کابل ناتهـ، Kabulnath
|
واصف باختــــــــــری
آسمایی
آسمایی کوه گرد جوش پوش رستم توش در پگاه فروردین های اهورایی خرقه یی از پرنیان نور پوشیده هر زمستان آبشار گیسوان نقره گون بردوش دیرگاهی شد زیر سقف گنبد اندوه در هجوم بادهای وحشی چرکین ایستاده خشمگین اما خسته و خاموش آنک آنک در فرودش اژدهایی خفته برگاهی ـ لاژوردینه ـ از جهانش شعله ور فواره های آتش کینه راه بر هر رهگذر بسته من نمیدانم اژدهایی هم اگر در راه او چنبر نمی بست داشت آیا باز نیرویی؟ زانوان عابر خسته
* * *
آسمایی همچنان خاموش برکه ها ـ لب تشنه پیرامونیان پارو پیرارش ـ آب را در جویباران حریر خواب می بینند عابر فرتوت اما بیمناک از ژرفنای شب میفرازد مشعل فریاد: آسمایی های! دیگر پنجه طولانی رگبار کوتاهست هیچگاهی نیز از پرندین چلهء رنگین کمان تیری نخواهد جست دشنه تیزی که در رؤیای خود دیدی کنون شمشیر تصویر است یا تصویر شمشیر است اژدها با خویش لشکری از تیرهً طاعونیان آورد نی چراغ چشم بیداری نی صدای گام دیداری سیلی از خون بیشه ها را برد بیشه های شرقی اندیشه ها را برد اژدها سوی مغاک خویش باز خواهد گشت یا از هراس مشتهای بهمن آسایت آب خواهد شد بر کشی از آستین گردست
* * *
آسمایی کوه زیر سقف گنبد اندوه ایستاده خشمگین اما همچنان خاموش طبلستان سنگیش بردوش
************** |
سال اول شمارهً شانزده نومبر 2005