کابل ناتهـ، Kabulnath
|
کوچ
فریاد! فریاد که از کوچهً ما باده کساران ـ همه ـ رفتد تنها نه تنها نه که با خلوت یاران ـ همه ـ رفتند!
برلین خزان نوزده نود و هشت م
معنی دیگر شب
یادت نرود اینکه همیشه تنهایم من.
(())
تصویر خیال های خود را می جویم می یابم همه را وارونه.
(())
شب را که صدای پای طاعونِ تب است چشمان زنی هراسان شده می دید همیش می گفت: « شب، معنی دیگرش پریشانیست ویرانیست. »
می گفت: « قصور بیداران دیدن و نگفتنست ای درد و دریغ. »
(())
ای زن که همیشه رنگ هست و بودم هستی یادت نرود اینکه همیشه تنهایم، من.»
برلین زمستان دو هزار و دو ع
سطر اول ایمان
بعد از سکوت آن همه ایام سوخته وقتی که ماه کهنه بر آمد مثل همیشه بازهم حرفی نمی زدی!
(())
در سطر های اول ایمانت و در عروض جدید و قدیم نگاهت خارا رسوب کرده و مسکن گزیده بود. اشعار روح و دل من تقطیع عاشقانه نمی شد
(())
منظومه های شمسی چشمانت عرفی شگفت داشت: هرگز به یک شمایل و یک رنگ دیده نمی شد!
هامبورگ، دوهزارو دو. ع
تا مزار آخر
مگر تو راهی آوارهگی باد ها هستی که رنگ در بدری های من شده تیره؟!
(())
حقیقتیست عزیز! که سایه مغرب آیینه های معرفت است و گاه اعتراف به پایان راه رابطه ها.
(())
حقیقتیست عزیز تو خواهی دید!
(())
و باد بوی ترا می برد به جنگل و آنگاه تا مراز آخر من فردا !!
هامبورگ، زمستان دوهزارو دو. م
موسیقی سبز
موسیقی سبز نوبهارانستی حرفی نزن و نگاه کن، تنها!
(())
از گونهً تو خطابهء زیبــایی پرواز نموده، در چشمانت می خوابد و آفتاب می گردد
اشتوتگارت نوزده و نودچار. م
ـ از شب
بگذار بگذار که از شب بنویسم بگذار که از شب بنویسم و بسیار بگوییم! * آیینه شکسته دروازه امید به هر سوی که بینی همه بسته ست! * خوابی که تر بی خبر از خویش همو کرد آوارهً وادی خبر شد! * بگذار که از شب بنویسم و بسیار بگوییم!!
همبورگ، زمستان نودو نه. ع
تنها گریه در گلوستم تنها تشنهء گفتگوستم تنها ! *** ** *
|
سال اول شمارهً دوازده سپتمبر 2005