کابل ناتهـ، Kabulnath
|
آرش آذیش
غزل اخلاص
چنانیکه تو میتابی چراغان میشود جان من و تردید میکوچد به نا پیدای یک اقصای نا پیدا... چنانیکه تو می خوانی مرا جان من از آهنگ خورشید صدایت کورهء از واژه های آخگرین از شعر های سرخ میگردد چنانیکه تو میفهمی مرا در گوشه های یاد های رفته از یادم. شفق بیدار میگردد سحر تکرار میگردد. و نیلوفر درخت پیر هوش من جوان میگردد و پر بار میگردد چنانیکه تو میفهمی مرا شعرم زلال چشمه سار لایزال عشق میگردد. چنانیکه تو میخوانی مرا دنیای من دنیای شور و شوق میگردد چنانیکه تو میتابی به خویشاوندی خورشید می بالد چراغستان جان من بهاران میشود در فصل فصل خود جهان من.
*********** |
بالا
سال اول شمارهً هژده دسمبر 2005