مثل یک ریکارد قدیمی فراموششده
دلتنگ بیرون زدنم،
از خود
از جعبهی آشفته بیریخت
از منحنیهای خطخورده
از سوزنک کندی که ملودیهای ستره ی عاشقانه را
با گلوی خراشیده
میسراید
دلتنگ چرخیدنم
دلتنگ شنیده شدن
در کانال گوشهای عاشقی
که هنوز نمرده است
دلتنگ پیچیدن
در اتاقی که آسمانش
وسعتی باشد بهاندازه یی
همه صداهای گمشدهام