زبان مادری از نخستین تپشها و صداهایی که میانِ کودک و مادر گونهیی از
تفاهم ایجاد میکند، آغاز میگردد. مادران از جنبش کودکان در شکم و کودکان
پس از حسِ تپیدنِ تنِ مادران به چیزهایی پیمیبرند که سازندۀ رابطۀ
بیانیست. با چشمبازکردن کودک به دنیا، نگاههای کودک و مادر نخستین
نشانههای گویاییاند که با دستوپا زدن و یا گریستنِ کودک و شیردادن مادر
کنشی میشوند.
روندِ شکلگیری زبان کودک هممانندی دارد با روندِ پیدایش زبان و گفتار در
جوامع بشری. کودک پیش از زادن صداهایی از مادر، پدر، ماحول و محیط
شنیدهاست. نخستین آوازهای کودکان در تقلید از صداهای چهارسو بلند میشوند
که ممکن به گونهیی با آواهای پیش از زایش و بطنی نیز آمیخته باشند.
شنیدههای پیشاکلامی کودک زمانی کلامی میشوند که کودک به بازگویی آواهای
مادر و دَوروبر میپردازد و نخستین واژههای تکهجایی را به زبان میآورد.
این واژکهای کوتاه و تکهجا آغازگرِ بازی بیانی کودک و مادر نیز است.
میتوان گفت، گونهیی از بازی زبانی میان مادر و کودک با قاعدههای ویژه
شکل میگیرد. کلمات کودکانه هرچند کوتاه، تکهجا و در پیوند با گویشِ مادر
و ماحول کودک صدا مییابند، اولین دایرۀ فهمِ آن میانِ مادر و کودک و یا
والدین و کودک میتواند باشد.
کودک از میان صداهای بسیاری که میشنود، همان آهنگ و هجای آغازِ واژهها
را، گاهی هم پیوسته با هجاهای میانی و پایانی بازمیگوید:
قوقوقوقو – ققو
مادر – ما
پدر – په
بیا – با
برو - بو
اینگونه صداها و گویشها نقشِ بنیادی در ساختِ خانۀ زبان مادری دارند.
دکتور تووه کانگاس استاد و نظریهپرداز در زمینۀ زبان مادری میگوید:
«زبان مادری زبانی است که انسان به آن میاندیشد و خواب میبیند.» و
میافزاید که زبان مادری چون پوست تن است و دچار تغییر نمیگردد و
زبانهای دیگر پوششی بیش نیستند.
با تجربۀ کوتاه آموزگاری زبان مادری در سویس دریافتم که بسیاری از کودکانی
که از محیط نخستین دور شدهاند، میتوانند به سرعت زبان دیگری را فرابگیرند
و به زودی در محیط جدیدِ زبانی، اندیشهها و خوابهایشان نیز از زبان
مادری و اولی فاصله میگیرد. در مورد پوست و پوشش بودنِ زبان باید بگویم که
عواملِ تغییر محیطی، حتا بر پوست و طبیعت انسان هم اثرگذار اند.
اما، درستیِ دیدگاهِ دیگری از دکتور تووه تانگاس را که گفتهاست «توانایی
در زبان مادری، کودک را در فراگیری زبانهای دیگر نیز توانا میسازد» نیز
به تجربه دریافتهام. در میانِ هشت شاگردی که در صنفِ زبان مادری در سویس
داشتم، میدیدم، آنهایی که جملهیی را در زبان مادری و پارسی درست
مینوشتند، در زبان دومی که آلمانی بود نیز – با همه دگرگونی قاعدهها –
جمله را نادرست نمینوشتند. بدینسان میبینیم که کودک گاه برخورد تطبیقی و
مقایسی با زبانی که میخواهد فرابگیرد و زبانی که به صورت خودکار
آموختهاست، میکند و عملیۀ آموزش با تمرکز و تعمق بیشتر صورت میگیرد.
حالاتِ طفولیت و نقشِ آن در سرنوشت و آیندۀ کودک را به گونههایی در
اسطورهها و افسانههای ادبی نیز میتوان یافت. داستان زال و سیمرغ و
شیرخورن او از پستان آهویی و اثرات بعدی آن و همین گونه بزرگ شدنِ کودکانی
در میان حیوانات که پس از ورود به جامعۀ انسانی هم فراموشی و ترک کاملِ
وضعیتِ کودکی برای شان ممکن نمینماید. تا آنجا که چنین کسانی در
هرمرحلهیی هنگام رویارویی با حیوانات بهتر و بیشتر از دیگران میتوانند
نشانههای گویا را دریابند و رابطه قایم کنند.
در همینجا گفتنی میدانم که تفاهمِ متقابل میان کودکان گنگ و مادران گویا
و همینگونه کودکان ناشنوا و نابینا با مادران شنوا و بینا و برعکسِ آن به
گونههای دیگری صورت میگیرد. بنابرین زبان مادری را نمیتوان همیشه و در
همهجا فقط زبان صوتی و گفتاری دانست. زبان مادری از نشانههای اندیشۀ میان
مادر و کودک شکل میگیرد.
مسألۀ ارتباط زبانی را که هابرماس از آن سخن گفتهاست، نیز میتوان در
رابطۀ زبانِ کودک و مادر دریافت. هابرماس بررسی زبان را در جنبههای
واجشناسانه، نحوی و معناشناسانه خلاصه نمیکند و کنشِ گفتاری را در درکِ
متقابل و تفاهمِ ارتباطی مهم میداند. شروع این عملیه را در رابطۀ کودک و
مادر به خوبی میتوان درک کرد. رابطۀ کودک و مادر در مرحلۀ پیشاگفتاری
حرکتی و اشارتیست که تفاهم متقابل از مجموعِ حرکتها و اشارات میان کودک و
مادر به میان میآید.
مجموع حالاتِ داد و گرفت عاطفی و فهمی مادر و کودک در پیش و پس از شکلگیری
زبان مادری، یکی از مقاطعِ مهم و بنیادی زیستجهانی انسان است. هرگونه
اخلالِ این پیوند به گونهیی اخلالِ روند طبیعی هستیِ موجودی است که دنیایش
با زبان و اندیشه پهنا و گستردهگی مییابد.
اهمیت زبان مادری را به رنگِ دیگری در برخوردهای استعمارگران گواهیم. فشارِ
قدرتهای استعماری بر تغییر زبان، ناشی از شناختِ اهمیت زبان بود. زبانی که
فقط ابزار نه، خود اندیشه و فرهنگ به شمار میآمد.
اگر به تاریخ کشورها و زبانها توجه کنیم، میبینیم که محصولات و
آفرینشهای هرزبانی با زبانهای دیگر تفاوت دارد. همانگونه که خیام و
مولوی برخاسته از محیط و زبان پارسی اند، شکسپیر را نمیتوان از تعلقات
زبانی و فرهنگی انگلیسی به دور دانست، آنچنانی که اثرِ آب و هوای زبان و
فرهنگ جاپانی را بر گلهای زیبای باغستان هایکو نمیتوان انکار کرد.
در سرزمینها و اجتماعاتی که هنوز زورگویی زبانی، طرد و حذف را گواهیم،
میبینیم که رشد اندیشه هم در آنجاها دچارِ ایستایی و سکتهگیست.
اگر در سرزمین ما زبانهای بومی و گوناگون مجالِ گویش و آموزش در محیطهای
زبانی به زبانهای مادری، اولی و محلی مییافتند، امروز ما آفرینشهای
گستردهیی در زبانهای اوزبیکی، ترکمنی، بلوچی، هندی و دیگر زبانهای میهن
میداشتیم که اثرِ آن بر پارسی و پشتو نیز نیک میتوانست باشد.
هرگونه کثرتگرایی پیوند به پذیرش چندزبانی دارد و پاسداشت و پذیرشِ زبان
مادری خود و دیگری.
یکی از عوامل برهمزننده، بیخکن و ریشهکنِ فرهنگی، نگاهِ سلطهجویانۀ
زبانی نسبت به زبانهای دیگر است. رگههای این عامل را در بدنۀ بحرانِ یک
سدۀ پسین سرزمین مان میتوان دید. میبینیم که امروز و هنوز شماری از
دانشآموختهگان هم از تلخی و شیرینی زبانها سخن میگویند و بر باورهای
برتربینانه و خودبینانه پای میکوبند. اثرات بدِ این رفتارِ فرمانروایانه
را به گونههای گوناگون گواهیم. در یکسو بسترِ زبانهای دیرینی چون بلوچی،
ترکمنی، هندی، نورستانی و ... را در محدودۀ کشور خالی از هر زایشی مییابیم
و از سوی دیگر بیمارانهترین برخوردها را نسبت به زبان میبینیم. همانگونه
که توجه به زبانهایی که تولید ندارند، میتوانست ما را دارندۀ کتابهایی
بسازد و بر غنا و چندگونی فرهنگ جمعی اثر سازنده داشتهباشد، ورودِ سفارشیِ
و فرمانیِ واژهگان از زبانی به زبانی، بیآنکه سر در سیرِ طبیعیِ داد و
گرفت و ضرورت زبانی داشتهباشد، نه تنها جای آشنای واژهگانِ ویژهیی را –
که آمیخته با حس و اندیشۀ زبانی هرزبانیست – نمیتواند بگیرد، که گونهیی
ویرانگری زبانی نیز شمرده میشود.
زبان گونهیی اندیشه و بیان هستی هستنده است. فقط همگونی شرایط ماحول است
که زبانها را به هم نزدیک میکند و زمینۀ داد و ستد را میافزاید.
ازهمینرو برگردان لندیِ پشتو در هرزبان دیگری لندی نیست و رازِ زبان بیدل
نمیتواند در زبان دیگری بیدلانه به بیان آید.
عزیزالله ایما
|