کابل ناتهـ، Kabulnath
|
رفعت حسینی
در خواب نیمه شب
١
کوچه های آخر پیری شب بود بوی درمانگر آواز قدمهای سحر ـ از هر سو ـ می آمد بانگ پرو جد سحرگاهی مرغان ـ در نهانخانهء جانها میرقصید بیحسی از تن خاموش سیه پوش ترین شهر زمین می کوچید. ٢
از صدای خشنی چشم گشودم و دیدم که هنوز دیدهء منتظر روشنی پنجره لبریز تبست ز حضور پیکر زشت و آلودهء شب.
کابل ـ دلو ١٣٦۷ *********** |
بالا
سال اول شمارهً نوزده دسمبر و جنوری 2005/2006