|
تاكستان آفتابسوخته
صبورالله سياه سنگ hajarulaswad@yahoo.com
و من از ارتفاع قامت بيباك هر ساقه كه چون فرياد سوي آسمانها ميرود بالا به ياد ريشه اندوهگين خفته اندر خاك چنين با خويشتن تكرار ميگفتم: "سپيداران همقامت و ناژوهاي همسايه سيه پوشان همدردند."
ولي با ديدن هر انحنا در چوبه هاي تاك ميپرسم:
"مگر در ريشه هايت هيچ ماتم نيست كه فريادت گهي قامت نيفرازد؟ بگو، با پنجه هاي باز هر برگت كدامين قصه شادي خود را ميكني آغاز؟ و يا فريادهاي جاري تو رو به سوي چارسو دارد؟"
و تاكم ميدهد پاسخ كه من با شيون پنهانيم با گريه هاي شيره انگور در ميناي آدمها همه ميخوارگان شهر را يك جنگل فرياد ميسازم و با مرگ جوان ـ ساقي به پاي خم تمام منحني هاي غمم را قامت شمشاد ميسازم
بهار 1988
|
سال اول شمارهً نهم جولای/ اگست 2005