کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

روزنامه دی لیمبورخر، مؤرخ ۸ فبروری ۲۰۲۰م
ژورنالسیت محقق: کلایر فان دایک
مترجم: محمد صدیق مصدق

    

 
جلاد تقریباْ‍ فراموش شده افغان
(قسمت اول)

 

 

 

 

به گفته مقامات عدلی هالند یک افغان باشنده شهر کرکراده این کشور طی سالهای دهه هشتاد میلادی قوماندان زندان مخوف پلچرخی کابل بوده است. او در ماه فبروی امسال به اتهام جنایات جنگی به دادگاه احضار میشود. در اینجا داستان یکی از زندانیان سیاسی را مطالعه میکنید که این قوماندان را از روی تصویرش شناخته است. داستانی از شکنجه ها، لا درکی ها، اعدام ها و جنایتکارانی که از مجازات فرار میکنند!

 

غرب هالند، سال ۲۰۱۵م

سال ۲۰۱۵م است که به من راشد (اسم مستعار) از یک شماره نامعلوم تلیفونی می آید. در آن طرف خط یک عضو تیم جنایات بین المللی پولیس هالند است. از قرار معلوم آنها میدانند که من در زندان پلچرخی زندانی بوده ام. آنها سؤال میکنند که آیا حاضر هستم تا در آن مورد با ایشان صحبت کنم؟ من میخواهم سهمم را در تحقق عدالت ایفاء نمایم، حتی اگر حالا باشد و سی سال بعد. در دفتر پولیس از من سوال میکنند که آیا من در هنگام مدت حبسم کسی را به نام عبدالرزاق (ع) میشناختم؟ آنها شهادتم را ضبط میکنند و در عین حال مینویسند. آنها از من سؤال میکنند که چه میدانم، چه دیده ام و چه چیز های را تجربه کرده ام؟ در این جریان هیچ تصویری بمن نشان داده نمیشود. از جریان این صحبت دو ساعته چنان بر می آید که آنها از مدتی به اینسو در مورد نقش قوماندان اسبق زندان پلچرخی مشغول تحقیق میباشند. 

 

غرب هالند، دسمبر ۲۰۱۹م

در ماه نوامبر رسانه ها از دستگیری یک قوماندان زندان، باشنده شهر کرکراده به اتهام جنایات جنگی در افغانستان  خبر دادند. بی درنگ من به عبدالرزاق میاندیشم. برای اولین بار میشنوم که او از سال ۲۰۰۱م  با نام جعلی در هالند زندگی میکند. اما پولیس در این باره اطلاعی نداده بود. این احتمال وجود داشت که ما با هم مقابل میشدیم. در گذشته نیز این اتفاق افتاده است که پناهندگان افغان با شکنجه گران خویش روبرو شده و آنها را شناسایی کرده اند.

 

در یک کافه قدیمی درغرب هالند راشد آنچه را به پولیس بیان کرده است به گزارشگر نیز بازگو میکند. او کلماتش را در قالب زبان هالندی فصیح با متانت و توأم با تفکر بیان میدارد. هر چند گاهی سکوت فضا را پر میکند. بعضاْ عینکش را از چشمانش بدور میکند تا اشک اش را خشک کند و عذر میطلبد. ما تقریباْ چهار ساعت با هم حرف میزنیم.

 

کابل، ۱۹۸۲م

هنوز اوایل صبح است که مامورین دستگاه استخبارات حکومت وقت (خاد) به خانه ما میریزند. در آن زمان من ۲۶ سال عمر داشتم و همسرم حامله بود. آنها دو برادر و دو خواهرم را نیز همزمان دستگیر کردند. ما سرگرم تهیه و پخش شب نامه ها و آمادگی دومین سالگرد قیام مردمی علیه تجاوز روسها به کشور بودیم. مرا جهت تحقیق به ریاست خاد میبرند. برای سه روز تمام مرا شکنجه مینمودند تا بدانند که من به کدام گروه متعلق هستم.

 

دستگیری راشد مطابق یک شیوه کاری منظم انجام میشود. مخالفین سیاسی بطور گروهی دستگیر و شکنجه میشدند. تحقیقات منابع مستقل متعدد** از دستگیری متهمان مقاومت مسلحانه در مقابل رژیم کمونیستی وقت و مخالفین مسالمت آمیز حکایت دارند. متهمین از ریاست های خاد جهت ادامه بازجویی به صدارت انتقال داده میشدند، جایی که متهمین بطور معیاری شکنجه میشدند. اکثراْ متهمین در سلول های انفرادی جابجا میشدند و بعد از پایان استنطاق به زندان مرکزی پلچرخی در حاشیه شهر کابل منتقل میشدند. دستگیری، استنطاق، شکنجه و دریافت مدارک جرمی از وظایف خاد بود. محکمه اختصاصی انقلابی با پذیرش یافته های خاد حکم صادر میکرد. این حکم در صورت اقرار اعدام میبود.

 

 کابل، ۱۹۷۸-۱۹۸۲م

بعد از کودتای ثور ۱۹۷۸م وزارتخانه های متعدد با کمبود کارمندان مواجه اند. مدت خدمت سربازی من نیز تقلیل یافت. چون من تحصیلاتم را در فاکولته حقوق تکمیل نموده بودم، مرا دروزارت عدلیه منحیث قاضی در امور ترافیک مقرر نمودند. بعد از اوقات کاری در مبارزه غیر مسلحانه در برابر رژیم فعال بودم. من در تماس با محصلین و رانندگان موتر های باربری تلاش مینمودم تا آنها را به مشارکت در صفوف مقاومت تشویق نمایم. در این کار دو خواهر و دو برادرم با من همکاری میکردند.

 

کابل، ۱۹۸۲م - مرکز تحقیقات صدارت

از ریاست خاد مرا به صدارت انتقال دادند، در جایی که در مجموع ۲۷ ماه را سپری کردم. تمام وقت استنطاق، هر روز و بار بار: چه میدانی، کی را میشناسی و چه میکردی؟ مرا در سلول انفرادی (کوته قفلی) می اندازند. فشار جسمی و روانی را تشدید میبخشند. آنها میگویند که کسانی را دستگیر کرده اند که حاضر اند در مورد من شهادت بدهند. آنها میگویند که با من با احترام برخورد میکنند، زیرا من قاضی بوده ام. هدف از اینهمه اینست تا مرا وادار بسارزند تا حرف بزنم. من باید ساعاتی متمادی در بیرون و در زیر برف ایستاده میشدم، با یک پیراهن و پطلونی که حین دستگیری ام به تن داشتم. آنها به سر و رویم با مشت و سیلی میکوبند. بالاخره مرا به بلاک اول پلچرخی منتقل میکنند، جایی که زندانیان سیاسی در بند اند.

 

مردم عامه بزرگترین زندان افغانستان را گشتارگاه مینامیدند. شهره شهر بخاطر شکنجه و قتل هزاران مخالف سیاسی رژیم. زندان پلچرخی که در حقیقت ظرفیت۵۰۰۰ زندانی را دارد، چند برابر این تعداد را در خود گنجانیده بود.در سال ۱۹۸۸م سازمان صلیب سرخ بین المللی اجازه یافت تا از این زندان بازدید نماید.ضرب و شتم با مشت و لگد، بیدار خوابی، ایستاده شدن درازمدت در فضای سرد یا گرم، آویزان کردن در دیوار یا سقف، کشیدن ناخن ها، ایستاده شدن در ظرف مملو از تیزاب تا حدی که جلد پا جدا میشد و دادن شوک برقی (متودی که توسط مامورین کا جی بی معمول گردید) از جمله انواع شکنجه بودند. این اعمال وحشتناک با جزيیات تذکر داده شده اند.** متهمین بدون حق استفاده از وکیل مدافع و امکان مراجعه به محکمه تمیز در زندان افگنده میشدند، زندانی در سلول های تنگ و کثیف، غذای خراب، دسترسی محدود به تشناب و حمام، عدم تماس با دنیای بیرون و چه بسا برای سالیان متمادی. اعتراف اکثراْ به اعدام منتج میشد، در حالیکه انکار به ادامه شکنجه می انجامید. اینکه به چه تعداد اعدام شده اند یا تحت شکنجه جان داده اند، شاید هیچگاه بطور دقیق تثبیت نگردد، اما شامل هزاران تن خواهد بود. در سال ۲۰۰۶م نظامیان ناتو در نزدیکی این زندان یک گور دستجمعی را کشف کردند که در آن در حدود ۲۰۰ جسد مدفون بودند. دولت افغانستان به این عقیده است که این اجساد تحت حکمرانی رژیم کمونیستی طی سال های ۱۹۷۸م-۱۹۸۶م  به شهادت رسیده اند.

 

کابل، ۱۹۸۲م - پلچرخی

من در منزل دوم بلاک اول در میان رفقای حفیظ اله امین، که با تجاوز نظامی روسها به افغانستان کشته شد، در یک سلول زندانی هستم. چپرکت دو منزله را با منشی حزب دموکراتیک خلق قسمت میکنم. شبها زندانیان در دهلیز گرد هم می آیند تا اخبار تلویزیون را ببینند. در آن موقع منحیث یگانه کسی که عضو آن باند نیست، در بین ۶۰ قاتل به سر میبرم. بالاخره بعد از گذشت سه ماه در بخش شرقی بلاک منتقل میشوم. در آنجا با یک عضو اصولگرای حزب اسلامی در یک سلول میباشم. برایم خوشآیند نبود، اما او مانند دیگران دستان آلوده نداشت. بعد از چند روز سه تن دیگر را به سلول ما می آورند. آنها به اعدام محکوم شده بودند. از پنجره کوچک سلول ما میتوانیم محوطه داخل زندان را ببینیم. بعد از چند روز موتر های مینی بس بدون کلکین و یا کلکین های پوشیده را میبینیم که داخل محوطه میگردند. ده، پانزده عراده از این مینی بس ها داخل محوطه شده و در قسمت چپ تعمیر دایروی و در فاصله تقریباْ ۱۵۰ متری تعمیر و دروازه دخولی آن می ایستند. ممکن نبود تا چیزی را نوشت، چون اجازه نداشتیم که قلم و کاغذ داشته باشیم. اما آن صحنه را هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم. هم سلولی هایم میگویند که «امشب شب بدی در انتظار ماست». آنها میدانند که چه قرار است واقع شود. آنها غسل میکنند، لباس های پاک شان را می پوشند و نماز میخوانند. گویی آنها غسل میت را انجام میدهند. پاسبان اسم سه اعدامی را صدا میزند. در ادامه صدای فریاد به گوش میرسد، فریاد کوتاه که بزودی خفه میشود. ما از پنجره سلول به بیرون مینگریم، اما نمیتوانیم چیزی را ببینیم. اما ما دو نفر را میبینیم که  قدم بر میدارند. هم سلولی ام میگوید که میداند آنها کی هستند. قوماندان زندان و رییس خاد در زندان. او نام های شان را به زبان می آورد: محمد (و) و عبدالرزاق (ع).  آنها در نزدیکی دروازه دخولی بلاک اول می ایستند. محمد اندام چاق دارد، اما عبدالرزاق لاغرتر است. آنها از دروازه فلزی بلاک به داخل می آیند. ناوقت شب است، زمانی که ما صدای موتر ها را میشنویم که محوطه را ترک میکنند. قلب های ما مالامال از غم و اندوه است.

 

کابل، ۱۹۸۲م-۱۹۸۳م - صدارت

برگشت به صدارت. یک پاسبان مرا به اتاق شماره ۷ میبرد، به دفتر شکنجه. معاون مدیریت قسم قلم را زیر زنخم میزند. او قلم را آنقدر فشار میدهد تا خون جاری میشود. بعداْ به جنرال زنگ میزند و میگوید که او یک سرسپرده است و نمیخواهد چیزی بگوید. به او دستور داده میشود تا ادامه بدهد. معاون مدیریت قسم یک نوع تلیفون سیم دار را برمیدارد. انتهای سیم ها را به انگشتان پا هایم می پیچد. او مرا شوک برقی میدهد. هر بار بیشتر. وقتی چشمم را باز میکنم، خود را در سلول شماره ۱۳ می یابم. من نمیدانم که چه مدتی بیهوش بوده ام. در سلول کسی را میبینم که مرا دلداری میدهد و با من حرف میزند. یک هم سلولی دیگر با اشاره میخواهد به من بفهماند که حرف نزنم. بعد ها دانستم که هم سلولی که مرا دلداری میداد یک جاسوس بود و بالاخره اعدام شد. من سکوت اختیار میکنم و مرا به یک سلول انفرادی منتقل میکنند. این سلول را زندانیان تشناب نام گذاشته بودند. یک اتاق کوچک با دیوار های بلند و یک چراغ بزرگ که همیشه روشن میبود. این روشنی خواب را مشکل میساخت. در کنار تشناب دوشکی هموار است، بدون دیواری در بین آنها. سلول مرطوب است. تعفن غیر قابل تحمل است و خوردن غذا را ناممکن میسازد.

 

بعد ار تجاوز نظامی شوروی به افغانستان به طور سیستماتیک در مورد مخالفین سیاسی چپ، مسلمانان اصولگرا، روشنفکران غیر وابسته، جنگآوران مجاهد و اعضای بیوفا و ترد شذه حزب دموکراتیک خلق معلومات جمع آوری میشد. دستگاه استخباراتی خاد یک بخش نخبه رژیم کمونیستی محسوب میشد. جمیع تلاش های رژیم بر این متمرکز بود تا هرنوع اپوزیسیون را قلع و قمع نموده و دشمنانش را از بین ببرد. خاد بخاطر تلاشی منازل، دستگیری های خودسرانه، شکنجه ها و اعدام های فر اقانونی مشهور بود. مامورین خاد توسط شکنجه زندانیان را مجبور به اعتراف نموده و با استخدام جواسیس فراوان در اجتماع حاضر و ناظر بودند. زندانیان اجازه نداشتند هیچ قلم، کاغذ یا کتابی را در اختیار داشته باشند. بعد از گذشت سال ها خانواده های زندانیان اجازه می یافتند تا به ملاقات شان بیایند. در شفاخانه زندان پلچرخی امکانات خوب صحی مهیا بود، اما نه برای هر زندانی که بدان نیاز داشت.**

 

من زیاد بیمار بودم و میخواستم تا داکتر مرا ببیند. به جای داکتر جلاد به سراغم می آمد. او میگوید: اعتراف کن تا برایت دوا بدهیم. من سکوت میکنم و جریان استنطاق شدت می یابد. من می بایست هفت شبانه روز ایستاده بمانم. فقط در روز یک ساعت اجازه داشتم بخوابم. پا هایم ورم کرده و به شدت درد میکرد. من که باید مقابل دیوار ایستاده میشدم، اجازه نداشتم با دستانم به دیوار تکیه کنم. اگر گاهی بخاطر اینکه نیفتم، به دیوار تکیه میدادم، مورد ضرب و شتم قرار میگرفتم. به سکوتم ادامه میدهم، زیرا میدانم که اعتراف به اعدام می انجامد. من به رقفایم وفادار میمانم. سالها بعد  به گوشم میرسد که خواهرم و یک دوستم نیز به همین منوال مورد استنطاق قرار میگرفتند. برادرکوچکم سه ماه بعد از دستگیری ما در اثر شکنجه ها جانش را از دست داد.

 

 

* : جهت احترام به حریم خصوصی و مصالح امنیتی از نام مستعار راشد استفاده شده است.

**: به گزارش های از این منابع استناد شده است:

 

 AsiaWatch

Helsinki Watch

The Afghan Justice Project

Afghanistan Independent Human Rights Commission

UN human rights independent reporter, Felix Ermacora

Amnesty International

R. Gharzay

Mohammed Hassan Kakar

 

 

نشانی تماس کلایر فان دایک این است: CLAIRE.VANDYCK@DELIMBURGER.NL

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۵۴      سال  پـــــــــــــــــــــــــــــــانزدهم           دلو/حوت   ۱۳۹۸       هجری  خورشیدی   شانزدهم فبوری  ۲۰۲۰