کابل ناتهـ، Kabulnath
|
نادیه فضل
لهیب آتش
پدر ملال دلت را ز دور می بینم شکسته قامت و لرزنده دستهایت را هزار بار بود مرگ بهتر از اینم که غمگنانه چنین بشنوم صدایت را *** پدر ز خاک تو فریاد صدهزاران را و داستان غم انگیز شهر ویران را من از دیار تو از کوچه های خاطره هام پدر همی شنوم قصه های اسیران را *** و من از دهکده ام آه و ناله میشنوم ز باغهای به آتش کشیده و خاموش لهیب آتش مرگی کشیده سر به افق گرفته شهر مرا غول فتنه در آغوش *** میان خانه ی ویران شهر سوخته ام فتاده پیکر پاکی به خون و خاکستر فغان و ناله کنان کودکی گرسنه و زار میان کلبه صدا میکند: چرا مادر؟ *** پدر نگو که من آرام بوده ام اینجا تهی ز غصه ی شهرمن است خانه ی من! تمام هستی من زان جایگاه تو است تویی ومام وطن عشق جاودانه ی من *** پدر ملال دلت را از دور میبینم شکسته قامت و لرزنده دستهایت را هزار بار بود مرگ بهتر از اینم که غمگنانه چنین بشنوم صدایت را *** ملال قلب تو سوزد تن غمین مرا شکسته قلب مرا، قامت شکسته ی تو به هر طرف نگرم چهره ی مقدس تست نگه پاک تو و چشم های خسته ی تو ***
المان سال ١۹۹٣ ************** |
سال اول شمارهً هفده نومبر 2005