کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

خیرالدین فرزاد[1]

    

 
 بررسی اندیشه‌های صلح‌جویانه در مثنوی مولانا و شهنامه‌ی فردوسی

 

 

   

چکیده

 

                                                             تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

                                                             تو یکی‌ نه‌ای هزاری تو چـراغ خود بیفروز

                                                                                                 « مولانا»

مثنوی مولانا و شاهنامه‌ی فردوسی دو اثر گران‌سنگِ زبان و ادبیات فارسی‌ بوده که در هردوی آن، رگه‌ها و جرقه‌های اندیشه‌های صلح‌طلبانه برق می‌زند. فردوسی از آنجا که ناظم‌ِ حکایت‌ها و روایت‌های قدیمِ مردمان آریایی‌ بوده و شاهنامه که اثر حماسی‌ست، بیانگرِ قهرمانی‌ها و دلاوری‌های مردمان ایرانِ قدیم، توأم  با اندیشه‌های صلح‌جویانه می‌باشد. شهنامه کتاب جنگ نبوده و  فردوسی در جهتِ اجتماعی در لابلای هر حکایتی، به تشریح و تبیین صلح و عدالت اجتماعی پرداخته و از آن جانب‌داری می‌کند. او شاهان و دولت‌مردان را به عدل و داد، فرا می‌خواند و جنگ و نزاع را کار دیوان دانسته و آنرا نکوهش می‌کند. او هیچ‌گاهی در صدد جنگ نبوده و صلح را بهتر از جنگ دانسته و به‌طور مکرر تأکید می‌کند که زنده‌گی مقطعی و گذراست، آدمی باید در جهت محوِ ظلم و بی‌عدالتی بکوشد. صلح‌جویی و صلح‌طلبی او به حدی‌ست که در هیچ حکایتی از پرداختن به صلح و مصالحه فروگذار نمی‌کند.

و مولانا که از منظرِ عرفان به جهانِ درونی و بیرون نگاه می‌اندازد، پرده‌های تعصب را می‌درد و درس انسانیّت را برای بشر عرضه می‌کند. در جهان‌بینی مولانا، فرق و تمییز بین هندو و ترک یا پارس و عرب وجود ندارد. او علت بروز اختلافات و خشونت‌ها را عدم آگاهی و کوته‌نظری بشر دانسته و تأکید برآن دارد که بشر با خودآگاهی و معرفت می‌تواند فاصله‌های طبقاتی، نژادی و مذهبی را از بین ببرد.

 

کلیدواژه‌ها: فردوسی، مولانا، شعر، ادبیات، صلح‌جویی، آشتی.

  

 مقدمه

 

صلح یا آشتی یکی از نیازهای مبرم و اساسی در جوامع انسانی بوده که فقدان آن، فقدانِ خوبی‌ها، نیکی‌ها و ارزش‌های زنده‌گی بشر می‌باشد. «صلح یا آشتی، عبارت از سازش و تفاهم روی کنار گذاشتن نزاع‌ها و دعواها مبتنی بر مفاهیم و مسایل مادی و معنوی و درک و پذیرش حق و جایگاه یک‌دیگر بر مبنای دستورات دینی و مفاهیم ارزش‌های انسانی می‌باشد، یکی از نیازها و الزامات اساسی برای دست‌یافتن به زنده‌گی ارزشمدار و مفید انسانی در سطوح فردی، خانوادگی، اجتماعی و جهانی پنداشته می‌شود»(سروری، ۱۳۹۷: ۳).

صلح، یک خواست فطری، انسانی و دینی بوده و عدم تطبیق آن در زنده‌گی حقیقتاً نوعی سرپیچی از احکام و آموزه‌های دین مقدس اسلام به حساب می‌رود.

ادبیات فارسی و به‌خصوص شهنامه و مثنوی، منبعِ بزرگی اندیشه‌های صلح‌جویانه بوده که خواندنِ آن دو، دنیایی از عدل و احسان و همدلی را در پیش چشمانِ خواننده مجسّم می‌کند. در شهنامه و مثنوی، تمام مسایل زنده‌گی از کوچک‌ترین موضوع خانواده‌گی و فردی گرفته تا بزرگ‌‌ترین مسایل سیاسی- اجتماعی به وجه احسن تصویر شده است.

طرح موضوع یا مسأله‌ی تحقیق

ادبیات به مثابه‌ی یک پدیده‌ی اجتماعی، همواره ظرفی خوبی برای بیان و بازتاب نیازها و خواست‌های مادی و معنوی بشر بوده است. صلح و آشتی از آن خواست‌هایی است که بشر در طول تاریخ از آن بی‌نیاز نبوده و به اشکال مختلف در جستجوی آن بوده است‌. بنابراین ادبیات که زبان دلِ آدمی‌ست، خواسته‌ها و نیازهای بشر را با خیال، عواطف و احساس، تلطیف نموده و به تبیین آن پرداخته که نمونه‌های آنرا به درستی در اشعار مولانا و فردوسی می‌توان مشاهده کرد.

ضرورت و اهمیّت تحقیق

ادبیات فارسی یکی از غنی‌ترین ادبیات جهان بوده که با داشتن آثار گرانبها و کم‌نظیر، مانند شاهنامه، مثنوی و... زنده‌گی بشر را از جهات مختلف به بررسی گرفته است. صلح، معرفت و خودآگاهی از مسایل خیلی مهم و ارزنده بوده که در سراسرِ مثنوی سایه افگنده است. از جانب دیگر فردوسی طوسی، دنیای مردمانِ آریانای کهن را توأم با اندیشه‌های صلح‌جویانه‌شان به تصویر کشیده و بر این اساس پرداختن به یک‌چنین تحقیق، ضروری می‌نماید.

 

هدف تحقیق

نگارنده به دنبالِ کشف و دریافت اندیشه‌های صلح‌جویانه با ارائه‌ی شواهد و نمونه‌ها از مثنوی مولانا و شهنامه‌ی فردوسی‌ست. شهنامه یک کتاب حمّاسی و مثنوی اثر عرفانی بوده که صلح و آشتی یکی از مطرح‌ترین و کلیدی‌ترین مضمون این دو اثر بوده که هدفِ این جُستار قرار گرفته است.

سؤالات تحقیق

پیوند شعر با صلح چگونه است؟

آیا فردوسی در شهنامه به تبیین اندیشه‌های صلح‌طلبانه پرداخته است یا خیر؟

نگرش عرفانی مولانا مرتبط به صلح چگونه بوده و تطبیق آن در زنده‌گی فردی و اجتماعی چه پیامدی را در پی خواهد داشت؟

 

پیشینه‌ی تحقیق

در ارتباط به صلح و آشتی در مثنوی و شاهنامه به‌طور پراکنده نبشته‌ها و مقالات فراوان توسط نویسنده‌گان مختلف از جمله: «جلوه‌های بشردوستی در اشعار مولانا، سعدی و حافظ» از سلیمانی فرانک، « مولانا شاعر عشق و صلح» از فردوس اعظم، «صلح از دیگاه مولانا توسط روزنامه‌ی عصر نو، « جنگ و صلح در شهنامه‌ی فردسی» از میرزا ملااحمد، «فردوسی شاعر صلح‌طلب» از محمود غیاثی و... نوشته شده و تنها یک مقاله تحت عنوان «اندیشه‌های صلح‌خواهی فرودسی، مولانا، سعدی و حافظ» توسط مینو مرتضی لنگرودی نوشته شده که به صورت مختصر روی شعر چهار شاعر کار نموده است. وجه امتیاز تحقیق ما در آن است که به صورت مقایسی و به طور گسترده‌تر، شعر این دو شاعر را به بررسی گرفته و با رائه‌ی نمونه‌ها، برآن نقطه‌ی صحه گذاشته است.

روش تحقیق

روش تحقیق در این جُستار، کتاب‌خانه‌ای و البته به شیوه‌ی توصیفی- تحلیلی می‌باشد. از کتاب‌ها و مقالاتِ که پیرامون شعرِ این دو شاعر نوشته شده، به حدی کافی استفاده شده و به خاطر آن‌که سهولت در خواندنِ این مقاله رعایت شود از روش منبع‌نویسی درون‌متنی کار گرفته‌ایم.

 

صلح‌جویی در اشعار مولوی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی ملقب به «مولوی»، «خداوندگار بلخ»، «ملای روم» و «رومی» از بزرگ‌ترین شاعرانِ ادب فارسی و به قول شفیعی کدکنی از شگفتی‌های تبار انسانی به حساب می‌رود. مولانا در بلخ زاده شد و در قونیه درگذشت. او در عمر قریب به هفتاد سال زنده‌گی‌اش با تمام کائنات از درِ صلح، آشتی و محبت وارد شد و این رمز خلود و جاویدانه‌گی او در قلوب مردمان جهان است.

در ارتباط به مولانا می‌توان صدها کتاب نوشت اما به طور خلاصه او را در یک جمله می‌توان خلاصه کرد و آن این‌که مولانا «شاعرِ عارفِ عاشق» بود، وی از منظر عرفان که مبتنی و متکی بر عشق است با کائنات در تعامل می‌شد. زیرا عرفان کارِ دل است و عارف با خودآگاهی و خودشناسی‌ست که به خداشناسی می‌رسد و چون قطره‌ای به دریای نور خدا وصل می‌شود.

صلح مولانا از صلح درونی به عنوان خودسازی یا خودشناشی آغاز و به خداشناسی منتهی می‌شود؛ و از همین ناحیه است که انسان از منظرِ نگرشِ عرفانی مولانا می‌تواند به کمال معنویت برسد

       تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید         تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود بیفروز

 

در اندیشه‌ی عرفانی مولانا زمانی‌که انسان به خودآگاهی و معرفتِ خودی رسید، آنگاه در میابد که فسلفه‌ی خلقت آدمی عشق است و باید عاشقانه به خدا، ماوراء و اطراف نگاه کرد. به باور او هر مذهبی، قسمتی از حقایق را در خود جای داده است و به این ترتیب قابل احترام است. همان‌گونه‌ی که هر انسان جزء از کلّ انسانیت است و هر جمال، جلوه‌ای از زیبایی خداوند است. به باور عرفا، خداوند منبسط بوده و در تمام عالم گسترده است و هیچ‌کس نمی‌تواند خود را نماینده‌ی مطلق حقیقتِ کلِ خداوند بداند، زیرا؛ حقیقت کاملِ خدا در انحصار کسی نیست، و هرکسی آیتی از حقیقت خدا را نزد خود دارد. پس انسان‌ها برای دست‌یابی به آن حقیقت کلّی با تمام جهان باید از درِ آشتی و صلح درآیند، و ابزار شناخت باید دانایی و خرد باشد. چنان‌که قبلاً تذکر دادیم، مولانا به تمام مذاهب احترام قایل است؛ اما، بهترین مذهب نزد او، آن است که متکی به عشق باشد:

                       مذهب عاشق ز مذهب‌ها جداست        عاشقان را ملت و مذهب خداست   

پس به باور مولانا اگر ما تعصب‌ورزی را پیشه کنیم و بدون آگاهی به ردّ مذاهب و عقاید دیگران بپردازیم، درحقیقت پاره‌ای از حقایق را انکار کرده‌ایم و این انکارکردنِ حقایق و تعصب‌ورزی به‌نحوی زیان‌بار است.

در جهان‌بینی عرفا و به‌خصوص مولانای بلخ، رسیدن به مرحله‌ی « وحدتِ عرفانی» یا « فنافی‌الله و بقابالله» که آخرین مرحله‌ی نهایی عرفان است، زدودن و کنار گذاشتن اختلاف‌ها، کدورت‌ها، و ستیزه‌هاست. ما نمونه‌هایی از بردباری و عدم ستیزنده‌گی را در داستان سلیمان که مولانا آنرا در مثنوی آورده است به‌وضوح مشاهده می‌کنیم. سلیمان هیچ فرق و تمییزی بین زاغ و باز نمی‌گذارد و این رسم زنده‌گی‌ست:

                            ای سلیمان در میان زاغ و بـاز       حلم حق‌ شو با همه مرغان بساز

حالا اگر سلیمان با آدم‌های بدمنش، مدارا و با آدم‌های رادمنش نیکی نکند، زمینه‌ی بروز اختلافات و دشمنی‌ها فراهم می‌شود.

مولانا ریشه‌ی تمام اختلافات، دشمنی‌ها و تضاد‌های بشر را، کوته‌نظری و معلومات سطحی انسان‌ها می‌داند:

                              از نظرگاه است ای مغز وجود          اختلاف مؤمن و گبر و جهود

 داستان فیل در خانه‌ی تاریکی بزرگ‌ترین مدعای این مسأله است. در مثنوی حکایت طوری آمده است که شهری بود که مردمش، اصلاً فیل ندیده بودند، از هند فیلی آوردند و آن فیل را به خانه‌ی تاریکی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت کردند، مردم در آن تاریکی نمی‌توانستند فیل را با چشم ببینید. ناچار بودند که با دست آن را لمس کنند. کسی که دستش به خرطوم فیل رسید، گفت: فیل مانند یک لوله‌ی بزرگ است. دیگری که گوش فیل را با دست گرفت؛ گفت: فیل مثل بادبزن است. یکی بر پای فیل دست کشید و گفت: فیل مثل ستون است. و کسی دیگر پشت فیل را با دست لمس کرد و فکر کرد که فیل مانند تختِ خواب است. آنها وقتی نام فیل را می‌شنیدند هر کدام گمان می‌کردند که فیل همان است که تصور کرده‌اند. فهم و تصور آنها از فیل مختلف بود و سخنانشان نیز متفاوت بود. اگر در آن خانه شمعی می‌بود. اختلاف سخنان آنان از بین می‌رفت. ادراک حسی مانند ادراک کف دست، ناقص و نارسا است. نمی‌توان همه چیز را با حس و عقل شناخت. براین اساس برداشت هندیان از فیل در تاریکی بزرگ‌ترین مثال کسانی است که از چراغ هدایت و بصیرت محروم اند. بناءً جنگ و نابرابری، خشونت و عدم تساهل، درگیری و کدورت از روی نادانی و کج‌فهمی آدم‌ها صورت می‌گیرد. اگر آدمیان به مرحله‌ی خودآگاهی و معرفت برسند، آنگاه به‌دور از علایق می‌توانند دنیایی از صلح، وحدت و همدیگرپذیری را بنا کنند.

از جانب دیگر مولانا، اسلام را یگانه مرجعِ مهم در جهت محوِ اختلافات و دشمنی‌ها می‌داند. او جهت تثبیت نظر خود داستان قبیله‌ی «اوس» و «خزرج» را مثال می‌آورد و تصریح می‌کند که این دو قبیله تا قبل از اسلام، همواره باهم در جنگ و ستیز بودند؛ اما، به مجرد آنکه اسلام آمد، آن کینه‌توزی‌ها و خصومت‌ها به دوستی، برادری و برابری مبدل شد:

                    دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت        یک‌بردیگر جان خون‌آشام داشت

                    کینه‌هـــای کهنه‌شان از مصطفی         محو شــد در نــور اسلام و صفا

                     درشکستند و تــن واحـد شدند          چون فشردی شیره‌ای واحد شدند

مولانا به پیروی از قرآن، نژادپرستی، زبان‌پرستی و قوم‌گرایی را به نکوهش می‌گیرد و این عمل را ناشی از احساسات و گرایش‌های عاطفی بشر می‌داند نه از معرفت و آگاهی. به باور او، رفتارهای احساسی و عاطفی به علت چسپیدن به ظواهر و «رنگ و سَمت» صورت می‌گیرد و فی‌المقابل اگر رفتار آدمی، معرفت‌مندانه و آگاهانه باشد، آنگاه آدمی به معنا می‌رسد و اختلافی باقی نمی‌ماند:

                                    اختلاف خلق از نام افتاد        چون به معنا رفت آرام افتاد

او در تمام اشعار خویش بشتر توجه به همدلی دارد تا همزبانی‌. و همدلی را نقطه‌ی وصل و یکپارچه‌گی میان مردمان جهان می‌داند. در نزد او ترک، پارسی، هندو، عرب و...  از یکدیگر برتری ندارند و حتا نژادپرستی نمی‌‌تواند مردمان یک نژاد خاص را وحدت ببخشد؛ زیرا، بسا تُرک‌هایی دیده می‌شود که با وجود هم‌زبانی به علت نفهمی، از همزبانِ خود بیگانه اند:

                 ای بـسا هــدو و تـرک و هـم زبان        ای بسـا دو تــرک چـون بیگانه‌گان

                 پس زبان محـرمی خـود دیگر است         همــدلی از همزبانـــی بهتـر است

                 تــرک و کــرد و پارسی گو و عرب         فهم کـــرده آن ندای گــوش و لب

             خود چه جای ترک و تاجک‌است و زنگ         فهم کرده‌ست آن ندا را چوب و سنگ

به باور مولانا تعصب بیانگر خام‌بودن و نرسیدن به مرحله‌ای پخته‌گی است:

                  سخت‌گیری و تعصب خــامی است       تا جنینی کـــار خـــون‌آشامی است

  

اندیشه‌های صلح‌جویانه‌ی فردوسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی بزرگ‌ترین شاعر حماسه‌سرای ادب فارسی و در عینِ حال ادبیات جهان می‌باشد که به قول هانری ماسه پروفیسور فرانسوی با «هومر» یونانی همسری می‌کند و حتا برتر از اوست. شاهنامه دربرگیرنده‌ی دلاوری‌ها، قهرمانی‌ها و شهسواری‌های مردمان آریایی‌ست که غالباً به صورت یک کتاب حماسی به‌در آمده است. اما قید «حماسی‌بودن» بدین معنا نیست که شهنامه پر از نبرد و کشمکش باشد. جنبه‌های صلح‌جویانه‌ی شهنامه به حدی‌ست که می‌توان در باب آن کتاب‌ها نوشت و فردوسی را با قهرمانان راستین شهنامه، صلح‌جو‌ترین افراد بشر قلمداد کرد. در تمام شهنامه جنبه‌های عقلانی و خردگرا بر جنبه‌های احساسی غلبه دارد.

در جهان‌بینی حماسی فردوسی، باید به موری آزار نرسد؛ زیرا، او هم به مانند انسان جان دارد و جان شیرین خوش است:

               میازار مـــوری را که دانه‌کش است       که جان دارد و جان شیرین خوش است

 

فردوسی بی‌هیچ تردیدی، در صددِ ترغیب جنگ نبوده و از لابلای هر نبردی در شهنامه از صلح و آشتی به‌نحوی جانبداری می‌کند. او جنگ و نزاع را امر غیر الهی و شیطانی می‌داند که از جانب دیوان به آدم‌ها تحمیل می‌شود. به باور او، آدم خردمند باید رهِ ایزدی را بپیماید و از جنگ و بدی نفرت داشته باشد:

                     مـرا سیر شد دل از جنگ و بدی       همــی جست خواهم رهِ ایزدی

                     که خون ریختن، نیست آیین من       نه بدکردن اندر خــورِ دین من

 

فردوسی به طور مکرر به این نکته توجه دارد که زنده‌گی مقطعی و گذراست و مرحله‌ای بیش نیست. این دو مرحله انباشته از خیر و شر، نیکی و بدی‌ست که انسانها همواره بین آن دو مرحله( ظلم و عدل) قرار دارد. یعنی زنده‌گی بین نور و ظلمت بوده و این‌دو باهم آمیخته است، آدمی باید در جهتِ محو ظلم و بی‌عدالتی بکوشد. شهنامه پر است از قهرمانی‌ها و دلاوری‌ها که در حقیقت قهرمانان راستین آن به دنبال صلح و آشتی اند تا جنگ. مثلاً در یکی از تراژیدی‌ترین نبردهای شهنامه، اسفندیار با رستم می‌خواهد بجنگد و دستان او را ببندد. رستم در نهایت می‌کوشد تا با اسفندیار از درِ صلح وارد شود؛ اما، غرور و نخوتِ اسفندیار اجازه نمی‌دهد تا با رستم مصالحه‌ کند و سرانجام آن حرکت نابخردانه منجر به مرگ اسفندیار می‌شود. رستم علی‌رغم آنکه می‌داند اسفندیار با او صلح نمی‌کند، دریافته بود که جنگ با اسفندیار و کشتن او پیامد خطرناک دارد. بنابراین قهرمانان راستینِ شهنامه در مجموع از جنگ متنفرند و طرفدار مصالحه و آشتی می‌باشند، و حتا در بسیاری از نبردها آنها آغازگرِ نبرد نبوده اند.

نیک‌خویی و نیک‌منشی یکی دیگر از ویژه‌گی‌هایی است که به باور فردسی، آدمی باید آراسته به آن باشد. و زمانی‌که انسان‌ها نیک‌خویی پیشه کنند و به دنبال اعمال نیکو باشند، آنگاه دیگر اثری از خشونت و درگیری باقی نخواهد ماند. فردوسی جهان را فانی دانسته و تنها چیزی که باقی می‌ماند، نام نیک و اعمال نیک است:

                         تو تا زنده‌ای سوی نیکی گرای       مگر کام‌ یابی به دیگر سرای

                        که نیکی‌ست اندر جهان یادگار       نماند به کس جاودان روزگار

                                                                           

تمام قهرمانان راستین شهنامه از قبیل رستم، سیاوش، کیخسرو و... از جنگ و خشونت متنفر اند، به‌طور مثال: «در صدر مبارزان راهِ صلح در شاهنامه، باید از سیاوش پاک‌نهاد یاد کرد. وی با همه توانمندی و قابلیت رزم‌آوری‌اش، بالفطرت از جنگ و ستیز نفرت دارد و پیوسته از درگیری و خونریزی اجتناب می‌کند؛ از جمله برای فراهم‌آوردن موجبات آشتی ایران و توران ـ این دو دشمن دیرینه‌ـ از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند و از تمامی وسایل و امکانات موجود استفاده می‌کند. در این راستا فرنگیس ـ دختر افراسیاب، پادشاه توران‌زمین‌ـ را به زنی می‌گیرد با این امید که با اختلاط خون ایرانیان و تورانیان، آتش کینه‌های کهنه فرونشیند و زخم‌های مزمن اختلاف و عداوت التیام یابد. وی از بُن جان، به شومی و بیهودگی جنگ باور دارد:

             چـــه باید همـی خیره خون ریختن؟       چنین دل به کــین اندر آویــختن؟

             بخنـدیـد و با او چنـیـن گـفت شاه:      که چــاره بهْ از جنــگ ای نیکخواه» 

                                                                                  ( کتابی، ۱۳۹۷: ۳۶).

«فردوسی در شاهنامه از هیچ شخصیتی جانبداری نمی کند و هیچ تعصبی به شخصیت‌های شاهنامه ندارد. زن و مرد، پهلوان، موبد و شاه و وزیر آمیخته‌ای از جبر و اختیار و خیر و شر اند. مثلاً سودابه زنی است که جلوه های اهریمنی و اهورایی را توأمان درونِ خود دارد. از سویی جلوه‌ی اهورایی از عشق دارد و همین عشق او به سیاوش سبب شکوفایی جنبه‌ی نامیرایی و جاودانگی سیاوش می شود. و از دیگر سو اسیر پلیدی های اهریمنی است، زیرا به منِ حقیقی و اهورایی خویش بی اعتنایی می کند و با دروغ و نیرنگ، سیاوش را متهم به کارنکرده می‌نماید. سودابه که روزی زنی عاشق و فرشته‌خو بوده، چنان به خود مغرور می‌شود که اهریمن بر او چیره می‌گردد. همچنان که کاووس و اسفندیار و هوشنگ و حتی رستم از وسوسه‌های اهریمنی در امان نیستند»(فرانک، ۱۳۸۸).

حکیم طوس، به دنبال عدالت اجتماعی بود، او با نیروی فکری و اندیشه‌ی خدادادی که داشت تمام زورمندان و مستبدان را به دادگری و عدالت اجتماعی دعوت نموده و از جبر و ستم برحذر می‌داشت. او بی‌هیچ هراسی مانند یک رهبر یا یک پیشوا در مقابل زورمندان و ستم‌گران می‌ایستد و یک‌سره به آنها می‌فهماند که به دادگری و عدالت توجه داشته باشند( کاویان، ۱۳۹۷: ۵۲).

                          اگـر دادگر باشـی و سـرفراز       نمــانی و بمانــد نامــت دراز

                            تو گر دادگر باشی و پاک‌دین       ز هرکس نیابی به جز آفرین

                          اگــر کشـور آبـاد داری به داد       بمانند تو آبــاد وز داد شـــاد

 

به باور محمد امین ریاحی آنچه که فردوسی در خطبه‌های جلوس پادشاهان و فرامین آنها به سرداران، اندرزهای بزرگان خطاب به شاهان از جمله، سخنان بزرگ‌مهر را آورده که ارزش آنرا دارد تا سرمشق ارباب قدرت و شیوه‌ی کار آنها قرار  بگیرد:

                     که یزدان کسی را کند نیک‌بخت       سزاوار شاهی و زیبایی تخت...

                      خـرد دارد و فـرّ و شـرم و نـژاد       بود راد و پیروز و از داد شاد

                                                                    (ریاحی، ۱۳۸۹: ۲۰۸-۲۰۹).

بنابراین شاهنامه، شهکاری‌ست که از هر جهتی مطالب صلح‌جویانه به خاطر تحققِ عدالت اجتماعی در آن به مشاهده می‌رسد. الگو قراردادن آن در زنده‌گی فردی و اجتماعی می‌تواند انسان را به کمال سعادت و یک زنده‌گی سرشار از صلح و آشتی برساند. فردوسی در لابلای هر حکایتی به زعم خویش از شفقت، عدل، نیکی، احسان، صبر و... سخن می‌گوید و به‌نحوی جهان‌بینی زنده‌گی‌ساز خویش را ترسیم می‌کند.

  

نتیجه‌ گیری

در پایان این جُستار به این نتیجه می‌رسیم که فردوسی و مولانا دوتن از صلح‌جوترین شاعرانِ ادبِ فارسی به حساب می‌رود. منتها با این تفاوت که شهنامه‌ی فردوسی بزرگ‌ترین نماد صلح و عدالت اجتماعی‌ست که حکیم طوس، برعلاوه‌ی بیان قصه‌ها و روایت‌های مردمان آریانای قدیم، به ترسیم اندیشه‌های صلح‌جویانه‌ی خویش پرداخته است. در سراسرِ شهنامه و در رفتار تمام قهرمانان راستین آن، تنفر از جنگ، خشونت و بی‌عدالتی و تمایل به صلح و عدالت اجتماعی به‌وضوح مشاهده می‌شود‌. قهرمانان شهنامه هیچ‌گاهی آغازگرِ جنگ نبوده‌اند و بیشتر سعی خود را متمرکز به مصالحه و آشتی می‌کردند که این مسأله را در رفتار شخصیت‌هایی مثل رستم، سیاوش، کیخسرو و... می‌توان به آسانی فهمید. فرودسی در سراسر شهنامه حکما و دولت‌مردان را به عدل و احسان و رعیت را به نیکی و تواضع فرا می‌خواند.

در جهان‌بینی صلح‌جویانه‌ی فردوسی، نباید بی‌موجب به موری آزار برسد و آدمی از انجام عمل نیک نباید لحظه‌ای چشم‌پوشی کند.

واما مولانا که شاعرِ عارفِ عاشق است، اندیشه‌های صلح‌جویانه‌اش، با اندکی تفاوت از حکیمِ  طوس، از صلح فردی به عنوان خودآگاهی و خودشناسی آغاز و به خداشناسی منتهی می‌شود. به باور عرفا و به‌خصوص مولانای بلخ، انسان جزء از کل حقیقت خداست و جهت رسیدن به آن حقیقتِ مطلق، باید از درِ مصالحه با تمام کائنات وارد شد.

مولانا از رهگذرِ عشق به اشیا، مخلوقات و پدیده‌ها می‌نگرد و به آنها عشق می‌ورزد. او علّت تمام جنگ‌های طبقاتی را تعصب و عدمِ معرفت عنوان نموده و بشریت را بدون درنظرداشت رنگ، نژاد و مذهب، به برادری، برابری و همدلی دعوت می‌کند.

و سخن آخر این‌که شاهنامه و مثنوی دو شهکار ادبی و لبریز از اندیشه‌های صلح‌طلبانه بوده که بی‌هیچ تردیدی می‌تواند ما را به دنیایی از عشق، عدل، برادری، برابری، همدلی و انصاف برساند و تطبیق آن در زنده‌گی منجر به دنیایی می‌شود که بشر در آرزوی آن است. و از طرفی دیگر، عدم رابطه با آثار بزرگانی چون فردوسی، مولانا و دیگران حاکی از وضعیتی‌ست که ما تجربه می‌کنیم.

 

فهرست منابع

کتاب‌ها

- ریاحی، محمد امین.( ۱۳۷۹). فردوسی. تهران: نشر طرح نو

- فردسی، ابوالقاسم.( ۱۳۹۰). شاهنامه، ( متن کامل) به کوشش سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره.

- کاویان، سیدتسلیم.( ۱۳۹۷). تطبیق و مقایسه‌ی ابیات اندرزی و تربیتی در شاهنامه‌ی فردوسی و بوستان سعدی. کابل: انتشارات فرهنگ.

- مولانا، جلال‌الدین محمد بلخی.( ۱۳۹۲). مثنوی، به کوشش رنولد نیکلسون. تهران: نشر تمیشه.

مجلات علمی

- سروری، عبدالقهار.(۱۳۹۷). «نقش آموزش و ویژگی‌های فردی در راستای برقراری و تداوم صلح در جوامع انسانی». ارمغان صلح: فصلنامه علمی- تخصصی، د: ۱،ش: ۱، صص ۱-۱۲.

- فرانک، سلیمانی.( ۱۳۸۸).«جلوه‌های صلح‌دوستی در اشعار فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ»، امداد و نجات. د: ۱، ش: ۳،صص: ۵۱-۶۸.

- کتابی، احمد. (۱۳۹۷). «فردوسی؛ جنگ و صلح». فصل‌نامه‌ی علمی- پژوهشی زبان و ادب  فارسی- دانشگاه آزاد اسلامی. د: ۱، ش: ۲، صص۳۶-۴۵.

 


 

1-       دانشجوی سال چهارم، دانشکده‌ی زبان و ادبیات، دانشگاه البیرونی

        شماره‌ی تماس: 0744238542  ایمیل آدرس:         khairuddinfarzad@gmail.com

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۵۳      سال  پـــــــــــــــــــــــــــــــانزدهم           دلو   ۱۳۹۸       هجری  خورشیدی    اول فبوری  ۲۰۲۰