کابل ناتهـ، Kabulnath
|
کاندیدای اکادمیسین سیستانی
جنبش خوارج در سيستان (بخش اول) جبنش خوارج پیش از خروج حمزه سیستانی
خوارج چه کسانی بودند؟
بررسی پيدايش ورشدجنبش خوارج و علل سياسی _ اجتماعی آن ونيزبررسی تطورتاريخی اين نهضت ومبارزات سرسختانه خوارج عليه اشرافيت اموی وعباسی، مسئله ايست که خصوصاً از ديدگاه جامعه شناسی فرقه های اسلامی دارای اهميت زياد است. خوارج در اصل به آن دسته از مسلمانان گفته ميشد که بعد از جنگ صفين ومسئله حکميت در سال (۳۷ هـ) عدهيی از سربازان از لشکرهای خليفه چهارم خارج شدند و سوگند ياد کردند که به هيچ خليفهيی گردن نه نهند و جز حکم قرآن، هيچ حکمی را بکار نبندند. از آن تاريخ اين دسته خوارج ناميده شدند و بعدها در عالم اسلام سر و صدای بسيار براه انداختند.(۱) پس از واقعه تحکيم، اين دسته از عربستان خارج شدندوبه کوفه وبين النهرين مهاجرت کردند،ولی درآنجااز اذيت دستگاه خلافت درامان نبودند. سرانجام خوارج به ايران روی آوردند و عده يی از آنها به شهرهای فارس وکرمان و سيستان که از مرکزخلافت فاصله زیاد داشت کوچ کردند. بزودی گروه های محلی ناراضی از اوضاع هم طرف خوارج راگرفتند وگاه وبيگاه برعمال و دست نشاندگان خلفا خروج ميکردندو برای دستگاه خلافت درد سرفراوان توليد مينمودند. اين گروه ناراضی نيزبه سبب همکاری با خوارج بعدها خارجی شمرده می شدند. بايد ملتفت بود که مهاجرت خوارج از بصره و بين النهرين و تمرکزشان درکرمان وسيستان بيشتر بعلت پيکاروپيگردخليفه چهارم ومعاويه وجانشينانش بود. خراسان ومخصوصاً سيستان از ديرگاهی برای نشو ونمای افکار وعقايدگروه خوارج که در بين النهرين از اهميتش کاسته شده بود، جای امنی بود. دردوره خلافت معاويه انديشه خروج برفرمانروای جباروخدانشناس( بازتابی ازآيه قرآنی «ربنا اخرجنامن هذالقريه الظالم اهلها» (پروردگارا! مارا ازدهکده ستمگران بيرون ببر)، ريشه های ژرفی درميان خوارج دوانيد و آنان خود را از بيشتر مسلمانان جداميکردند. اعتقاد اينکه خلوص ايمان تنها آزمون آدمی است، گونه ای تساوی طلبی بنيادی بود که برجامعه خوارج غلبه داشت. امتيازات نسبی، حتی درمورد قبيله قريش که قبيله خود پيامبر بود اهميتی نداشت. اين جنبش تساوی طلبی اجتماعی به پاره ای از اقوام غيرعرب درون امپراتوری اسلام سرايت کرد. بويژه که دراوايل دوره اسلامی با اين اقوام همچون موالی يا شهروندان درجه دوم رفتار ميکردند. درايران پاره ای رنجشها و ناخرسندی از فاتحان عرب درکانال مذهب خارجی افتاد.(۲) «به عقيده خوارج، خليفه را بايد اجماع مسلمانان انتخاب کنند و مردم حق داشته باشندگمنامترين شخصی را اگر شايستگی نشان داده باشد، بخلافت برگزينند، همچنين به عقيده ايشان بايد تمام کسانی که اسلام آوردهاند از عرب و غيرعرب از جزيه و خراج معاف باشند و زمين بايد ملک جامعه اسلامی باشد و درميان اعضای جامعه اسلامی تفاوتی شديد ازلحاظ فقير وغنی وجود نداشته باشد.» (۳) به نظر علی ميرفطروس :درباره عقايد واقعی خوارج درمنابع اسلامی اساساً سکوت شده ويا عقايد واقعی آنان دستخوش جعل و تحريف شده است.با وجوداين بايدياد آورشدکه در کينه توزی نسبت به خوارج وجعل و تحريف کردن عقايدشان مؤرخان شيعی بيش از ديگران فعال بوده اند، چرا که بهرحال،حضرت علی (امام اول شيعيان) بدست خوارج به قتل رسيده است. (۴) پيکار های خوارج درتمام دوران خلافت حضرت علی ومعاويه ويزيد(پسر معاويه) و جانشينان شان ادامه داشت. پس از سرکوب خونين خوارج در جنگ «نهروان» که ۱۸۰۰ تن آنان بقتل رسيدند، حضرت علی گفت : «تنها مرايارای آن بود که چشم فتنه(خوارج) برکنم.» (۵) درعهد معاويه نيز اين فرقه مورد پيگرد شديد قرار داشتند. به تصريح طبری، تا هنگام مرگ يزيد، زياد وپسرش (عبيدالله)«سيزده هزارکس ازخوارج را کشتند وعبيدالله چهارهزارتن از آنان را به زندان کرد.» (۶) عبيدالله به منظور کاستن از شورو حرارت آنان، فرمان دادتا نعش های زنان «خوارج» رالخت کرده وبرهنه درعصه کارزارباقی گذاردند.(۷) طبری علل استقبال مردم را ازخوارج چنين گزارش ميدهد: « بسياری از مردم که دنياميخواستند ونيز بسياری از آنان که حجّاج (ظالم ترين حاکم اموی درعراق) به سبب مال يا مظلمه يی درطلب شان بوديا آنان که حجاج کسان شان راکشته بود، روی به خوارج آوردند.» (۸) مولف تاريخ سيستان نيزتاکيد ميکندکه: « هرجای خوارج بيرون آمدندو مردم ــ خاص وعام ــ بديشان پيوسته همی گشت.» (۹) رهبران خوارج عناصری آگاه وشجاع ودرستکاری بودندو مولف «مجمل التواريخ والقصص» درباره قّطَری يکی از تندروترين رهبران خوارج «ازارقه» مينويسد: « و اندرسال ۷۴ قطری بن الفجاعه پيداشد مهتر خوارج وسخت فاضل وفصيح، چنانکه خطبه های او را نسخت همی کردندو اهواز و آن حدود را بگرفت.» (۱۰) بروايت تاريخ سيستان تا آغاز سال ۷۵ موسی پسر طلحه بن عبدالله والی سيستان بود. در اين سال (۷۵ هجری) بود که سکه های قطری بن فجائه، رهبر ازارقه سيستان درسکه خانه زرنگ ضرب گرديد.(۱۱) قطری در اين ايام دراوج قدرت خودبود و احتمالاً پاره ای آشوبهای داخلی سبب گرديده که خوارج يا همدلان ايشان مؤقتاً در زرنگ قدرت را بدست گيرند. جنبش خوارج در سيستان : خراسان و مخصوصاً سيستان از ديرگاهی برای نشو و نمای افکار و عقايد گروه خوارج که در بين النهرين از اهميتش کاسته شده بود، جای امنی بود. درباره آغاز نهضت خوارج در سيستان نوشتهاند که: قطری بن فجاعه يکی از پيشوايان معروف خوارج قبلاً با عبدالرحمن بن سمره به سيستان آمده بود و از وضع جغرافيائی آن جا بخوبی آگاهی داشت پس از آنکه حجاج عرصه را بر خوارج در بصره و عراق تنک کرد، قطری کسان خود را به سيستان فرستاد.(۱۲) و طولی نکشيد که نواحی کرمان و سيستان پر از خوارج شد و قدرتشان بيشتر از قدرت نظامی دستگاه خلافت در اين نواحی گرديد. چون درين وقت خوارج در سيستان قدرت بيشتری يافته بودند و يکی از معاريف مقيم سيستان موسوم به عبدالله بن عامر آنانرا رهبری ميکرد« ومردمان سيستان همه شيعت عبدالله بن عامر بودند و او از بزرگان سيستان بود.» (۱۳) حجاج به عبدالرحمن بن اشعث دستور داده بود که «سر عبدالله بن عامر در وقت نزديک من فرست.» (۱۴) ولی عبدالرحمن که هنگام ورود به سيستان نان و نمک عبدالله بن عامر را خورده بود، از انجام اين کار انکارکرد، اما بسوی کابل به بست رسيد و رتبيل را دنبال کرد. به هرحال حجاج که از گرفتن خبر شکست عبيدالله در کابل متغير گشته بود، بعد از استيذان دمشق، مجدداً سپاهی مرکب از ۲۰۰۰۰ نفر از بصره و ۲۰۰۰۰نفر از جنگجويان کوفه را انتخاب و در تحت قيادت عبدالرحمن بن اشعث بجنگ خوارج و فتح کابل فرستاد. حجاج کليه مواجب و حقوق اين سپاه را که دو ميليون درهم ميشد پيش از پيش به اين قشون پرداخت کرد. سربازان آن را به اسپ وسلاح بياراست. اين سپاه آنقدر مجهز و مجلل بودکه نام «جيش الطواويس» يعنی لشکر طاوسان را بخود گرفت.(۱۵) اين سپاه در اواخر سال ۷۹ هجری( اوايل ۶۹۹ ميلادی) به سيستان مواصلت ورزيد. و درخطبه ايکه ابن اشعث در زرنگ ايراد کردهمه جنگ آوران عرب سيستان را زير پرچم خود فراخواند. درهمين وقت سپاه ديگری از طبرستان بسرکردگی برادران اشعث به نامهای قاسم وصباح نيز به او پيوستند. ابن اشعث بست را پايگاه عملياتی خود بسوی کابل برگزيد. کابلشاه از اين لشکرکشی به هراس افتاد و از تلفات مسلمانان در سفر جنگی جيش الفنا ابراز تأسف کردو پيشنهاد نمود که به قرار گذشته خراج به پردازد و گروگانهايی که عبيدالله برای دستيابی به صلح پيش اوفرستاده است بازفرستد، اما اين پيشنهاد مورد قبول سپاهسالار عرب قرار نگرفت. زنبيل مشاور هوشياری از خوارج داشت که از زمان زياد بن ابيه درسيستان زندگی ميکرد. به مشورت او زنبيل از پيش سپاه طاوسان به شرق عقب نشست. ابن اشعث برادر خود قاسم را به الرُخّج(قندهار) فرستاد تا درآنجا مستقر شود. قاسم وقتی به الرخج رسيد دريافت که جز بيوه زنان کسی باقی نمانده است. رتبيل مثل گذشته به آهستگی عقب می نشست و سپاه عرب او را تعقيب ميکرد، اما لشکريان عرب که در طول راه گاو وگوسفند و اندوخته های مردم را اغتنام ميکردند، آنقدر سنگين بار شده بودندکه توان حرکت سريع را نداشتند. اين کندی حرکت در راه های دشوارگذار، فصل زمستان را نزديک ميساخت. عبدالرحمن مجبورشد جنگ فيصله کن را به بهار سال آينده موکول کند، ولی اين چيزی بودکه حجاج آن رانمی پذيرفت و بنابرين عبدالرحمن را مورد عتاب قرار داد و کتباّ او را متهم به ترس و جبن و تهديد به عزل نمود. عبدالرحمن که مردی مدبر و دليری بود، برآشفت و فرمان حجاج را با دستکاری در اجتماع سپاه قرائت نمود که در آن برخی از رجال و سرکردگان سپاه برطرف و برخی بجای آنها نامزد شده بودند و نيز امر شده بودکه: بدون درنگ بر زابل وکابل حمله کنند، آباديها را ويران و زنان و مردان را اسير نمايند. سرداران عرب چون ابوطفيل عامر و عبدالمؤمن ربيعی مخالفت خود را با اين فرمان ابراز داشتند و اولی خطابه ای برضد حجاج داد وگفت: «اگر سپاه پيروز شود، غنايم و باج وخراج از آن حجاج است و اگردشمن برشما چيره شود، شما درنظر حجاج پست و دون همت خواهيد بود. درحالی که اين مملکت گورستان ابدی شماست و ديگر به ديدارعزيزان وخانواده های خودنخواهيد رسيد. سوقيات حجاج در اين کشور، شبيه سوقيات فرعون در رود نيل است. پس بيائيد که دشمن خدا(حجاج) راخلع وبا اميرخود عبدالرحمن بيعت کنيم و عوض کابل به کوفه رويم و حجاج را از وطن خود طرد نمائيم.» سپاه عرب با شخص عبدالرحمن با سوگند قرآن بيعت کردند.(۱۶) سپس عبدالرحمن ابن اشعث عیاض بن همیان بکری سدوسی وعبدالله بن عامرتمیمی را به جانشینی خود درسیستان برگزید واولی را به حکومت بست ودومی را به حکومت زرنگ گماشت. همچنان بازنبیل صلح کرد به این شرط که اگر اوپیروزگردد از زنبیل دیگرخراج نخواهدگرفت واگراز حجاج شکست خورد زنبیل وی رادرکابل پناه دهد.( ۱۷) سپاه طاوسان را باخودگرفت و برحجاج بشوريد و گويند در نزديکی کوفه درهشتاد حرب، حجاج را هزيمت داد ولی در حرب هشتاد ویکم از طرف قشون حجاج شکست خورده دوباره به سيستان روی آورد، ولی حاکم دست نشانده ً او عبدالله بن عامر دروازه های زرنگ را بروی ابن اشعث بست، امامردم سيستان از او حمايت کردند.عبدالرحمن ناگزیر چند روزی در بیرون شهر لشکرگاه زد، ولی مجبور شدرهسپار بست گردد. حاکم بست عياض بن هميان ابن اشعث را پذیرفت ولی همینکه به شهر داخل شد وی را در بند کرد بدان اميد که با دستگيری ابن اشعث حجاج به او امان دهد و از گناهانش درگذرد. اماوقتی زنبيل از قضيه مطلع شد، به بست آمد و آن شهررا درمحاصره گرفت وعياض را تهديد کرد که اگر به او آزار رسانی ويا آسيبی دهی، من از اينجا نخواهم رفت تا ترا نکشم و خانواده ترا اسير و اموال ترا به غارت نسپرم. عياض از تهديد زنبيل برجان خودترسيد و ابن اشعث را با گروهی از سپاهيانش به زنبيل تحويل داد و زنبيل وی را بگرمی پذيرفت و حرمت بسيار نهاد.( ۱۸) در اين ميان قسمت بيشتر سپاهيان او که شمارشان از تازی و سگزی به ۶۰ هزار ميرسيد در سيستان باقی مانده بودند.در میان سپاه ابن اشعث سرکردگانی چون عبدالرحمن بن عباس هاشمی وعبیدالله بن عبدالرحمن بن سمره وجود داشتند و اینان سپاه را بشورش واداشتند و زرنگ را شهر بندان کردند و آن را از دست عبدالله بن عامر بيرون آوردند و به ابن اشعث پیغام فرستادند که به سيستان باز گردد. چون ابن اشعث در دست شاه کابل بود، شورشيان با شنيدن آوازه آمدآمد سپاه شام تحت سرکردگی عماره بن تميم بيمناک گرديدند. رهبران سپاه میدانستند که نمی توانند چشم عفو ازحجاج داشته باشند، پس بسوی خراسان حرکت کردند وامیدوار بودند که هم قبیله گان عراقی ایشان درخراسان به پشتیبانی از ایشان برخیزند.آنان هرات را به تصرف خود در آوردند و حاکم محلی رقاد بن عبيد ازدی را کشتند.اين عمل سبب شد تا والی خراسان(یزید) برضد شان اقدام کند، وسپاه شورشی را تار ومارو عده ای راگرفتار نماید.وی برخی ازسرکردگان شورشیان را که ا زقبیله او از یمن بودند توانست از زیر ساطور حجاج نجات ببخشد،ولی بقیه را نزد حجاج بفرستد و حجاج تمام آنان را در شهرنوبنیادواسط گردن زد. (۱۹) بدستور حجاج سپاه عظيمی از خراسان تحت قيادت «مفضل» برادریزید والی خراسان، برای دستگيری ابن اشعث بسوی سيستان حرکت کردو در نبردهای که باسپاه ابن اشعث در سيستان نمود، ابن اشعث شکست خورد وبسوی قلمرو زنبیل کشيد وسپاهيان قتیبه سيستان را به جرم هواداری ازابن اشعث ويران نمودند. حجاج نامه تهديد آميزی به زنبيل نوشت و ابن اشعث را از او مطالبه کرد، سرانجام عربی که در دربار زنبيل حضور داشت باب گفتگو با حجاج را باز نمود. حجاج پيشنهاد کرد که اگر زنبيل ابن اشعث را بدو تسليم کندوی تا هفت سال از پرداخت خراج معاف خواهد بود. سرانجام پيمانی بسته شدکه در آن شرط گرديده بود : مسلمانان تا ده سال به قلمرو زنبيل نتازند و پس از پايان اين مدت وی سالانه ۹۰۰ هزار درهم خراج دهد. قرار شد ابن اشعث را با تنی چند از همراهان و خانواده اش به نماينده حجاج عماره بن تميم تسليم کنند، اما پيش از اينکه اين کار انجام گيرد، ابن اشعث خود را کشت.( ۲۰) بروايت تاريخ سيستان، کابلشاه عبدالرحمن راگرفت ويک پای او را بايک زندانی ديگردربندنهادواين دو همبند مدتهادر بند بودند. سرانجام ابن اشعث خود را از بامی در رخج فروانداخت و هردو همبند جان دادند(۸۵هجری). بدستوررتبیل سرعبدالرحمن از تن جدا وبرای حجاج فرستاده شد.( ۲۱) بدین ترتیب داستان شورش سپاه طاوسان به پایان رسید. از آن ببعد همينکه فرصتی دست ميداد خوارج طغيان ميکردند و شر عمال ظالم و بیکفايت را از سر مردم کم ميکردند چنانکه درسال ۱۰۷ هجری خوارج طغيان کردندو حاکم اموی سيستان يزيد بن غريف را درحالی که درمجلس نشسته بود وهزارو پانصد مرد مسلح از او حفاظت ميکردند، کشتند. هشام بن عبدالملک (خليفه اموی)سپاهی فراوان برای سرکوبی خوارج به سيستان فرستاد، مگر درجنگ های شديدی که با خوارج صورت گرفت همه لشکريان خليفه کشته شدند، بطوری که به قول يعقوبی «حتی يک تن از ايشان جان بدر نبرد.» (۲۲) بارديگر در سال ۱۰۷ هـ (۷۲۵ م) خوارج سيستان قيام کردند و امير شرط سيستان (بشر حواری) را کشتند وبر سيستان غلبه يافتند. (۲۳) در سال ۱۲۶ هـ (=۷۴۳ م) بين قبايل بنی تميم و بنی بکر از خوارج سيستان جنگهای سختی درگرفت که دو سال دوام کرد و بقول مؤلف نامعلوم تاريخ سيستان «حربها و کشتن بسيار شد و هر روز حرب بود و غوغا، و تمام سيستان به دو گروه گشتند. هر گروهی هوای يک گروه جست.» درين حرب علاوه از جوانان، بسياری از بزرگان و پيران سيستان نيز کشته شدند و بدان سبب آن حرب را «واقعه الشيوخ» ناميدند. (۲۴) در سنه ۱۳۰ هـ (=۷۴۷ م) شيبان بن سلمهء خارجی که با ابومسلم خراسانی درجنگهای نصر بن سيار همنوا و همکار بود، با مردم سيستان همدست شد و برضد عبدالله بن معاويه حکمران سيستان خروج کرد. وی درين پيکار کشته شد، ولی مردم سيستان عبدالله را بسوی فراه راندند. در سال ۱۴۱ هجری (۷۵۸ م) خوارج برهبری حضين بن رقاد که اصلا «از روستای - رون و جول - و مردی بزرگ زاده بود» بر ضد حکمران عباسی سيستان (سليمان بن عبدالله) خروج کردند. گرچه حضين درين شورش کشته شد ولی مردم شهر سليمان را اسير گرفتند و ولايت را به هنادی السری سپردند. (۲۵) در سال ۱۵۰ هجری (۶۸/۷۶۷ م) دربست مردی بنام محمد ابن شداد بر ضد يزيد بن منصور خليفه حکمران سيستان قيام کرد و دو نفر از زردشتيان سيستان بنامهای آذرويه المجوسی و مرزبان مجوسی با افراد خود از او پشتيبانی کردند. ابن منصور از قوای شداد شکست خورد و به نيشاپور فرار کرد و در راه فرار، عبيدالله بن العلاء را که از اهل سيستان بود، بحکومت سيستان نامزد نمود. خليفه منصور چون از فرار پسرش از سيستان آگاه شد، مردی سختگير و هم بخشاينده ئی را بنام معن بن زايده شيبانی بحکومت سيستان فرستاد. (۲۶)
اميرمعن،حاکمی که مردم را مصادره ميکرد: خراسان و سيستان برای عمال و دستگاه خلافت عباسی، به سبب شورشها و قيامهای پياپی مردم بانتقام خون ابومسلم خراسانی، يک پارچه آتش شده بود. هنوز آتش يک شورش خاموش نميشد، که قيام ديگری از يک محل ديگر خراسان بر ضد سلطه عباسی سر ميزد و باز دستگاه خونآشام خليفه منصور با بيرحمی به سرکوبی آن اقدام ميکرد. سرکوبی قيام استاد سيس هراتی به معاونت حريش سيستانی، طغيانهای مردم را بکلی خاموش نکرد. طغيان بست برهبری ابن شداد و همکاری و معاونت زردشتيان سيستان بسرکردگی آذرويه و مرزبان مجوسی، منصورخليفه را وادار ساخت تا دوست نزديک خود،معن بن زايده شيبانی را بحکومت سيستان وسرکوبی شورشيان آن ديار بفرستد.(۱۵۱ هـ). معن مردی سختگير بود و از لحاظ بخشش و تبذير مال، در ميان اعراب ضربالمثل شده بود. معهذا او هم نتوانست جلو طغيان مردم سيستان را بگيرد. زيرا که او «مال بجور همی ستدی و بجود همی دادی، تا به تبذير کردن مال و تدبيرکردن بد، دل بخردان از او بر شد.» (۲۷) مؤلف نامعلوم تاريخ سيستان، از اسراف و تبذير مال بيتالمال توسط امير معن بر اقوام عربی خويش روايت جالب توجه دارد و ميگويد:معن روزی در بدل پنج شش بيت که مروان شاعر عربی در مدحش سروده بود، تمام بيت المال را بدوبخشيد، و سوگند ياد کرد:«بخدای تعالی که اگر مرا دينار (در بيت المال) بودی و تو هم چنين تا هزار بيت همی گفتی، هر بيتی را هزار دينار همی دادمی.» (۲۸) بدينگونه امير معن با بخششهای بیموردش از جيب مردم برای خود شهرت کمايی ميکرد، درحاليکه کمرمردم زيربارخراج بیحساب دولت وظلم ماموران وصول ماليات خم گشته بود.وچون خزانه خالی ميگشت، عمال عباسی در پی بهانه ميگشتند تامردم را مصادره کنند.باری اميرمعن بقصدگرفتن خراج ازرتبيل(شاه زابلستان) يزيد بن مزيد را به قندهارفرستادورتبيل«او را هديهها فرستاد از أوانی سيمين و قباهای ترکی از ابريشم و چيزهای لطيف.» (۲۹) اما امير معن آن مقدار را اندک شمرد و در کمين حمله بر رتبيل نشست و روزی ناگهان بر سپاه رتبيل زد و«سی هزارمردم از آن به يکجا اسيرکرد و داماد رتبيل زنهارخواست... و معن اندر بازگشتن مردمان بست را مصادره کرد، و چون به سيستان آمد، همان عادت فرو گرفت که با مردمان(بست) همی داشت. مردمان سيستان شوريده گشتند.» (۳۰) مردم که هر روز بيشتر از روز پيشتر از حاکم جديد صدمه ميديدند، در صدد چاره برآمدند. عبيدالله بن علاء يکی از معاريف سيستان شکايت اين رفتار را به منصور خليفه نوشت. اين نامه در راه بدست جاسوسان امیرمعن افتاد و معن از مضمون آن آگاه شد. او نويسنده نامه يعنی عبيدالله را که مردی با حشمت و محترم بود احضار کرد و دستور داد تا سر او را تراشيدند و چهار صد تازيانهاش زدند، سپس امر داد تا همه کسانی را که با عبيدالله همراهی کرده بودند گردن بزنند،ولی آن گروه با توسل به رشوه و پرداخت تمام مايملک خود به معن «خويشتن را باز خريدند و مالی عظيم از ايشان بستد و چهل مرد را گرفت از آن خوارج و بند بر نهاد و به بست فرستاد که کارشان فرمايند،... و فرمود به ايشان در کارکردن شتاب کنيد وهر جای که تمام شدی نامه کردی که جای ديگر نيز چنين و چنين بکنيد.» (۳۱) امير معن در واقع امر کرده بود تا برايش از طريق کار بيگار بوسيله ياغيان و شورشيان کاخی مجلل با ملحقات وسيع بنا کنند، تا بدينوسيله اولاً شورشيان را گوشمالی داده باشد و ثانياً بنايی از خود در سيستان بيادگار مانده باشد. در حقيقت اين بنا اعمار شد و يادگاری از او در سيستان بجای ماند، مگر اين يادگار به قيمت جان او تمام شد. اين رخ داستان هم از وقايع جالب توجه است با هم ميخوانيم: بيگاريان حاکم کُش: سختگيریهای امير معن، موجب شد که بيگاريان زجر کشيده، توطئهئی بر ضد حاکم بچينند. با زمينهسازیهای قبلی، گروهی ازبيگاريان «بيعت کردند به کشتن او به مکابره.» (۳۲) کاخ امير معن اتمام يافت و به او خبر داده شد که تمام آنچه امير دستور داده، اتمام يافته و آماده گشايش است. امير معن برای ديدن کاخ به بست (؟) رفت و هنگام بازديد کوشک بر بام آن بالا شده، بفکر افتاد که در ايوان کوشک خود شراب بنوشد. بيگاريان که منتظر ورود امير معن بودند، با اطلاع از آمدن معن به کوشک، آنروز هم مثل ساير روزها، هر يک پشتاره نی به بهانه سوخت شبانه، بر پشت گرفتند و روانه کوشک شدند. در نزديک کوشک، پيشکارامیر معن از ورودشان به کاخ ممانعت کرد. هرچه از پيشکار تقاضا کردند تا به آنها اجازه ملاقات با امير را بدهند، ولی حاجب مانع ميشد، سرانجام با فرياد اعلام داشتندکه: «ما آن کاخ خويش تمام کرديم [اما تو] عطاء امير از ماهمی دورکنی!» (۳۳) معن که از ايوان کاخ جريان را مشاهده ميکرد، داد و فرياد بيگاريان را شنيد و گفت بگذاريد پيش بيايند. بيگاريان پيش رفتند و همينکه در چند قدمی امير معن رسيدند، پشتارههای نی را بر زمين گذاشتند و ناگهان هر يک خنجريکه درميان پشتاره پنهان کرده بودند، بدر آوردند و بطور دسته جمعی بر اوحمله بردند. معن غافلگير شده بود و هيچ وسيله دفاعی نداشت.به اطراف خود نگاه کرد، بالشی نزديکش بود و برداشت و از آن بجای سپر استفاده کرد. اما بيگاريان از هر طرف خنجرها و شمشيرها را متوجه او ساختند و او را جراحات بسيار زدند و سرانجام شکم او را که اتفاقاً بزرگ هم بود، دريدند. (۳۴) بروايت تاريخ سيستان اين واقعه در ۲۲ ذیالحجه ۱۵۲ هجری روی داد و معن را دربست بخاک سپردند. (۳۵) در اينجا توضيح اين نکته هم ضروری است که مؤلف (گمنام) تاريخ سيستان در باب موقعيت کاخ امير معن دچار اشتباه شده و محل قصر و کوشک امير معن را دربست سراغ داده است؟ شايد توجه او به کتاب البلدان يعقوبی او را دچار چنين اشتباهی نموده باشد. زيرا امروز در گرد و نواح بست هيچ محلی به امير معن شيبانی منسوب نيست و نه هم از قبر او دربست سراغی هست. ولی در نيمروز، امروز در۲۰-۲۵ کيلومتری جنوب شرق زرنج، درميان دشت صاف وهمواريکه عوام الناس آنرا «دشت اميران صاحب » گويندوصورت درست آن « امير معن» است، خرابههای وسيع و دور و دراز کاخ و باغ امير معن معلوم و مشهور است و در پنجصد شش صد قدمی غرب اين کاخ که هنوز هم برخی از خانههای عريض و طويل گنبدی ساخت آن با کمی ترميم قابل استفاده است، مقبره و مسجد منسوب به « امير معن »موجود است که محل ارادت و اخلاص مردم نيمروز و نقاط مجاور ميباشد.
جنبش خوارج ادامه می يابد: يزيد بن مزيد سردار عربی امیرمعن، با آگاهی از قتل حاکم، فوری مهاجمين را تار ومار کرد وغايله را خواباند و خود حاکم سيستان شد، ولی حکومت او در سيستان دير دوام نکرد و خليفه منصور، بجای او تميم بن عمر سرخسی را که حاکم هرات بود، به سيستان فرستاد و او در سال ۱۵۳ هجری وارد سيستان شد و يزيد بن مزيد را اسير گرفته تحت الحفظ به بغداد فرستاد.(۳۶) طولی نکشيد که خوارج مکرراً دست به عصيان زدند و در غيبت تميم نايب او (حضين بن محمد) را روز عاشوری کشتند ( ۱۵۶ هـ) و به جای او عبيدالله بن علاء سيستانی را بحکومت خود برداشتند. وقتی بغداد از قضيه آگاه شد چارهئی جز اين نديد که برای اسکات عصيان خوارج، تميم را مجدداً به هرات بگمارد و امور سيستان را همچنان درکف عبيدالله بن علاء باقی بگذارد. (۳۷) دو سال بعد(۱۵۸ق) مهدی بجای منصور بخلافت نشست و او حکومت را به حمزه بن مالک خزاعی داد. حمزه قبل از خود، خالد بن سويد را برای تاء مين اوضاع به سيستان فرستاد، مگر خوارج تحت رهبری «نوح خارجی» بر ضد خالد بن سويد قيام کردند. نبردی خونين درگرفت و گروهی از طرفين کشته شد(۱۵۹ هـ). قوماندان قوای عباسی درين نبرد «عثمان طارابی» بود.(۳۸) مگر طغيان و ناآرامی در سيستان همچنان ادامه داشت، تا آنکه در سال ۱۶۰ هجری مجدداً عبيدالله بن علاء بحکومت سيستان برداشته شد. در همين وقت يزيد بن مزيد با سپاهی عظيم از خراسان به سيستان برای سرکوبی خوارج وارد شد و اين هنگامی بودکه عبيدالله از جهان چشم پوشيده بود و يزيد بن مزيد نماز جنازهء او را خواند وسپس پسرخود فياض بن مزيد را بجای او بحکومت سيستان نصب کرد. (۳۹) در ده - دوازده سال ديگر، حکام سيستان پی در پی تغيير و تبديل ميشدند و اوضاع سياسی آن جا برای خلافت بغرنج شده ميرفت. تا آنکه در سال ۱۷۲ هجری (۷۹۰م) باز مردی از ناحيه اوق سيستان بنام «حضين» (يا حصين) ازموالی قيس بن ثعلبه در رأس يک جنبش ملی برضد دستگاه خلافت باشعارهای مذهبی قيام کرد. (۴۰) نيروی حضين تا آن حد قوی بود که توانست حمله حاکم سيستان (عثمان بن عماره) را دفع کند و تا هرات و پوشنگ و با دغيس پيشروی نمايد.(۴۱) وی در سرزمين دشوار گذار خراسان دو سال متمادی در برابر سپاه بسيار قویتر از سپاه خود پايداری کرد و باری در يک نبرد با ۶۰۰ تن از همراهانش، سپاه ۱۲۰۰۰ نفری خليفه را در خراسان يکسره نابود کرد. (۴۲) سرانجام حضين پس از پنج شش سال پيکارهای ضد سلطهء عباسی، توسط لشکری از هموطنان خود که بنام مطوعه و غازيان يادميشدند درنبردی خونين که در اسفزار بين طرفين صورت گرفت، مغلوب و بسختی کشته شد(۱۳ ربيع الاول ۱۷۷ هـ = ۷۹۵ م). (۴۳) در همين ايام فضل بن يحيی برمکی بحيث والی خراسان و سيستان از جانب هارون الرشيد تعيين گشت. و او از طرف خود يزيد بن جرير را بحيث حاکم سيستان فرستاد (جمادی الاخر ۱۷۸هـ). (۴۴) يزيد بن جرير آن مردی نبود که بتواند اوضاع نا آرام سيستان را آرام کند و ظاهراً بعلت بیادبی و سبک شمردن نيروی خوارج درسيستان از سيستان معزول گشت و فضل برمکی عوض او ابراهيم بن جبرئيل را بحکومت سيستان گماشت. (۱۷۹هـ). ابراهيم هم کاری در سيستان از پيش برده نتوانست بلکه با لشکرکشی بسوی رخذ (قندهار)، مشکلی بر مشکلات خلافت و اداره خراسان و حکومت سيستان افزود، بدين معنی که دوباره مردم سيستان، خاصتاً خوارج برهبری عمربن مروان خارجی به روی وی شمشير کشيدند و پس از زور آزمائی با خوارج، مجبور شد بشهر زرنج متحصن شود. (۴۵) هارون رشيد با آگاهی از خبرهای سيستان، حکومت خراسان و سيستان را صرفاً برای تنبيه يحيی برمکی به علی بن عيسی داد، که از خبطهای بزرگ خليفه بشمار ميرود. زيرا اين علی بن عيسی که جز به پرکردن جيب خود و فرستادن هديه به بغدادبه چيزديگری فکرنميکرد،دست تعدی وستم دراز کردوبقول بيهقی:«خراسان وماوراءالنهرو ری وجبال و گرگان و طبرستان و کرمان و سپاهان و خوارزم و نيمروز و سيستان بکند و بسوخت و آن ستد کز حد و شمار بگذشت ۰۰۰»(۴۶) علی بن عيسی طی سال اول حکومتش (۱۸۰هجری) حکومت سيستان را اول به علی بن الحضين، بعد به همام بن سلمه، سپس به پسرخود حسين بن علی، پس از آن به نصر بن سليمان و بعد دوباره به يزيد بن جرير داد. (۴۷) و بدينگونه ظرف يک سال پنج حاکم و عامل به سيستان فرستاد تا ببيند کداميک خوبتر و بيشتر ميتواند دست در جيب مردم فرو برده و مال و ثروت مردم را بناحق مصادره مینمايد و سهم بيشتر پول و مال از سيستان به او ميدهند. همچنان از آغاز سال ۱۸۱ هجری دوباره حکومت سيستان در معرض دواطلبی خراج بيشتر از طرف علی بن عيسی گذاشته شد. وی ابتدا حکومت سيستان را به اصرم بن عبدالحميد وبازدوباره به همام بن سلمه و سپس به پسر ديگر خود عيسی داد و او را به سيستان فرستاد.( ۴۸) عزل و نصب و تغيير و تبديل پی در پی حکام خود کام علی بن عيسی به سيستان و جور و ستم ماموران وصول ماليات بر کشاورزان، مصادره و غصب اموال مردم با زور و اجحاف و غيره حق کشی های دستگاه خلافت عباسی برعکس همبستگی و يکپارچگی مردم را دربرابر سلطه عباسی دوچندان ميکرد و به مصداق اين قول معروف مرحوم بهار: پـايداری و استقامت ميخ سزد ارعبـرت بشر گـردد بسرش هرچه بيشترکوبند پــايــداريش بـيشتر گـردد هر قدر مردم از جانب عمال ستمکاره مورد ستم و تعدی و شکنجه و سرکوبی قرار ميگرفتند پايداری و استقامت مردم، تنفر و طغيانشان بر ضد سلطه و استبداد عباسی بيشتر شده ميرفت. در چنين اوضاع و احوالی بود که ناگهان مردی از ناحيه «رون و جول» سيستان برخاست و فرياد زد، ای مردم! «يک درم خراج ديگر به خليفه ندهيد، چون شما را نگاه نتواند داشت.» (۴۹) اين فرياد، فرياد عصيانگر سيستان، حمزه پسر آذرک بود که پشت خلافت را بلرزه درآورد. مردم سيستان که از دست عمال ديوان و مامورين وصول ماليات بجان رسيده بودند، باين فرياد نجاتبخش هموطن خود (حمزه سيستانی) لبيک گفتند و بيدريغ بر دواير دولتی هجوم بردند و «ديوانها{ی خراج} بسوختند». (۵۰)
مآخذ ورویکردها ۱- زندگانی يعقوب ليث بقلم حسين يزدانيان، چاپ ۱۳۳۵ ص ۱۳، علی ميرفطروس، اسلام شناسی، چ ۹، ص۹۷ ۲ _ ادموندکليفورد بوسورت، تاريخ سيستان، ازآمدن تازيان تابرآمدن صفاريان، ترجمه حسن انوشه، ص۸۶ ۳- تاريخ ايران، ترجمه کشاورز ص ۱۶۷، علی ميرفطروس، اسلام شناسی، ج ۲، ص ۹۰: « خلافت وجانشينی پيغمبر، امری انتخابی ونه انتصابی ولازم نيست که خليفه عرب و از قبيله قريش باشد. خلافت غير عرب و حتی غلامان نيز روا وجايز است، تنها شرط خلافت رهبری اين است که شخص خليفه، با تقوا، عادل و شمشيرزن باشد.» به روايت طبری، شبيب خارجی معتقد بحکومت شورايی بود که نه تنهااز قبيله قريش بلکه از همه قبايل وبراساس انتخاب ممکن بود. ( طبری، ص ۳۶۲۴ _۳۶۲۶) ۴ _ علی ميرفطروس، اسلام شناسی، ج ۲، ص ۸۴ ۵_ اسلامشناسی، ج ۱، ص ۹۲، پ۴ ۶ _ تاريخ طبری، ج ۷،ص ۳۱۵۰ ۷ _ پطروشفسکی، اسلام در ايران، ترجمه کريم کشاورز، ص ۶۱ ۸ _ طبری، ج ۸، ص ۳۵۸۵، ۳۵۹۷ ۹_ تاريخ سيستان،ص۱۰۹ ۱۰_ مجمل التواريخ والقصص، ص ۳۰۳ ۱۱ _بوسورت، تاريخ سيستان از..، ص ۱۱۴ ۱۲ _تاريخ سيستان، ص ۱۳۱ ح ۱: قطری ۲۰ سال پيشوای خوارج بوده وبلقب اميرالمومنين خوانده ميشد وبارها بر لشکرهای بنیاميه ظفريافت و سرانجام در طبرستان از دره بزير افتاد و کشته شد(۷۹ هـ). ۱۳- تاريخ سيستان،ص ۱۴۲-۱۴۳ ۱۴- تاريخ سيستان،ص ۱۴۶ ۱۵_ بوسورت، تاريخ سيستان از برآمدن اعراب تا..ص۱۲۳ ۱۶_ بوسورت، سيستان، ص ۱۲۷، آصف آهنگ، ياد داشتهايی از کابل قديم، ص۲۰، ۱۷_ بوسورت،سیستان، ص ۱۳۰، بلاذری،۳۲۷، ۱۸ _بوسورت، همان، ص۱۳۲ ۱۹_ بوسورت، همان،ص،۱۳۳ ، طبری ج ۸، ص۲۸_ ۳۷۱۷، تاریخ سیستان، ص۱۱۶_۱۱۷ ۲۰_ بوسورت،همان، ص ۱۳۴، بلاذری، ص ۲۷۸، طبری، ج ۹، ص۳۷۶۴، گرديزی، چاپ حبيبی ص ۱۱۰ ۲۱- تاريخ سيستان،ص۱۴۶ ۲۲- تاريخ يعقوبی، ج۱، ص ۲۲۹ ۲۳- تاريخ سيستان،ص ۱۴۵ ۲۴- تاريخ سيستان،ص ۱۴۶ ۲۵- تاريخ سيستان،ص ۱۴۶ ۲۶- تاريخ سيستان، ص ۱۴۷ ۲۷- تاريخ سيستان، ص ۱۴۶ ۲۸- تاريخ سيستان،ص ۱۴۶ ۲۹- تاريخ سيستان،ص ۱۴۳ ۳۰- تاريخ سيستان،ص ۱۴۴ ۳۱- تاريخ سيستان،ص ۱۴۴ ۳۲ _ تاريخ سيستان،ص ۱۴۶ ۳۳_ تاريخ سيستان،ص ۱۴۶ ۳۴_ تاريخ سيستان،ص ۱۴۷ ۳۵- تاريخ سيستان،ص ۱۴۸ ۳۶ _ تاريخ سيستان،ص ۱۴۸ ۳۷- تاريخ سيستان،ص ۱۴۹ ۳۸- تاريخ سيستان،ص۱۴۹ ۳۹_ تاريخ سيستان، ص ۱۵۳، افغانستان بعد از اسلام، ص۳۴۲ ۴۰_ تاريخ سيستان، ص ۱۵۳ ۴۱_تاريخ سيستان، ص۱۵۴ ۴۲_ تاريخ سيستان،ص ۱۵۵ ۴۳_ تاريخ بيهقی، چاپ دکتر فياض،صص ۵۳۶ ۴۴- تاريخ سيستان،ص ۱۵۵ ۴۵- تاريخ سيستان،ص ۱۵۹ ۴۶_ تاريخ بيهقی،چاپ فياض صص ۵۳۶ _۵۳۷ ۴۷_ تاريخ سيستان،ص ۱۵۵ ۴۸_ تاريخ سيستان،ص ۱۵۶ ۴۹ - تاريخ سيستان،ص ۱۶۰ ۵۰- تاريخ سيستان،ص ص ۱۶۰
*********** |
بالا
سال اول شمارهً بيست و دوم فبروری 2006