میر حسین مهدوی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ

Deutsch

دروازهً کابل
 

مير حسين مهدوی

 

دختر هندو

۱

ای دختر هندو که مسلمان شده بودی

از قامت زرتشت پشیمان شده بودی

برگ از سرو دامان درختان تو می ریخت

در سال زمین، فصل زمستان شده بودی

زرتشت مرا در خم گیسوت شکستی

آن شب- شب معراج - که شیطان شده بودی

در مریم چشمان تو انجیل ورق خورد

مانند خدا تازه و عریان شده بودی

من آمدم از آنطرف جاده تردید

با دیدن من سخت هراسان شده بودی

گفتم که خداوند تو را بوسه فرستاد

با دیدن من سخت هراسان شده بودی

پیغمبر چشم تو شدم حضرت حوا

آن روز که هندوی گریزان شده بودی

 هندو نگاه تو پناهنده عشقم

ای کاش مسلمانٍ مسلمان شده بودی

۲

 تو باور می کنی مرگ مرا بانوی هندوکش

    بیفتم مثل ریگی از سرابروی هندوکش 

تو باور می کنی لبریز چشمان تو ام هر شب

 وزیده در تمام تار و پودم بوی هندوکش

 چنان آهسته می پالم تو را در باد و می ترسم

که ناگه رم کند چشمانت این آهوی هندوکش

ببین آورده ام چشمان خود را تا بیاویزم

به تاری مثل گردن بند از گیسوی هندوکش

خدا می آید از عرش بلندش روز های عید

و با پیغمبرانش می نشینند روی هندوکش

خدا لبخند می زد از خودش می گفت، از انسان

و گاهی تکیه می زد بر سر زانوی هندوکش

تو هستی بهترین تندیس من ، بانو! - خدا می گفت:

تویی تنها ترین تنها ترین آهوی هندوکش

 

 دروازهً کابل