|
به عبيدالله لهيب، يار روزگار دشوارم
زنجيرپاره ها
صبورالله سياه سنگ
ز پشت ميله ها کردم نظاره به لوح آسمان پر ستاره به جاي آفتاب خفته در خاک همي رخشيد چند الماسپاره
ز پشت ميله ها بر سقف تيره همه زندانيان خوانند خيره دو حرف يادگاري از شهيدي: "بگردد بر سياهي نور چيره"
ز پشت ميله ها آن کوه پيکر به دهليز دلش غم بسته لشکر نه از بيم طناب و چوبهء دار به ياد زخميي تنها به سنگر
به پشت ميله ها شيري به زنجير به ناخن کرده بر ديوار تصوير هوا پيما و تانک آتش افروز تفنگ چقمق و جنگندهء پير
به پشت ميله ها ديدم کتابي همش خنجر، کمان، تيري، طنابي به آن راهي که "او" ميرفت سوگند ز هر حرفش چکد خون عقابي
به پشت ميله ها با خط زشتم سرود واپسينم را نوشتم: گر اعدامم کني، باکي ندارم به قلب عاصيم ارمان نهشتم
به پشت ميله ها يارم ستاده کف دستم چنين رمزي نهاده: "تمام سنگهاي کِشته کوه شد تمام ببرها از پا فتاده"
ز پشت ميله ها بينم هميشه که زندانبان همي کوبد به تيشه به خط حک شده در قلب ديوار: "به انگشت آفتاب پنهان نميشه"
ز پشت ميله ها آيد به گوشم ز زنداني و زندانبان خروشم ز يک سو بانگ "ميهن ميپرستم" ز يک سو بانگ "ميهن ميفروشم"
به پشت ميله ها اشکي، نمازي به ياد کشتهء گردن فرازي چه ميراث شگفتي جا نهاده: پيام کوتهي، راه درازي
به پشت ميله ها مرد زمانه نگفت "آري" به زير تازيانه رود با قامتي چون پرهء کوه به سوي چوبهء دار شادمانه
ز پشت ميله گفتم پاسبان را فرامش کي کنم اين داستان را کلاه پيک تو داس و چکش دار چه خوش ميبوسي هر دم آستان را
ز پشت ميله ها گفتم عدو را بيا بنگر نبرد رو به رو را ز جنگ ابزار تو مردم بلرزد؟ به گورستان ببر اين آرزو را
زندان پلچرخي زمستان 1984
|
---|
سال اول شماره چهارم نیمه اول ماه ثور نیمه اول ماه می 2005