کابل ناتهـ، Kabulnath
|
کاندیدای اکادمیسین سیستانی
[ بخش دوم ]
بخش فرجامین
این آقای شاه دوشمشیره کی بود؟
درشهرکابل امروز مسجدی ومدرسه ای به اسم شاه دوشمشيره، یکی از اعراب شمشیرکش مسمی است. درتاريخ ها و گزارشهای نخستين فتوح اسلامی مانند: فتوح البلدان بلاذری وتاریخ یعقوبی وتاریخ طبری از شاه دوشمشیره (؟) نام و آدرسی نيست، ولی مردم کابل اکنون مسجدی و درپهلوی آن قبری به اين شخص منسوب ميکنند. خنده آورتر اینست که برای این مرد خون آشام که از بس در کشتن حریص بوده، باهردو دست آدم میکشته، تاریخی جعل شده ونام و نشانی برایش درست کرده اند. درکتاب" سیطره ۱۴۰۰ساله اعراب برافغانستان" به نقل از مرحوم کهزاد مبتنی بر کتاب بالاحصار کابل وپیشآمدهای تاریخی، روایت میشود که: درسال۸۰هجری عبدالرحمن بن اشعث سردار لشکر طاوًسان، چهل مرد [البته چهل هزاردرست است]جنگی را تحت قیادت لیث بن قیس مامور حمله برکابلشاه کرد واین فرمانده عرب از فرط قهر وغضب دوشمشیر دردودست گرفته وپیشاپیش سپاه خود جنگکنان به کابل داخل شد، اما با ضربت سرنیزه دلیرمردی از کابل فرش زمین شد [ودیگر دستان نابکارش ازکار افتاد. درحالیکه از حدود دهمزنگ یا مدخل کوه شیردروازه تا مسجد شاه دوشمشیره درفاصله یک کیلومتر او صدهاتن از مدافعان فداکار را گردن زده بود.] جسد او را درکنار رودخانه کابل بخاک سپردند. بعدها مقبره او به مزار"شاه دوشمشیره" معروف گشت.( ۱) مرحوم کهزاد منبع روایت خود را تاریخ سیستان و داستان سپاه طاوسان معرفی میکند، درحالی که در حکایت تاریخ سیستان(۲)، نه از لیث بن قیس نامی است ونه خود عبدالرحمن بن اشعث کسی را به این کاربرگزیده، بلکه او خود فرمانده سپاه طاوسان بود و درآن سال خود اوهم نتوانست تا کابل برسد. حتی «بوسورت» محقق نامدار انگلیسی که تاریخ منطقه را در قرون نخستین اسلامی بدقت بررسی کرده و داستان شورش سپاه طاوسان رابرهبری عبدالرحمن بن اشعث باجزئیات آن نوشته است، در هیچیک از منابع تاریخی عربی وغیرعربی خود از کسی بنام لیث بن قیس درجمله سرداران سپاه طاوسان نام نمی برد، معلوم نیست که مرحوم کهزاد برمبنای چه سند و مدرک تاریخی ازکسی که تاریخی ندارد بنام لیث بن قیس ومقبره او درجوار مسجد شاه دوشمشیره متذکرشده است؟ واما بگواهی تاریخ سیستان که ازتواریخ معتبر منطقه است، درسال۳۶ هجری عبدالرحمن ابن سمره به دستور معاویه به سیستان آمد و ظاهراً یک سال پس از ورودش یعنی درسال۳۷ یا ۳۸ هجری عبدالرحمن همراه با رجال جنگ آوری چون: عمر بن عبیدالله تمیمی وعبدالله بن خازم سلمی وقطری بن فجاة ومهلب بن ابی صفره و عباد بن الحصین وغیره در راًس لشکرهای عربی بعزم جنگ با زنبیل عازم بست شد و پس ازغارت خاش درشرق زرنج از راه بیابان به بست رسید واز آنجا به رخد (قندهار) شتافت وبعد از فتح آن به زابلستان وسپس خود را درپشت دروازه های کابل رساند وبه محاصره شهر پرداخت. سپاه عرب شهررا پیوسته با منجنیق میکوفتند. سر انجام نبردی خونین میان نیروهای عرب و مدافعین کابل به سرآمد و گروهی انبوه از مهاجمان عرب بخاک وخون علطیدند. کابلشاه مردی پرقوت وجنگ آوردلیری بود که همواره در پیشاپیش سپاه خود قرار میگرفت و با لشکردشمن می جنگید. بنابر تاریخ سیستان: «شاه کابل حرب بنفس خویش همی کرد، مردی بودکه هیچکس برو برابری نکرد، بسیار بکشت تا بیست واندهزار مسلمان بردست اوشهید گشت.»( ۳) معهذا پس از آنکه دیوارهای کابل براثر پرتاب منجنیق شگاف برداشت و دیگر مجال مرمت میسر نگشت وسپاه مهاجم ازآن شگاف بدرون شهر ریختند وبه قتل عام مردم غیرنظامی پرداختند. کابلشاه چاره درآن دید تا باسردار سپاه عرب عبدالرحمن بن سمره از در مذاکره وصلح پیش آید وموقتاً شر عرب را در بدل پرداخت پول وبرده از سر کابل بر طرف نماید. و بقول تاریخ سیستان، عبدالرحمن «کابل بگشاد وبردگان بسیار از آنجا بیاورد وبسیار بزرگان بودند.... »(۴) گرچه ابن اثیر این موفقیت اعراب را تحت سرکردگی عبدالرحمن بسال ۴۳ هجری نسبت میدهد، مگرواقعیت اینست که عبدالرحمن قبل از سال۴۱ هجری که معاویه خلافتش را اعلام میکند، در راه بازگشت به شام در بصره از دنیا در گذشته بود و آنچه که بر سر کابل ازدست اعراب آمده است مربوط به قبل ازسال ۴۰هجری است وتاریخ سیستان که یگانه تاریخی معتبر وقایع محلی است براین نکته اشارت دارد. بنابر تاریخ سیستان درسال ۷۸ هجری همينکه حجاج از طرف عبدالملک به فرمانداری کل خراسان مقرر شد، او از جانب خود مهلب را به خراسان و عبيدالله بين ابی بکره را به حکومت سيستان برگزيد.عبيدالله قبلاً درزمان خلافت معاويه طی سالهای ۵۱_ ۵۳ هجری نيز والی سيستان بود و به رموز منطقه بلديت داشت. به هرحال در سال ۷۸ هـ (۶۹۶ م) عبيدالله به سيستان رسيدو وظيفه اصلی خودجنگ قطعی با کابلشاه قرارداد. متعاقباً عبيدالله فرمانی از حجاج دريافت که حکم ميکرد: « با مسلمانانی که نزد تو هستند با او(زنبيل، شاه کابل) نبرد کن و باز مگرد تا سرزمينش را به غارت دهی وقلعه هايش را ويران کنی و جنگاورانش را بکشی وفرزندانش را اسير کنی»(۵) دراین فرمان چنانکه دیده میشود از اسلام وقبول آن از جانب مردم حرفی نیست وفقط دستور دستور غارت و ویرانی هست وبود مردم است. عبيدالله سپاهی مرکب از ۲۰ هزار نفر رابسوی کابل سوق نمود وخود دررأس سپاهی قرارگرفت که از مردم بصره فراهم آمده بودند و سرداری سپاه منسوب به کوفه را به شريح بن هانی حارثی داد و سپس بسوی بست و زابلستان تاخت آورد.زنبيل بدفاع برخاست و عبيدالله را باهمان تاکتيک قديم جنگی، در دهن دره های مهيب کوهستانی کشانيد. زنبيل به آهستگی عقب می نشست و سپاه عرب او را تعقيب ميکرد، اما لشکريان عرب که در طول راه قلعه ها را ويران و اموال مردم را اغتنام ميکردند، آنقدر سنگين بار شده بودندکه توان حرکت سريع را نداشتند. اين کندی حرکت در راه های دشوارگذار، فصل زمستان را نزديک ميساخت. شريح که سربازی کهنه کار بود به عبيدالله اصرار ميکرد که به غنايم فراوانی که بدست آورده اند خرسند باشند و چنان نکند که زنبيل دست از جان بشويد و در برابر ايشان بايستد. اما عبيدالله که هوای تسخيروغارت کابل را درسرمی پرورانيد، پند او نشنيد و سرانجام دردامی سخت گرفتار آمد. در نتيجه سپاه عبيده الله با کمبود شديد خواربار روبرو گرديد وسربازانش به خوردن اسپان خود پرداختند. سپاه عرب چنان در تنگنا گرفتار آمد که عبيدالله مجبورشد غرور خويش زيرپا نهد و از زنبيل با پوزش طلب صلح نمايد، و پيشنهاد کرد که ۷۰۰ هزار درهم غرامت دهد وشماری از بزرگان عرب و سه تن از پسرانش را به نوا پيش او بفرستد. اواز زنبيل پوزش خواست و ادامه جنگ را نافرمانی سپاه از دستورات فرمانده شان وانمودساخت. پس ازپرداخت ۰۰۰ر۷۰۰ درهم و اعزام گروگانهايی به نزد کابلشاه، عبيدالله اجازه يافت که بقيه سپاهش را از دامی که درآن گير افتاده بودند بيرون آورد، اما اينان به سبب سرما وگرسنگی متحمل تلفات سنگين شدند وسرانجام ۵۰۰ تن از ايشان خود را تابُست رساندند. و چون سخت گرسنه بودند پس از آنکه شکم سير نان خوردند، همگی جان دادند. (۷۹ هجری)(۶)مولف تاريخ سيستان يادآورميشود:«هيچکس از آن سپاه نماند، يا کشته شدند يا بمردند... چنانکه ايشان را «جيش الفنا» نام کردند»(۷) داز قول کابلشاه به فرمانده اعراب پيغامی فرستاده شده است و آنطورکه سعيد نفيسی آن را نقل ميکند: «رتبيل ، به اعراب گفت: آنروز که بدينجا آمديد شکمهای تان به پشت چسپيده بود و چهره های تان سياه بود، و خويشتن را از برگ خرما تابه(پای پوش) ميساختيد و پيمان نيز نگاه ميداشتيد. آيا اکنون همان های اید(استيد) که بوديد!» ( ۸) عبيدالله دربازگشت به بُست از ننگ اين شکست و غيظ بسيارازپادرآمد. در دوره اموی شاعران به عنوان ابزارتبلیغ وجلب پشتیبان برای ممدوحان خودمورد توجه خاصی قرارداشتند و این شاعران درحضر وسفربا رهبران وفرماندهان بزرگ همراه بودند. بلاذری ازشاعری بنام اعشی همدان کوفی یاد میکند که با سپاه عبیدالله در حمله برزنبیل وهمچنان با سپاه طاوسان در حمله برکابل همراه بوده است. وی به ارتباط شکست عبیدالله از زنبیل شعری داردکه از سراسرآن بوی نفرت واستخفاف ازعبیدالله به مشام میرسد و ازتلفات غم انگیزی یادمیکند که برسپاه عرب واردآمده بود. " این اندوه سوزان در سینه چیست، وچرا سیل اشک فرومی باری؟ "هیچ ازسپاهی شنیده ای که بکلی درهم شکست وبه نگون بختی بسیار گرفتارآمد؟ "درکابل برای ایشان بسیارسخت گرفتند وآنان را واداشتند که ازسربیچارگی، ازگوشت اسپان نژادهً خویش بخورند ودر بدترین جاها لشکرگاه بسازند. "هیچ سپاهی درآن سرزمین به چنین سرنوشتی شوم گرفتار نیامده است، "به زنان نوحه گر بگوییدکه برای چنان قربانیانی"چنان بگریید که راه گلویتان بگیرد". "ازعبیدالله بپرسیدچگونه ازاین مردان، ازاین بیست هزارمرد که اسپان زرهپوش داشتند وغرق درسلاح بودندحراست کرده ای؟ "سپاهیان گزیده که امیری آنان رابخاطرپایداریشان درنبرد برگزیده بود، "سپاهیانی با ارواح شریف از دوشهرنیرومند(کوفه وبصره)پادرراه نهادند. "ترا سالاری ایشان داده اند وبرایشان امیرکرده اند، اما تونابودشان کرده ای، درحالیکه آتش جنگ هنوزبا تندی فروان زبانه میکشد." دربقیه شعرگفته میشود که، عبیدالله سرکرده ای بسیارسختگیر وسنگ دل بود وباسربازان همچون جباری مستبد رفتار میکرد، وبدتراز آن اینکه وی از فرصت گرفتاری سپاهی که درمحاصره افتاده بود، سود میجست وخود به خریدآذوقه می پرداخت وبه بهایی گزاف به ایشان میفروخت.( ۹) اما ازاین شاعر باید پرسید که آیا کشتار مردم بیگناه وبرده کردن زنان وکودکان کابل بردست سپاه عرب درطول تسلط اعراب برسیستان وتجاوز برقلمروزنبیل درد و دریغ نداشت؟ این سپاه چرا از هزاران کیلومتر دوربه این سرزمین حمله آورده بودند؟ و آیا جز غارت وگرفتن برده وکنیزهدفی دیگر داشتند؟ با شرح کوتاه دونبرد معروف تاریخ کابل، ممکن است این آقای دوشمشیره که با دو دست آدم میکشته است یکی از اعراب شمشیرکشی باشد که با ضربت کاری مدافعین کابل نقش زمین شده و دیگر نتوانسته است آدم بکشد وسپس برای او تاریخی هم ساخته اند، با آنکه در میان رجال نامدار سهیم دراین دولشکرکشی عرب برکابل نامی از لیث بن قیس نیست. واین حدس و گمان را برمی انگیزد که شاید مقبرهً شاه دوشمشیره اصلاً مقبره کابلشاه بوده باشد که مردم کابل بخاطر قدرانی از او، مقبره او را صبغه اسلامی داده اند تا از خشم متصبین مذهبی در امان بماند. بهرحال نویسنده " سیطره ۱۴۰۰ساله اعراب برافغانستان" از مردمی که برمزار شاه دوشمشیره میروند و درود ودعا میخوانند وبند مشکل کشا می بندند، می پرسد: «این شاه دوشمشیره، کی ها را با دوشمشیربه قتل رسانده است؟» طبعاً این عرب شمشیرکش هرکه بوده، مردان و زنان کابل را که از فرهنگ ، ناموس و شرف خود دربرابر مهاجمان غارتگر به دفاع برخاسته بودند کشته است. واقعاً چقدر مسخره وخنده داراست که بیگانهً متجاوز وآدمکشی راکه بخاطر غارت هستی مردم وبه بردگی کشاندن مردان وزنان و دختران وپسران شان کمر بسته بود واز فرط خون خواری با دو دست شمشیرمیزدومدافعان کابل را میکشت، بنامش مزار ومسجدو مدرسه درست کنند واز او بخاطر کشتار پدران وبه اسارت بردن مادران و دختران خود سپاس گزار باشند، ولی نیاکان وپدرانی که از وطن خود وازفرهنگ و ناموس خود به دفاع برخاسته و دراین راه خود راقربانی کرده اند، به زشتی یاد کنند؟ ظاهراً آن مسجد زمانی اعمارشده که مردم بطور عموم اسلام را پذيرفته اند و به بدگوئی از پدران و نياکان خود پرداخته اند. نياکانی که کم ازکم دوصد سال در برابر مهاجمين عرب از شرف و ناموس وفرهنگ خود مردانه دفاع کرده اند،ولی امروز آنان را بنام کفاربه چشم نکوهش مينگرند و مذمت ميکنندودرعوض کسی را که گويا جنون آدمکشی داشته وباگرفتن دوشمشيردردودست خودپدران و مادران وکودکان ما را سرميزده است، ستايش ميکنند وبرقبراو شمع روشن کرده مرادمي طلبند.زهی نادانی و جهالت! متاسفانه مردم ما که از سواد ودانش لازم بی بهره اند، درزیر تاثیر تبلیغات مذهبی خیلی زود نه تنها گذشته تلخ خود رافراموش میکنند، بلکه به ستایش ونیایش متجاوزی بیگانه وقاتلین پدران و فرزندان خود نیزمی پردازند. شنیده ام: یکی از طالبانیکه شش هفت سال قبل(در نیمه دوم دهه نود) در کوهدامن شمالی توسط مردم کشته شده بود، امروز قبر او به مرجع طلب مراد و شفای دردها، زیارتگاه مردم محل قرار گرفته است و فراموش کرده اند که آن طالب یکی از هزاران جانیانی بوده که خانه و کاشانه وتاکستان شان را به آتش کشیده و زن و فرزندان شان رابه آوارگی مجبور ساخته است. به امید روزی که مردم ما از سواد ودانش لازم برخوردار گردند وفقر وجهل را از کشور خود نابودکنند، دست از خرافه پرستی بردارند وخرد ودرایت انسانی خود را در راه رفاه اجتماعی وبهبود زندگی فردی خویش بکار گیرند وبه مدارج عالی دموکراسی گام گذارند. پایان رویکردها: ۱ـ سیطره ۱۴۰۰ساله اعراب برافغانستان ص۱۱۹ ۲ـ تاریخ سیستان،ص۱۱۲ببعد ۳ـ تاریخ سیستان،ص، ۸۵ ۴ـ تاریخ سیستان ،ص، ۸۷ ۵ ـ بوسورت ، سيستان، ص۱۱۸، طبری، ج۸ ، ص ۳۶۶۴ ۶ ـ بوسورت، سيستان، ص ۱۱۹،تاريخ سيستان، ص۱۱۱ ۷ ـ تاريخ سيستان، ص۱۱۱ ۸ ـ سعيد نفيسی ، تاريخ اجتماعی ايران، ص ۱۲۹، شفا، پس از ۱۴۰۰ سال، ص ۴۴۲، بلاذری ، ص ۴۰۸ ۹ ـ بوسورت، سیستان،ص ۱۲۰
*********** |
بالا
سال اول شمارهً بيستم جنوری 2006