نيت نشر اسلام . در يکی دو مورد زنبيل ها دست به ضد حمله زدند، و تا بُست و سيستان پيش رفتند و موقعيت اعراب را در اين نواحی دستخوش خطر کلی ساختند.

عبدالرحمن بن سمره درسال۳۶هجری ازطرف معاویه دوباره به حکومت سیستان نامزدشد. مردم  ورود او را استقبال کردند. او سه سال درسیستان باقی ماند و در این مدت او مسجد جامع زرنج  را بنیاد گذاشت  و حسن بصری یکی از صحابهً پیامبر در آن به امامت  پرداخت ومردم وادار ساخته شدند تا قرآن را از حسن بصری بیاموزند.

ظاهراً درهمان سال ۳۶ ویا یک سال پس از ورودش یعنی درسال۳۷هجری عبدالرحمن همراه با رجال جنگ آوری چون: عمر بن عبیدالله تمیمی وعبدالله بن خازم سلمی وقطری بن فجاة ومهلب بن ابی صفره و عباد بن الحصین وغیره در راًس لشکرهای عربی بعزم جنگ با زنبیل عازم بست شد (۱۷) و پس ازغارت خاش درشرق زرنج از راه بیابان به بست رسید واز آنجا به رخد (قندهار) شتافت وبعد از فتح آن به زابلستان وسپس خود را درپشت دروازه های کابل رساند وبه محاصره شهر پرداخت.

سپاه عرب شهررا پیوسته با منجنیق میکوفتند.سر انجام نبردی خونین میان نیروهای عرب ومدافعین کابل به سرآمد وگروهی انبوه از مهاجمان عرب بخاک وخون علطیدند. کابلشاه مردی پرقوت وجنگ آوردلیری بود که همواره در پیشاپیش سپاه خود قرار میگرفت و با لشکر دشمن می جنگید.

بنابر تاریخ سیستان: «شاه کابل حرب بنفس خویش همی کرد، مردی بود که هیچکس برو برابری نکرد، بسیار بکشت تا بیست واند هزار مسلمان بردست او شهید گشت.» ( ۱۸) معهذا پس از آنکه دیوارهای کابل براثر پرتاب منجنیق  شگاف برداشت و دیگر مجال مرمت میسر نگشت وسپاه مهاجم ازآن شگاف بدرون شهر ریختند و به قتل عام مردم غیرنظامی پرداختند. کابلشاه چاره درآن دید تا با سردار سپاه عرب عبدالرحمن بن سمره از در مذاکره وصلح پیش آید وموقتاً شر عرب را در بدل پرداخت پول و برده از سر کابل بر طرف نماید.

و بقول تاریخ سیستان،عبدالرحمن «کابل بگشاد وبردگان بسیار از آنجا بیاورد وبسیار بزرگان بودند.... » (۱۹) گرچه ابن اثیر این موفقیت اعراب را تحت سرکردگی عبدالرحمن بسال ۴۳ هجری نسبت میدهد، مگر واقعیت اینست که عبدالرحمن قبل از سال  ۴۱ هجری که معاویه خلافتش را اعلام میکند، در راه بازگشت به شام در بصره از دنیا در گذشته بود و آنچه که بر سر کابل از دست اعراب آمده است مربوط  به قبل از سال ۴۰هجری است و تاریخ سیستان که یگانه تاریخی معتبر وقایع محلی است بر این نکته تاکید دارد.

 

 بهرحال این موفقیت اعراب برکابلشاه موقتی بود و دوباره مردم کابل از پرداخت باج وخراج به عمال عرب  که در سیستان  نشسته بودند سرباز زدند. بنابرین باز در سال ۵۱ هجری عمال طماع عرب به قصد غنیمت و برده وکنیز بر قلمرو  زنبیل تاختند. در این نوبت عبيدالله بن ابی بکروالی عربی سيستان بسوی کابل لشکرکشید و زنبیل را در تنگنای سخت قرارداد تا جایی که اجبارا ً« زنبیل صلح کرد با دو هزارهزار (دوميليون) درم.»

درسال۶۱ هجری بار دیگر فرمانده نظامی عرب در سيستان ابوعبيده و برادرش  يزيد به سوی کابل لشکر کشيدند، اما در مقابله با زنبيل سپاه عرب شکست سختی خورد و شمار فراوانی از مسلمانان  به اسارت زنبیل درآمدند که درآن جمله خود ابوعبيده شامل بود و برادرش يزيد بن زياد کشته شد. درسال ۶۲ حاکم اموی سيستان طلحه توانست با پرداختن ۵۰۰ هزار درهم به زنبيل ابوعبيده را ازاسارت رها سازد و خود از شغل خود کناره گيری نمايد.( ۲۰)


 در سال ۷۴ هجری (=۶۹۲ م) عبدالله بن اميه بن عبدالله حاکم سيستان شد و او به فکر تسخير کابل افتاد و بازنبيل، به نبرد پرداخت و بر او پیروزشد و شاه کابل «يک خروار زر هديه فرستاد و با دو هزار هزار (دومليون) درم صلح کرد.» ( ۲۱) اما بلاذری  که همه جا زنبیل را بگونه "رتبیل" ضبط کرده، متذکر ميشود که «عبدالله بقصد نبرد بارتبیل رهسپار بست گرديد. وی در آغاز پيشنهاد رتبيل را که ميخواست يک ميليون درهم به او خراج بدهد و به صلح برسد نپذيرفت، وگفت هرگاه این رواق (منظور طاق بست است) را پر از زر کند صلح خواهد کرد ورنه شمشیر دو رویه کاریکرویه کند. رتبيل نپذیرفت واز پيش اوبه نواحی کوهستانی زابلستان عقب نشست، اما ناگهان برگشت وبا او به نبرد پرداخت. عبدالله که خود را با ايستادگی سخت رتبيل روبرو ديد، به رتبیل پيشنهاد کرد که بدون اخذ حق الصلح برمیگردد.، اما اینبار رتبیل نپذیرفت وگفت:

میبایستی ۳۰۰ هزار درهم بپردازی و کتباً تعهد بکنی که تا تو در سیستان هستی نباید با ما جنگ کنی وخرابی وسوختن [برمردم ما] روانداری. عبدالله با خوشنودی این تعهد را با رتبیل پذیرفت و با پرداخت مبلغ معینه صلح نمود، ولی وقتی این خبر به عبدالملک بن مروان رسید او را از سیستان عزل کرد.( ۲۲) درسال ۷۸ هجری همينکه حجاج از طرف عبدالملک به فرمانداری کل خراسان مقرر شد، او از جانب خود مهلب را به خراسان و عبيدالله بين ابی بکره را به حکومت سيستان برگزيد.عبيدالله قبلاً در زمان خلافت معاويه طی سالهای ۵۱_ ۵۳ هجری نيز والی سيستان بود و به رموز منطقه بلديت داشت.

 


به هرحال در سال ۷۸ هـ (۶۹۶ م) عبيدالله به سيستان رسيد و وظيفه اصلی خود جنگ قطعی با زنبيل ها را در شرق سيستان قرار داد. متعاقباً عبيدالله فرمانی از حجاج دريافت که حکم ميکرد: « با مسلمانانی که نزد تو هستند با او (زنبيل) نبرد کن و باز مگرد تا سرزمينش را به غارت دهی وقلعه هايش را ويران کنی و جنگاورانش را بکشی و فرزندانش را اسير کنی» (۲۳)

دراین فرمان چنانکه دیده میشود از اسلام و قبول آن از جانب مردم حرفی نیست وفقط  دستور دستور غارت و ویرانی هست وبود مردم است. عبيدالله سپاهی مرکب از ۲۰ هزار نفر را بسوی کابل سوق نمود وخود دررأس سپاهی قرارگرفت که از مردم بصره فراهم آمده بودند و سرداری سپاه منسوب به کوفه را به شريح بن هانی حارثی داد و سپس بسوی بست و زابلستان تاخت آورد. زنبيل بدفاع برخاست و عبيدالله را با همان تاکتيک قديم جنگی، در دهن دره های مهيب کوهستانی کشانيد. زنبيل به آهستگی عقب می نشست و سپاه عرب او را تعقيب ميکرد، اما لشکريان عرب که در طول راه قلعه ها را ويران و اموال مردم را اغتنام ميکردند، آنقدر سنگين بار شده بودند که توان حرکت سريع را نداشتند. اين کندی حرکت در راه های دشوار گذار، فصل زمستان را نزديک ميساخت.

 


 شريح که سربازی کهنه کار بود به عبيدالله اصرار ميکرد که به غنايم فراوانی که بدست آورده اند خرسند باشند و چنان نکند که زنبيل دست از جان بشويد و در برابر ايشان بايستد. اما عبيدالله که هوای تسخير و غارت کابل را در سرمی پرورانيد، پند او نشنيد و سرانجام در دامی سخت گرفتار آمد. در نتيجه سپاه عبيده الله با کمبود شديد خواربار روبرو گرديد وسربازانش به خوردن اسپان خود پرداختند. سپاه عرب چنان در تنگنا گرفتار آمد که عبيدالله مجبورشد غرور خويش زيرپا نهد و از زنبيل با طلب پوزش صلح نمايد، و پيشنهاد کرد که ۷۰۰ هزار درهم غرامت دهد وشماری از بزرگان عرب و سه تن از پسرانش را به نوا پيش او بفرستد. او از زنبيل پوزش خواست و ادامه جنگ را نافرمانی سپاه از دستورات فرمانده شان وانمود ساخت. پس از پرداخت ۰۰۰ر۷۰۰ درهم واعزام گروگانهايی به نزد کابلشاه، عبيدالله اجازه يافت که بقيه سپاهش را از دامی که درآن گير افتاده بودند بيرون آورد، اما اينان به سبب سرما و گرسنگی متحمل تلفات سنگين شدند و سرانجام ۵۰۰ تن از ايشان خود را تا بست رساندند. و چون سخت گرسنه بودند پس از آنکه شکم سير نان خوردند، همگی جان دادند.(۷۹ هجری) (۲۴)

 

مولف تاريخ سيستان يادآور ميشود «هيچکس از آن سپاه نماند، يا کشته شدند يا بمردند... چنانکه ايشان را «جيش الفنا» نام کردند»(۲۵)

هنگام موافقت صلح از قول کابلشاه به فرمانده اعراب پيغامی فرستاده شده است و آنطورکه سعيد نفيسی آن را نقل ميکند: «رتبيل ، به اعراب گفت: آنروز که بدينجا آمديد شکمهای تان به پشت چسپيده بود و چهره های تان سياه بود، و خويشتن را از برگ خرما تابه (پای پوش) ميساختيد و پيمان نيز نگاه ميداشتيد. آيا اکنون همان های اید (استيد) که بوديد!» ( ۲۶) عبيدالله دربازگشت به بُست از ننگ اين شکست و غيظ بسياراز پا درآمد.

در دوره اموی شاعران به عنوان ابزار تبلیغ وجلب پشتیبان برای ممدوحان خود مورد توجه خاصی قرار داشتند و این شاعران درحضر وسفربا رهبران وفرماندهان بزرگ همراه بودند. بلاذری ازشاعری بنام اعشی همدان کوفی یاد میکند که با سپاه عبیدالله در حمله برزنبیل وهمچنان با سپاه طاوسان در حمله برکابل همراه بوده است. وی به ارتباط شکست عبیدالله از زنبیل شعری دارد که از سراسرآن بوی نفرت واستخفاف ازعبیدالله به مشام میرسد و ازتلفات غم انگیزی یادمیکند که برسپاه عرب واردآمده بود.

" این اندوه سوزان در سینه چیست، وچرا سیل اشک فرومی باری؟

"هیچ ازسپاهی شنیده ای که بکلی درهم شکست وبه نگون بختی بسیار گرفتارآمد؟

"درکابل برای ایشان بسیارسخت گرفتند وآنان را واداشتند که ازسربیچارگی،

ازگوشت اسپان نژادهً خویش بخورند ودر بدترین جاها لشکرگاه بسازند.

"هیچ سپاهی درآن سرزمین به چنین سرنوشتی شوم گرفتار نیامده است،

"به زنان نوحه گر بگوییدکه برای چنان قربانیانی"چنان بگریید که راه گلویتان بگیرد".

"ازعبیدالله بپرسیدچگونه ازاین مردان، ازاین بیست هزارمرد که اسپان زرهپوش داشتند

وغرق درسلاح بودندحراست کرده ای؟

"سپاهیان گزیده که امیری آنان رابخاطرپایداریشان درنبرد برگزیده بود،

"سپاهیانی با ارواح شریف از دوشهرنیرومند(کوفه وبصره)پادرراه نهادند.

"ترا سالاری ایشان داده اند وبرایشان امیرکرده اند، اما تونابودشان کرده ای، درحالیکه آتش جنگ هنوزبا تندی فروان زبانه میکشد." دربقیه شعرگفته میشود که، عبیدالله سرکرده ای بسیارسختگیر وسنگ دل بود و با سربازان همچون جباری مستبد رفتار میکرد، وبدتر از آن اینکه وی از فرصت گرفتاری سپاهی که درمحاصره افتاده بود، سود میجست وخود به خریدآذوقه می پرداخت وبه بهایی گزاف به ایشان میفروخت.( ۲۷)

 اما ازاین شاعرباید پرسید که آیا کشتار مردم بیگناه وبرده کردن زنان وکودکان کابل بردست سپاه عرب درطول تسلط اعراب برسیستان وتجاوز برقلمرو زنبیل درد و دریغ  نداشت؟  این سپاه چرا از هزاران کیلومتر دور به این سرزمین حمله آورده بودند؟ و آیا جز غارت وگرفتن برده وکنیزهدفی دیگر داشتند؟

                                                                   

کابل وعاقبت سپاه طاوسان:

 

حجّاج که از خبر شکست عبيدالله در کابل متغير گشته بود، اینبار سپاهی مرکب از ۲۰۰۰۰ نفر از بصره و ۲۰۰۰۰نفر از جنگجويان کوفه را انتخاب و در تحت قيادت عبدالرحمن بن اشعث بجنگ کابلشاه فرستاد. حجاج کليه مواجب و حقوق اين سپاه را که دو ميليون درهم ميشد پيش از پيش به اين قشون پرداخت. سربازان آن را به اسپ وسلاح بياراست.و اين سپاه آنقدر مجهز و مجلل بود که نام «جيش الطواويس» يعنی لشکر طاوسان را بخود گرفت.( ۲۸)


اين سپاه در اواخر سال ۷۹ هجری ( اوايل ۶۹۹ ميلادی) به سيستان مواصلت ورزيد. و در خطبه ايکه ابن اشعث در زرنگ ايراد کرد همه جنگ آوران عرب سيستان را زير پرچم خود فرا خواند. درهمين وقت سپاه ديگری از طبرستان بسرکردگی برادران اشعث به نامهای قاسم وصباح نيز به او پيوستند. ابن اشعث درسال۸۰ بقصد حمله برکابل شاه حرکت نمود وبست را پايگاه عملياتی خود بسوی کابل برگزيد. کابلشاه از اين لشکرکشی به هراس افتاد و از تلفات مسلمانان در سفر جنگی "جيش الفنا" ابرازتأسف کردو پيشنهاد نمود که به قرار گذشته خراج به پردازد و گروگانهايی که عبيدالله برای دستيابی به صلح پيش اوفرستاده است بازفرستد. اما اين پيشنهاد مورد قبول سپاهسالار عرب قرار نگرفت.


زنبيل مشاور هوشياری از خوارج داشت که از زمان زياد بن ابيه درسيستان زندگی ميکرد. به مشورت او زنبيل از پيش سپاه طاوسان به شرق عقب نشست . ابن اشعث برادر خود قاسم را به الرخج فرستاد تا درآنجا مستقر شود. قاسم وقتی به الرخج رسيد دريافت که جز بيوه زنان کسی باقی نمانده است. زنبيل مثل گذشته به آهستگی عقب می نشست و سپاه عرب او را تعقيب ميکرد، اما لشکريان عرب که در طول راه گاو و گوسفند و اندوخته های مردم را اغتنام ميکردند، آنقدر سنگين بار شده بودند که توان حرکت سريع را نداشتند. ا

ين کندی حرکت در راه های دشوارگذار، فصل زمستان را نزديک ميساخت . عبدالرحمن مجبورشد جنگ فيصله کن را به بهار سال آينده موکول کند و بنابرین توسط  نامه از حجاج اجازه خواست، ولی اين چيزی بود که حجاج آن رانمی پذيرفت و بنابرين عبدالرحمن را مورد عتاب قرار داد و کتباّ او را متهم به ترس و جبن و تهديد به عزل نمود. عبدالرحمن که مردی مدبر و دليری بود، برآشفت و فرمان حجاج را با دستکاری در اجتماع سپاه قرائت نمود که در آن برخی از رجال و سرکردگان سپاه برطرف و برخی بجای آنها نامزد شده بودند و نيز امر شده بود که: بدون درنگ بر زابل و کابل حمله کنند، آباديها را ويران و زنان و مردان را اسير نمايند. سرداران عرب چون ابوطفيل عامر و عبدالمؤمن ربيعی مخالفت خود را با اين فرمان ابراز داشتند و اولی خطابه ای برضد حجاج داد وگفت:


 «اگر سپاه پيروز شود، غنايم و باج وخراج از آن حجاج است و اگردشمن برشما چيره شود، شما درنظر حجاج پست و دون همت خواهيد بود. درحالی که اين مملکت گورستان ابدی شماست و ديگر به ديدارعزيزان وخانواده های خودنخواهيد رسيد. سوقيات حجاج در اين کشور، شبيه سوقيات فرعون در رود نيل است. پس بيائيد که دشمن خدا(حجاج) راخلع وبا اميرخود عبدالرحمن بيعت کنيم و عوض کابل به کوفه رويم و حجاج را از وطن خود طرد نمائيم.» سپاه عرب با شخص عبدالرحمن با سوگند قرآن بيعت کردند.( ۲۹)


 سپس عبدالرحمن ابن اشعث عیاض بن همیان بکری سدوسی وعبدالله بن عامرتمیمی را به جانشینی خود درسیستان برگزید واولی را به حکومت بست ودومی را به حکومت زرنگ گماشت. همچنان بازنبیل صلح کرد به این شرط که اگر اوپیروزگردد از زنبیل دیگرخراج نخواهدگرفت واگراز حجاج شکست خورد زنبیل وی رادرکابل پناه دهد.( ۳۰)  سپاه طاوسان را باخودگرفت و برحجاج بشوريد و گويند در نزديکی کوفه درهشتاد حرب، حجاج را هزيمت داد ولی در حرب هشتاد ویکم از طرف قشون حجاج شکست خورد دوباره به سيستان روی آورد ولی حاکم دست نشانده ً او عبدالله بن عامر دروازه های زرنگ را بروی ابن اشعث بست ، اما مردم سيستان از او حمايت کردند.عبدالرحمن ناگزیر چند روزی در بیرون شهر لشکرگاه زد، ولی مجبور شدرهسپار بست گردد. حاکم بست عياض بن هميان ابن اشعث را پذیرفت ولی همینکه به شهر داخل شد وی را در بند کرد بدان اميد که با دستگيری ابن اشعث حجاج به او امان دهد و از گناهانش درگذرد. اماوقتی زنبيل از قضيه مطلع شد، به بست آمد و آن شهررا درمحاصره گرفت وعياض را تهديد کرد که اگر به او آزار رسانی ويا آسيبی دهی، من از اينجا نخواهم رفت تا ترا نکشم و خانواده ترا اسير و اموال ترا به غارت نسپرم. عياض از تهديد زنبيل برجان خود ترسيد و ابن اشعث را با گروهی از سپاهيانش به زنبيل تحويل داد و زنبيل وی را بگرمی پذيرفت و حرمت بسيار نهاد.( ۳۱)


در اين ميان قسمت بيشتر سپاهيان او که شمارشان از تازی و سگزی به ۶۰ هزار ميرسيد در سيستان باقی مانده بودند. در میان سپاه ابن اشعث سرکردگانی چون عبدالرحمن بن عباس هاشمی وعبیدالله بن عبدالرحمن بن سمره وجود داشتند و اینان سپاه را بشورش واداشتند و زرنگ را شهر بندان کردند و آن را از دست عبدالله بن عامر بيرون آوردند و به ابن اشعث پیغام فرستادند که به سيستان باز گردد. چون ابن اشعث در دست شاه کابل بود، شورشيان با شنيدن آوازه آمدآمد سپاه شام تحت سرکردگی عماره بن تميم بيمناک گرديدند. رهبران سپاه میدانستند که نمی توانند چشم عفو ازحجاج داشته باشند، پس بسوی خراسان حرکت کردند وامیدوار بودند که همقبیلگان عراقی ایشان درخراسان به پشتیبانی از ایشان برخیزند. آنان هرات را به تصرف خود در آوردند و حاکم محلی رقاد بن عبيد ازدی را کشتند. اين عمل سبب شد تا والی خراسان(یزید) برضد شان اقدام کند، وسپاه شورشی را تار ومارو عده ای راگرفتار نماید.وی برخی ازسرکردگان شورشیان را که ا زقبیله او از یمن بودند توانست از زیر ساطور حجاج نجات ببخشد،ولی بقیه را نزد حجاج بفرستد و حجاج تمام آنان را در شهرنوبنیادواسط گردن زد. (۳۲)

بدستور حجاج سپاه عظيمی از خراسان تحت قيادت «مفضل» برادریزید والی خراسان، برای دستگيری ابن اشعث بسوی سيستان حرکت کردو در نبردهای که باسپاه ابن اشعث در سيستان نمود، ابن اشعث شکست خورد وبسوی قلمرو زنبیل کشيد وسپاهيان قتیبه سيستان را به جرم هواداری ازابن اشعث ويران نمودند.


حجاج نامه تهديد آميزی به زنبيل نوشت و ابن اشعث را از او مطالبه کرد، سرانجام عربی که در دربار زنبيل حضور داشت باب گفتگو با حجاج را باز نمود .حجاج پيشنهاد کرد که اگر زنبيل ابن اشعث را بدو تسليم کند وی تا هفت سال از پرداخت خراج معاف خواهد بود. سرانجام پيمانی بسته شد که در آن شرط گرديده بود:

مسلمانان تا ده سال به قلمرو زنبيل نتازند و پس از پايان اين مدت وی سالانه ۹۰۰ هزار درهم خراج دهد.  قرار شد ابن اشعث را با تنی چند از همراهان و خانواده اش به نماينده حجاج عماره بن تميم تسليم کنند، اما پيش از اينکه اين کار انجام کيرد، ابن اشعث خود را کشت.( ۳۳) بروايت تاريخ سيستان، کابلشاه عبدالرحمن را گرفت ويک پای او را با يک زندانی ديگردربند نهاد واين دو همبند مدتها در بند بودند. سرانجام ابن اشعث خود را از بامی در رخج فروانداخت و هردو همبند جان دادند (۸۵هجری). بدستور رتبیل سرعبدالرحمن از تن جدا و برای حجاج فرستاده شد.( ۳۴) بدین ترتیب داستان شورش سپاه طاوسان به پایان رسید.

 

بدعهدی حجاج در برابر کابلشاه :

 

درسال ۸۶ هجری قتیبه بن مسلم باهلی که در خون خواری وظلم دست کمی از حجاج نداشت بحیث والی و فرماندار خراسان مقررشد. اقدام اول قتیبه اعزام برادرش صالح بن مسلم برای تصرف دُژترمذ بود که ازسال ۷۷ هجری در دست یکی از شورشیان محلی بنام موسی بن عبدالله افتاده بودوتلاش های والی خراسان امیه بن عبدالله در مدت چهارسال حکومتش بجای نرسید تاموسی رااز شهرترمذ که دژ استراتیژیکی مهم برگذرگاه رودخانهً آموبود خارج سازد.گرچه امیه درسال۷۷ هجری سفرجنگی به ترمذنمودمگر نیروهای او درمقابله باشورشیان کم آوردند و نزدیک بود بشکست ورسوایی قشون عرب بیانجامد مگر او بادرک موقعیت سپاه خود با شتاب عقب نشینی کرد. وهمین امر سبب بی اعتباری او نزد خلیفه عبدالملک گردید ، امیه از خراسان برطرف وبجای اویزیدبن مهلب گماشته شد.( ۳۵)

اقدام دوم قتیبه درسال ۸۶ هجری رفتن به سیستان بود ولی پیش ازخود برادرش عمروبن مسلم را به آنجا فرستاد.قتیبه هنگام ترک سیستان که باخون ریزی همراه بود، عبدربه بن عبدالله لیثی را نمایندهً خود دراین ولایت تعیین کرد وبعد نعمان بن عوف یشکری را بجای عبدربه گماشت.هنوز ازقول وقرار حجاج با رنبیل مبنی برمعافیت از خراج کابل سه سال بیشتر نگذشته بودکه اشهب یا اشعث بن بشر یربوغی مستقیماً از سوی حجاج وگویا بدون مشورت قتیبه به حکومت سیستان گماشته شد ووظیفه داشت با زنبیل  نبرد کند. (۳۶)  سپاه عرب بسرکردگی ابن اشهب از سیستان برقلمرو زنبیل حمله برد و دربست با زنبیل به نبردپرداخت. زنبيل ناچار شد با سرداراعزامی قتیبه در بدل پرداخت سالانه ۸۰۰ هزار درهم خراج صلح کند،اما حجاج اين مال الصلح را نپذيرفت و حاکم سیستان را معزول کرد (۸۸ هجری) وبه قتیبه دستور داد تا با زنبیل به جنگ پردازد. قتیبه بازبرادرش عمرو را به سیستان فرستاد وبه اوهدایت داد با زنبیل نبرد کند، اما او هم پس ازرویارویی با زنبیل  فقط راضی شد که زنبیل هرسال چهارصدهزار درهم خراج به او بپردازد.حجاج از این سازش عمرو با زنبیل نیز بخشم آمد ووی را از سیستان فراخواند وبه قتیبه دستورداد خود به جنگ زنبیل بشتابد. اما قتیبه که ازسال ۸۷ تا ۹۰هجری مصروف فتح بخارا وخوارزم وسرکوب کردن شورش تخارستان بودو ازسال    ۹۰تا۹۲هجری بسرکوبی شورش نیزک بادغیسی مشغول بود، فرصت نکرد به نبرد زنبیل برود وفقط درسال۹۲هجری توانست دوباره برسیستان بتازد و زنبیل راکه درسیستان بعد ازعزل برادرش عمرو شورشی برپاکرده بود به مصاف بطلبد وبرقلمرو اوبتازد.

درسال ۹۲ هجری قتیبه در راًس لشکرفراوانی برسیستان تاخت وپس ازکشتاری عظیم درآنجا ،بقصد حرب زنبیل و بسوی بست حرکت کرد. بگفته علی ميرفطروس : مردی چنگ نوازدرکوی وبرزن شهرسيستان که غرق درخون وآتش بود، از کشتارها و جنايات «قتيبه» قصه ها ميگفت و اشک خونين از ديدگان بازماندگان مقتولين، جاری ميساخت و خود نيزخون ميگريست: و آنگاه چنگ خويش برميگرفت و ميخواند: با اين همه غم درخانه دل،اندکی شادی بايد،که گاه نوروز است...( ۳۷)

بگفته صاحب تاریخ سیستان  قتیبه در بست هزار جفت گاو کارگر(قلبه) جمع کرد و دوهزار مرد برزیگر با ادوات کشت با سپاه همراه ساخت و به جنگ زنبیل بسوی کابل کشید. وطوری وانمود کرد که با این هزارجفت گاو زمینهایی را که میتواند به تصرف درآورد کشت میکند وحاصل آنرا صرف سپاه میکند وتا زنبیل را شکست ندهد از نبرد دست نخواهد گرفت. زنبیل وقتی از این تصمیم قتیبه مطلع گردید، دچار خوف و اضطراب شد وبه قتیبه پیشنهاد نمود که حاضراست سالانه دوهزار هزار(دومیلیون) درهم خراج باقتیبه بپردازد وبه این گونه با قتیبه مصالحه کرد.( ۳۸) قتیبه که از این نمایش قدرت خوشنود بود وا پس بخراسان برگشت وحکومت سیستان را به عبدربه بن عبدالله داد وسپس به نعمان بن عوف داد. واین هنگامی بودکه حجاج وولیدبن عبدالملک هردو چشم از جهان فروبستند وموقعیت قتیبه نیز درخراسان متزلزل گردید.

 ازاین ببعد مهلبیان برخراسان بحکومت میرسند که طرفدار یمنیها بودند. یزید بن مهلب نخست برادرخود مدرک را به سیستان فرستاد(۹۷ق) اما دیری نگذشت که او در گرفتن خراج از زنبیل ناکام گردید ویزید پسرخود معاویه را بجای برادر به سیستان گماشت. معاویه نیز نتوانست  از زنبیل خراج کابل را حصول کند. درسال ۹۹ هجری که عمر بن عبدالعزیز بخلافت نشست، حکومت خراسان به جراح بن عبدالله رسید واو سباک بن منذر شیبانی را به سیستان گماشت. حکومت خراسان در رمضان سال ۱۰۰ هجری به عهدهً عبدالرحمن بن نعیم غانمی گذاشته شد وتاریخ سیستان از آمدن عبدالرحمن بن عبدالله قسری به سیستان دراین تاریخ خبرمیدهد. اما چنانکه معلوم است عبدالرحمن بن عبدالله قسری درواقع عامل اداری ومالی سیستان بودکه درسال ۱۰۰ هجری همراه با عبدالرحمن بن نعیم که فرمانده نظامی بود به این سرزمین فرستاده شد. تاریخ سیستان از نصب معارک بن صلت به حکومت سیستان سخن میگوید واشاره میکند که همه این تغییرات درسال آخر حکومت عمربن عبدالعزیز روی داده است.در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز زنبیل  پرداخت خراج به حکام اعراب را متوقف نمود.درعهد یزید بن عبدالملک عمر بن هبیره ، والی یزید دوم درعراق ومشرق، در سال ۱۰۰هجری نخست قعقاع بن سوید رابرای امورمالی وحکم بن عبدالله را برای اداره اموربه سیستان سیستان فرستاد.بگفته تاریخ سیستان ازکارهای نیک قعقاع بن سوید درسیستان کشیدن نهرطعام از رودخانه هیرمند بود که بردروازه جنوبی زرنج میگذشت وبوستانهای جنوب زرنگ راآبیاری میکرد.این مرد تا بمرد درسیستان والی بود.( ۳۹)

   درسال ۱۰۷هجری یزید بن غریف همدانی بحکومت سیستان گماشته شد. یزید بشر حواری را صاحب شرط و محدث نامدار معمر بن عبدالله را به سمت قاضی القضات ولایت برگزید. ایام فرمانروایی یزید بن غریف در سیستان روزگار پرآشوب بود وبه سبب  روش سختگیرانه ایکه داشت مردم از او بیزار بودند.این شیوه حکومتداری خشم خوارج را برانگیخت و پنج تن از آنان بسرکردگی صبیح، بشرحواری رئیس شرط سیستان را کشتند.شورش خوارج بسراسر سیستان گسترش یافت ودامنه آن تا خراسان کشیده شد. در این میان والی،باری بلال بن ابی کبشه را برای گرفتن خراج به جنگ زنبیل فرستاد، اما وی بی آنکه دراین جنگ به پیروزی دست یابد به زرنگ بازگشت. ناتوانی ابن غریف درشکستن خوارج سیستان از یکسو وعدم وصول خراج کابل از سوی دیگرسبب گردید که وی از ولایت برکنار واصفح بن عبدالله شیبانی بجای اوبحکومت سیستان برداشته شد.

بروایت تاریخ سیستان، درسال  ۱۰۸هجری(=۲۲۶ م) گذشته ازآنکه خوارج از درون این سرزمین را تهدید میکردند، زنبیل نیز از بیرون برآن آتش روغن میریخت. اصفح از اعتماد بنفس فراوانی برخوردار بود، اما نشان داد که شناخت چندانی از وضعیت ارضی واقلیمی قلمرو زنبیل ندارد وهمه هشدارهایی را که دراین زمینه مشاورن محلی به او میدادند ناشنیده میگرفت. باری سعی کرد تا درزمستان برسرزمین زنبیل بتازد، اما در دام تاکتیک جنگی زنبیل گیرافتاد . اصفح میخواست معابرصعب العبورقلمرو زنبیل را پشت سرگذارد، مگر در ناحیه تنگی گرفتار آمد وزنبیل با فروگرفتن راهها اصفح وشمارزیادی از نیروهایش را از پای درآورد(۱۰۹هجری). خالد قسری مجبورشدولایت داران تازه ای به سیستان بفرستد. نخست محمدبن حجرکندی و در پی اوعبدالله بن ابی برده بن موسی اشعری را که  شورش صبیح خارجی را درخراسان شکسته بود، به سیستان فرستاد_شعبان ۱۱۱ هجری_.(۴۰)

گزارش بلاذری نشان میدهد که زنبیل مردان کوچکتر ازحجاج راکه از راه وروش وی پیروی میکردند، خوار میشمرد وبه دیدهً استخفاف درایشان مینگریست. وقتی یزید بن عبدالملک به خلافت رسید، زنبیل ازپرداختن خراج به کارگزاران خلیفه سرباز زد وگفت:« برآن قوم گرسنهً ازنماز سیه شده که موزه هایی از برگ خرما به پا داشتند وبه دیار ما می آمدند چه افتاده است؟»، گفتند «"پریشان شدند." گفت:" اگرچند شما خوب روی تر از ایشان هستید، اما ایشان پیمان دارتر ودلپذیرترند.» نیز کسی از تازیان وی را گفت:« تورا چه افتاده که باج به حجاج می پرداختی وما را چیزی نمیدهی ؟» گفت: « حجاج مردی بود که چون به آرمان خویش میرسید به مالی که در راه آن هزینه کرده بود چشم نداشت، حتی اگر یک درهم از آن مال باز نمیگشت، اما شما چون یک درهم هزینه کنید چشم آن دارید که ده چندآن باز ستانید.» زنبیل پس از آن به کارگزاران بنی امیه ونیز ابومسلم خراجی نمی پرداخت. (۴۱)

 

گفتنی است که آن دسته از فرماندهان و والیان عربی که از سرزمینهای مرکزی خلافت، به سیستان می آمدند، بالاتفاق نمی توانستند در برابر زنبیل کاری از پیش ببرند. گویی آنان همگی نیروی کابلشاهان، وارادهً مردم به ایستادگی ومقاومت در برابرتازیان را دست کم گرفته بودند. فرماندهان عرب نتوانستند دشواریهای ارضی وآب وهوای ناسازگار زمینداور ومهمتر ازهمه ناحیهً برکشیده وسردتر زابلستان وغزنه رادریابند. تنها عیاران سیستان و در راًس یعقوب لیث وبرادرش عمروبودند که باشناخت وتجربه ایکه از محل داشتند توانستند درشرق سیستان تا زابلستان وکابلستان پیروزی های بدست آورند.

دوره حکومت عبدالله بن ابی برده در سیستان هفت سال طول کشید وکمتر حاکمی این همه سال دراین سرزمین حکومت رانده است. تا آنجا که معلوم است این مدت دراز در صلح وآرامش گذشت. تاریخ سیستان حکومت خردمندانه و عدالت پسندانه عبدالله و اقدام او را درگماشتن محدث معروف مکتب بصره عبدالله بن حسین، معروف به ابوحریربه قضای سیستان را می ستاید. همچنین این تاریخ از مسجدی یاد میکند که عبدالله بن ابی برده نزدیک دروازه فارس زرنگ برآورد ومستغلات فراوانی خریده برآن وقف کرد. مولف میگوید: این مسجد تا روزگار وی( یعنی تاسالهای میانی سده پنجم هجری =یازدهم میلادی)هنوز برجای بود.( ۴۲) این حاکم با همه تدبیر وزیرکی توسط جانشین خود ابراهیم بن عاصم عقیلی جزری که درسال ۱۱۹هجری به سیستان  از سوی یوسف بن عمرثقفی والی جدید عراق گماشته شده بود، زندانی و شکنجه وتمام دارایی او مصادره ودرآخر کشته شد. حاکم جدید تا سال ۱۲۵هجری یعنی تا پایان زندگی هشام درسیستان باقی ماند.( ۴۳) وهیچ اشارتی نیست که در دوران حکومت خود برقلمرو زنبیل تاخته باشد.

درشوال سال ۱۲۶هـ (=۷۴۳ م) یزید سوم منصور بن جمهور رااز حکومت عراق برداشت وبجای آن عبدالله پارسا، پسر عمربن عبدالعزیز را بجای او گماشت. عبدالله پارسا، حرب بن قطن هلالی را به حکومت سیستان فرستاد، اما دوره ولایت داری حرب دوره ای بسیارآشفته وپریشان بود. تاریخ سیستان آغاز درگیری فتنه وتعصب درمیان اعراب سیستان را دراین تاریخ قرارمیدهد، اما نشانه های آشکاری در دست است که کشمکش های قبیلوی اعراب چندین دهه پیش ازاین آغاز شده بود. نفاق عمده درسیستان مانند سالهای گذشته ، میان قبایل تمیم وبکربن وائل بود، و درمیان گروه اخیرهمدلی با خوارج، بویژه ازارقه ریشه های ژرف داشته است. این هیّجان و اضطراب میان اعراب محلی حرب بن قطن را هراسان ساخت تاآنجاکه سیستان راترک گفت و سواربن اشعررا به جانشینی خود گماشت. عبدالله پارسا باشنیدن خبرجبن حرب بن قطن، سعید بن عمر را بجای او فرستاد وسعید درمحرم سال ۱۲۸هجری= اکتبر ۷۴۵ میلادی وارد سیستان گردید.سوار بن اشعر که از تمیمیان بود درطی مدتی که والیان عراق پی درپی تغییر می یافتند، قدرت خود را نگهداشت ، اما بکریها زیرلوای یکی ازاعضای خود بنام بحتر (یعقوبی، بجیر)متحد گردیدند. بحتر فرمانی از زبان عبدالله بن عمر عبدالعزیز جعل کرد وخود راحاکم سیستان وکرمان خواند. ولایتدار واقعی یعنی سعیدبن عمر که خود از طرفداران تمیم بود نتوانست شناسایی بکریها رابدست آورد. بنابرین جنگ تمام عیاری میان دوگروه درگرفت که مدت دوسال دوام کردو طی آن علاوه از جوانان، بسياری از بزرگان و پيران سيستان نيز کشته شدندو بدان سبب آن حرب را «واقعه الشيوخ» ناميدند.( ۴۴)

اکنون در زرنگ قدرت دردست غوغاومردم شورشی بود.توده مردم سوار بن اشعر را به امیری خویش برگزیدند( ۱۳۰هجری)، اما چندان نگذشت که سوار از چشم مردم افتاد وبدست آنان کشته شد، بحتررا نیزازشهر بیرون کردند وسرانجام وی را در بیابان دریافتند واز پای درآوردند.عوام الناس امیری تازه بنام هیثم بن عبدالله البعاث رابرگزیدند،بدان شرط که هیچ بکری رابه سیستان(منظور زرنگ است) راه ندهد.( ۴۵)

در این ایام قیام ابومسلم خراسانی برضد سلطه اموی به پیروزیهای دست یافته بود ونصر بن سیار آخرین فرمانده اموی  درخراسان به غرب عقب نشسته بود. درهمان روزها ابومسلم نیرویی مرکب از۳۰۰۰ (شاید ۳۰۰۰۰۰) مرد به فرماندهی مالک بن هیثم خزاعی به سیستان فرستاد. مالک به پای دروازه های زرنگ رسید وبه مردم شهر دستور داد تا دروازه های شهر رابکشایند وحاکم اموی را با نیروی هزار نفری او به وی تسلیم کنند، اما مردم از خیانت به امیری که خود برگزیده بودند وسپردن او به دست کسی که قصدکشتن او را داشت سرباز زدند و حاضر شدند یک میلیون درهم فدیه بپردازندو والی را از مرگ نجات بدهند. مالک این پیشنهاد را پذیرفت وپس از آن اجازه یافت به شهر وکهندژ آن درآید.( ۴۶)

 

                           

مآخذ بخش دوم این گفتار:

 ۱۷_ تاریخ سیستان، ص۸۸

 ۱۸_ تاریخ سیستان، ص۸۵

 ۱۹_ تاریخ سیستان، چاپ بهارص، ۸۸،۸۷


۲۰_ تاريخ سيستان ، ص ۹۴ _ ۹۵ ، بوسورت، همان، ص۹۸_ ۱۰۱


۲۱- تاريخ سيستان ، ص ۱۰۸


۲۲_ فتوح البلدان بلاذری، ترجمه فارسی ص ۲۷۷، بوسورت، ص ۱۱۳ ، تاریخ سیستان، ص۱۰۸ (پاورقی)


۲۳ _ بوسورت ، سيستان ، ص۱۱۸


۲۴ _بوسورت، سيستان، ص ۱۱۹


۲۵- تاريخ سيستان، چاپ بهارص۱۱۱


۲۶_ سعيد نفيسی ، تاريخ اجتماعی ايران، ص ۱۲۹، شفا، پس از ۱۴۰۰ سال، ص ۴۴۲، بلاذری ، ص ۴۰۸

 ۲۷_ بوسورت، سیستان،ص ۱۲۰

 ۲۸_ تاریخ سیستان، ص ۱۱۲

 ۲۹_ بوسورت، سيستان، ص ۱۲۷ ، آصف آهنگ ، ياد داشتهايی از کابل قديم، ص۲۰،

 ۳۰_ بوسورت،سیستان، ص ۱۳۰، بلاذری،۳۲۷ب، تاريخ يعقوبی، ج۱، ص ۲۲۹

 ۳۱ _بوسورت، همان، ص۱۳۲


۳۲_ بوسورت، همان ،ص ،۱۳۳  ، طبری ج ۸، ص۲۸_ ۳۷۱۷، تاریخ سیستان، ص۱۱۶_۱۱۷

 ۳۳_ بوسورت،همان، ص ۱۳۴، بلاذری، ص ۲۷۸، طبری، ج ۹، ص۳۷۶۴، گرديزی، چاپ حبيبی ص ۱۱۰


۳۴- تاريخ سيستان ،ص۱۴۶

 ۳۵_بوسورت ، سیستان ،ص۱۱۰

 
۳۶- علی ميرفطروس ، ديدگاه ها، چاپ ۱۹۹۳، ص۴۴


 ۳۷_بلاذری، ص ۴۰۰، ترجمه فارسی ص ۲۷۸

 
۳۸_تاريخ سيستان ، ص۱۲۰

  ۳۹_ بوسورت ، سیستان، ص ۱۲۴_۱۲۶

  ۴۰ _بلاذری، فتوح البلدان ص۲۷۹،بوسورت، ص ۱۵۵ 

  ۴۱_ بوسورت ، سیستان، ص ۱۵۵، بلاذری، ص ۲۷۹

  ۴۲ _تاریخ سیستان، ص ۱۲۷

  ۴۳_ یعقوبی، البلدان، ترجمه فارسی، ص۶۰، طبری، ج ۲، ص ۱۵۹۵، ۱۷۱۷، تاریخ سیستان، ص۱۲۸

  ۴۴_ تاریخ سیستان، ص۱۳۰_ ۱۳۲ 


  ۴۵_تاریخ سیستان، ص ۱۳۲_۱۳۳ 

  ۴۶_یعقوبی، البلدان، ص۶۰ ، تاریخ سیستان، ص ۱۳۴_۱۳۵     

   

 حوادث تاریخی شهامت کابلیان هندو را در شماره آینده دنبال میکنیم

 

                                                                         ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً هژده              دسمبر  2005