|
من از ديدار تان بسيار ..... شعر از: Gimmini Edersor Tona
برگردان: صبورالله سياه سنگ
در اين جا هر زمان هر چيز روحم را چه ويران ميخراشد، آه!
درختان مان اگر در شاخه ها شان ميوه ها دارند براي کودک من نيست زن من طعم سيب و ناک را هرگز نميداند
درختان مان اگر در شاخه ها شان ميوه ها دارند براي آن جهانگردان چشم آبيست که با معشوقه هاي خويش مي آيند به روي همديگر بيهوده ميخندند و ميرقصند و مينوشند
جهانگردان چشم آبي به هر ناآشنايي ميتوانند گفت: - من از ديدار تان بسيار خشنودم - و ساحلهاي تان زيباست!
ولي در زير لب گويند: نميدانند الکول چيست، وحشيها! هنوز آنسوي تاريخ اند
سپس در سايه بال هواپيما به قطر بازوان خويش ميبينند و ميگويند:
- هوا گرم است، اما کمتر از دهلي - و فيلم آگفا بهتر ز کوداک است - پس از هر چند مه، ماه عسل بايد - الکس از هايهوي بانک و رقص کاغذين نوتها خسته است - و انتوني ز پروزني و افزونيي مقدار شکر در خون
درختان مان اگر در پشت و پهلو شان تفنگ و خنجر و خمپاره ها دارند ثمرهاي فلز – اين ميوه ها – بهر هلاک تو و من و کودکان تو و من و مادران کودکان تو و من آماده ميگردند.
هلا سيلوني غمگين! هلا همشکل بدبختم! چرا مانند تو و من هزاران آدم بيچاره ديگر ز بيکاري و بيناني و بينامي فراوان شکوه ها دارند؟
چرا درياب توفانيست؟ چرا ما در کنار هم هراسانيم؟ چرا جاي سلام و صبح خوش با خويش ميگوييم:
من از ديدار تان بسيار من از ديدار تان بسيار من از ديدار تان بسيار ميترسم...!؟
هلا سيلوني همشکل بدبختم! در اين جا هر زمان هر چيز روحم را چه ويران ميخراشد، آه
هلا سيلوني غمگين! هلا سيلوني همشکل بدبختم! چه وقت آواز خواهي خواند؟ چه وقت آواز خواهم خواند؟
اشاره ها - اين شعر از مجله انگليسي ويژه "شعر سريلانکا 1996" برگردان شده است. - از زندگينامه Gimmini Edersor Tona آگاهي بيشتري نيافتم.
|
سال اول شمارهً یازدهُم اگست/ سپتمبر 2005