کابل ناتهـ، Kabulnath
|
داکتر بشیر سخاورز
به مردی كه هستي اش لرزه بر قامت اهريمن بود
تقديس ياد تو
١
و ميدانم كه فردا آذرخش ياد تو در ملك اهريمن چه شوري را بپا سازد و ميدانم كه خورشيد از فراز داربست قرن ها پالوده ميايد و ميدانم چكاد ياد تو هنگامه اي در فصل هستي هست.
٢
رهايش از حريم پنجه هايت بال و پر بگشود، صدا ازآستان ياد تو زوبين وسعت بود، گشايش بود.
٣
از آنت باك هي دارند كه فردا با سمند ياد توفتحي به پهناي شكوه آب در باير سواران با پلنگتوشان درفش عصمتت را در ميان كنگر نفرينيان كوبند. از آنت باك هي دارند كه تقديسي به پاكي گل پيچك به دور دست هاي رهروانت سخت تر پيچد. از آنت باك هي دارند كه تنديسي رهايش را به باغ شهروندان با صداي قهقهه كارد شگرد حاميانت نا خداي پير را از خواب طولاني به بيداري كشد - باري و گويا از طلسم عنكبوتان با نداي هاي اي انسان رها گردد. و هي پارو زند بر آب و هي اندام دريا را كه اكنون همچو مرداب است خروشان سازد و آهنگ برخواند: "تو دريايي تو موسيقار شهر خامشاني و صدات پندارها را از نماد زنگ غربت پاك مي سازد."
٤
تو باراني بشويي شهر را از گرد اهريمن نه تنها گرد اهريمن اهورامزد ما اينك تو بايد فصل را آبي دهي مرهم خدا را سبزه ها خشكند خدا را سبزه ها مردند .... .
********** |
سال اول شمارهً پانزده اکتوبر/نومبر 2005