بعضی از حیوانات در حیات
روز مره، خصوصیت های هم مانند و کم مانندی هم دارند. از میان همهٔ آنها که
حتا شگفتگی انسان را فراهم می سازد؛ خصوصیات حیات عادی سه حیوان بیشتر جلب
نظر می نماید. در این پیوند، قصه ی طنز آلودی
را می خوانیم. با این یادآوری که خدا نکند، تحقیر به شان آدم و آدمیت محسوب
شود خداوند بعد از آنکه آدم را آفرید، در فکر افتید تا جانوران دیگری را که
برای بنی بشر در زمان حیات شان خدمتگار باشند، بیافریند؛ بنابرآن در فکر
آفرینش خر شد.
وقتی خر با همین جسم و جانی که ما مشاهده اش می کنیم، ظاهر شد، خداوند به
او توانایی بخشید تا برای یکبار مستقیماً با ایشان صحبت نماید.
خداوند به خر گفت: ترا برای خدمت به بشر خلق می نمایم، تو حیوانی خواهی
بود، زحمتکش، برده بار، دارای حوصله فراخ و بارکش خوب. همه اوامریکه از سوی
بنده گانم به تو حکم می شود، بدون چون و چرا اجرا میداری، مگر زبان گویا
نداری، آنچه به تو می دهند قناعت می کنی، حق خود ارادیت نداری، فقط
فرمانبردار می باشی. با درنظر داشت همه خصوصیاتی که گفتم پنجاه سال عمر
برایت تعیین می نمایم.
خداوند در اخیر گفتار از خر پرسید: آیا به عمر داده شده قناعت داری یا خیر؟
خر جواب داد: خداوندا! از امر شما هیچگاه سرکشی نمی کنم ، اما به شما یک
پیشنهاد دارم، امیدوارم خواسته ام پذیرفته شود.
خداوند گفت: بگو چه می خواهی؟
خر جواب داد: زنده گیی که شما به من داده اید باید همواره بار ببرم، زحمت
بکشم و در خدمت باشم. چون انجام این کارها شاقه و پرمشقت می باشد، تمنا می
کنم به
عوض پنجاه سال عمر، بیست سال به من عنایت فرمایید.
خداوند تقاضای خر را می پذیرد و به بیست سال عمر برایش موافقت می کند.
نوبت به جانور دومی می رسد.
خداوند سگ را می آفریند، وقتی که سگ را در برابر خود می بیند، به وی
میگوید: من ترا سگ آفریدم، وظیفه تو پاسداری است، وفا و مهر تو برای بشر بی
مانند است. شب ها بیدار میمانی، حفاظت جان و مال کسانیرا که به ایشان تعلق
داری، وظیفه ی تو می باشد در ضمن حین شکار و سؤظن )پالیدن( نیز به بنده
گانم کمک میرسانی. من برای تو چهل سال عمر تعیین می نمایم.
خداوند همان گونه که به خر اختیار داده بود تا اگر در مورد عمر تثبیت شده
اش، گفتنی یا پیشنهادی داشته باشد، به سگ هم این امتیاز را داد و گفت: آیا
در خصوص عمر ارایه شده سوالی داری؟
سگ گفت: خداوندا! خالق تو می باشی، وامر تو بدون شک قابل قبول است ولی اگر
شما اجابت فرمایید، میخواهم بگویم: به عوض چهل سال عمر، بیست سال آن را به
من لطف نمایید، در ینصورت مخلص بی نهایت ممنون خواهم بود.
خداوند گفت: انگیزه را در چه میدانی که از بیست سال آن صرف نظر مینمایی.
سگ جواب داد: خداوندا! وظیفه پاسداری، بیداری های مداوم در اوقات شب، حفاظت
جان و مال صاحبان و ... زحمت فراوان بکار دارد. نشود سگ هایی که بعد از من
به حیات ادامه میدهند، با این عمر طولانی همراه با مشقت، رنج بکشند
و برمن ناسزا بگویند.
خداوند گفتار سگ را تا آخرشنید و گفت: پیشنهاد تو منظور است، بیست سال عمر
برایت مقرر نمودم.
اینبار خداوند شادی )میمون( را آفرید و دریک لحظه شادی را در برابر خود با
همین جسم و شمایل معمول امروزی حاضر دید و برایش گفت: من ترا شادی )میمون(
آفریدم. وظیفه اصلی تو سرگرمی، خوشحالی و رضایت خاطر بنده گانم می باشد و
با جست و خیز های دلفریب از درخت بدرختی و از شاخچه، به شاخچه یی، با انجام
کارهای اکروباتیک )تارزنی( همه را مصروف نگه میداری. کمال تو در هنرنمایی و
گشت و گذار است ولی با این همه از عقل و فراست بی بهره می مانی و بنده گانم
تو را پرورش داده، چیزهای نو یادت میدهند. برای ادامه حیات تو بیست سال عمر
را در نظر گرفته ام، آیا به عمر تذکر یافته قناعت داری؟
شادی )میمون( جواب داد: خداوندا ! شما آفریده گار من هستید. نباید روی حرف
شما حرفی بگذارم اما از آنجایی که شادی های نسل من از این عمر طولانی
زحمت نبینند و از من راضی باشند، تمنا میکنم تا از نصف آن که ده سال میشود،
اگر صرف نظر نمایید، ده سال متباقی برایم کفایت می کند.
چون خداوند تقاضای خر و سگ را پذیرفته بود بنابران به آرزوی او هم لبیک گفت
و ده سال عمر برایش تعیین کرد. سرانجام نوبت تعیین عمر آدم رسید.
خداوند آدم را طرف قرار داده گفت: هر آنچه بعد از تو آفریدم همه از برای
توست، تو را آدم (انسان) آفریدم، تو اشرف مخلوقات می باشی و برتمام عالم
حکمروایی می کنی. بعد از من نقش تو در دنیا تعیین کننده است و همه ی جهان
را مسخر
خواهی کرد، به تو عقل و فراست اعطا کرده ام، از حواس پنجگانه ات به بهترین
وجه استفاده می کنی و از نعمات زنده گی که برایت آماده دیده ام، لذت می
بری. به خاطر داشته باشی، که تمام موجودات زنده، اشیا، آب و خاک و چیزهای
دیگر در جهان هم در خدمت تواست. مهر تو بر همه محبت و قهرتو غضب پنداشته
خواهد شد و برهمگان قابل اجرا خواهد بود. رشد تفکر و شعور تو باعث دستاورد
های عظیمی در دنیا می شود. برای تو بیست و پنج سال عمر در نظر گرفته ام و
این عمری است که تو خوشبختی ات را در آن می یابی.
خداوند به آدم مانند خر، سگ و شادی لطف بی پایانش را عنایت فرموده، گفت:
آیا از عمر داده شده برایت راضی می باشی یا خیر؟ آدم که از شنیدن این همه
حمد و ثنای مقام آدمیت به وجد آمده بود، خداوند را مخاطب ساخته، گفت: الهی،
شما آفریده گار همه ی موجودات می باشید و هر موجودی را نظر به توان و
اوصافش عمری تعین می نمایید. در خصوص من با این همه توصیف و شایستگی که
ابراز نمودید، آیا بیست و پنج سال عمر کم نخواهد بود؟ من از شما استدعا می
نمایم تا شمار عمری را که خر، سگ و شادی ، مسترد نمودند، یعنی سی سال عمر
باقیماندهٔ خر، بیست سال از عمر سگ و ده سال از عمر شادی را به عمر داده
شده ی من بیفزایید تا نسل های بعداز من، از تمامی نعمات مادی و معنوی در
زمین و آسمان استفاده شایان نمایند.
خداوند بعد از شنیدن حرف های شادیبخش و پرادعای آدم گفت: من به تو بیست و
پنج سال عمر را لازم دیدم ولی حالا که آرزوی عمر بیشتر را داری و می خواهی
عمر باقیمانده خر، سگ و شادی را که متعلق به ایشان بود با در نظرداشت
خصوصیات مربوط به زنده گی ایشان، برایت واگذار شوم آیا با همان خصوصیات
آنرا می پذیری؟
آدم از تلاش زیاد برای بدست آوردن عمر طولانی و ناسنجیده به عواقب آن فوراً
آن را پذیرفت و خداوند شصت سال عمر باقیمانده خر، سگ و شادی را به بیست و
پنج سال عمر اصلی آدم افزود.
نتیجه:
بیست و پنج سال عمر داده شده به آدم که عمر اصلی محسوب می شود همه مزایا و
شایستگی ها را در خود نهفته دارد که مراحل طفولیت، نوجوانی و جوانی دختر ها
و پسرها را احتوا می کند. درمسیر این زمان غیرازاینکه ناملایمات روزگار را
لمس نمی کنند، درعوض، زنده گی به خوشی و شادمانی سپری می شود، یعنی روزگار
را سرشار از مستی و نشه ی جوانی می گذرانند، اصلاً بنام غم چیزی را نمی
فهمند و درعوض آن، خویشتن را خوشبخت و شاد کام می دانند. در آخرین روزهای
عمر اصلی آدم، دوران تحصیل باهمه شوخی و مستی هایش، رفاقت ها و دوستی های
دوران جوانی و سرشاری ها جایش را به کار کردن، ازدواج و تولید نسل می دهد و
از همین جا ست که عمر سی ساله ی خر یعنی از صبح تا شام کارکردن، زحمت
فراوان را متقبل شدن و به سختی عمر را به سر رساندن آغاز و با تحمل بدوش
کشیدن بار زنده گی، مظلومیت و تأمین نفقه ی فامیل چون خر احتمالاً سی سال
ادامه پیدا می کند. نوبت بیست سا ل عمر سگ در حالی آغاز می شود که فرزندان
بزرگ میشوند، بچه ها و دخترها که در عمر اصلی آدم قرار دارند، میسر زنده گی
و اسباب معاشرت شان را به نحوی که می خواهند، تعیین میکنند و آنچه اقتضای
نوجوانی و جوانی می باشد، انجام میدهند ولی پدر و مادر که درسن نوبتی و به
امانت گرفته سگ قرار دارند، مانند سگ از فرزندان نگهداری و پاسداری میکنند.
از زود رفتن و دیر بخانه آمدن شان، بیدار خوابی میکشند و حتا بعضی اوقات
چون سگ عو عو (غالمغال) میکنند و برایشان داد و فریاد سر میدهند اما با این
همه بی سروسامانی ها سخت وفادار و برای اثبات پاسداری، وفا نشان دادن و
دوستداشتن مانند سگ از جان عزیز شان میگذرند و در خدمت خانواده قرار
میگیرند. سرانجام نوبت میرسد به عمر داده شده ی شادی (میمون).
این عمر زمانی در اختیار آدم قرار میگیرد که فرزندان آدم (دختر و پس) عمر
اصلی آدم را سپری نموده و آغازگر عمر سی ساله خر میباشند و چون ازدواج
نمودن و صاحب فرزندان میباشند، بنابر ان آدم (پدر و مادر) که پا به سن شادی
(میمون) نهاده اند، از کار متقاعد شناخته شده بعد از این از خانه یک فرزند
به خانه فرزند دیگر، از یک شهر به شهری دیگر چون میمون از یک شاخه به شاخه
دیگر درگشت و گذار می باشند و بخاطر جلب توجه نواسه ها چون شادی هر چه از
ایشان ساخته باشد، انجام میدهند. در سن شادی اگر زخمی برداشتند، مثل زخم
شادی زود علاج نمی پذیرد.
خواب آدم هم درسن شادی کم دوام و به وقفه ها مانند شادی (میمون) می باشد.
این است حیات خوش و ناخوش آدم که تا امروز نظر به تقاضای خودش با آن دست و
پنجه نرم می کند و چون خود کرده است، خود کرده را نه دردیست و نه درمان. |