کابل ناتهـ، Kabulnath
|
عزیز علیزاده
نــــــور امـــــيد
دیدم آفـــتاب درخشـنــــدهء ســــرزده از پشـــت ابر ســــــیه با اشــعه زرینی و چه سخاوتمندانه میپاشــید نور امیــــدش را روی گـنـبد بام های ســــرد و خــــــــموش دهــــــکده و گرمی میبخشید کوچه های تاریک و یــخ زده را و رمـــق تــازه میداد تن ضعیف نور پرستان را
دیدم، که اهریمن سیاه و اهریمن پرستان چون خــفاشــان شــب گرد تـرسیــده وغمـگیـن ازدیدن نور طرد شده پنداشتند خویشتن را و نا امیدانه پناه بردند به پیشینه سیاه شان تا سد شوند تابش نورخورشید را
نداسر داد خردمندی ازآنسوی کرانه ها که ای غافلان دور مانده از قافـــله ! گذشت دگر روزهای تاریک و ســرد نتوان پنـــهان ساخت نور را با دو انگشت سیاه
دسمبر 2005 دنمارک
*********** |
بالا
سال اول شمارهً بيستم جنوری 2006