کابل ناتهـ، Kabulnath
|
سروده های از پـــــــرتو نادری
هنوز فرصتی دارم
شب از نيمه گذشته است بايد بر خيزم و نمازی ادا کنم روزگاريست که آيينه های خلوص من غبار گرفته است
بايد بر خيزم هنوز فرصتی دارم هنوز دستانم کوزه ء شراب را تا کوزه آب می شناسد و لحظه ها با گردونه ء شتابناکی در سراشيب هستی من می تازند شايد فردا تير های زهر آگينی که برای من آماده شده است کبوتران ابلق چشمانم را در نخستين لحظه های پرواز شکار کند
شايد فردا کودکانم در انتظار برگشت من پير شوند
اگست دوهزار شهرپشاور
امير بزرگ !
پيشوای من ديريست نام نامی خود را بر سکه های مفرغ آزادی ضرب زده است هرچند« جيلک» سبز غيرت افغانيش تنگ تر از آن است که شانه های سياه « مشرف » را بپوشاند
* پيشوای من هر روز هر روز باامير بزرگ ! درآن سوی سال های غربت آزادی تجديد بيعت می کند و اما ؛ شايد خط ديورند را به رسميت نمی شناسد پيشوای من در گهواره ء نظام رياستی يو نيکال بزرگ شده است و نام ديگرش وحدت ملی ست و می داند که واژه ء « همايش » انفلونزاييست که با بال مرغان بيگانه پرواز می کند و می داند که واژه های " شهر وند " و " دانشگاه " توطئه ء تفنگ سالار بزرگ پرتو نادری ست پيشوای من شايد نمی داند که من وحدت ملی را دوست دارم و از نظام رياستی بيعت می کنم و از زبان سرخ ناصرخسرو همبرگری ميسازم با رنگ و بويي امريکايي تا دستان پاستوريزه ء او درکاسه ء چوبين بدخشانی ها دراز نشود
جوت 1382 شهر کابل پرتونادری
|
سال اول شمارهً پانزده اکتوبر/نومبر 2005