کلههایی که با گلوله بزرگ شدهاند
هرگز به آماجهای دور از تیررس نمیاندیشند.
در اتاق فکری که تو داری
زنبورها خانه کردهاند
زنبورهایی که نیش میزنند
زنبورهایی که خویشاوندِ کرمهای کتاب اند.
بگذار کتابخانهت عوض شود!
تا به جای بازی با فرشتهگان بهشتی
درختِ خشک دمِ درِ خانه را آب بدهی
درختی که تُرا با پرنده و پرواز آشنا میکند.
سرت را از مشقهای خدایان بردار
رودخانه رازِ عجیبی را میسراید
زمزمۀ زیبای درختانِ فرودست را
با نسیم ساحلی باغچهها باور کن!
کشتزاران نامِ فرزندانی را که میزایند
هنوز نمیدانند
زندهگی غافلگیرکننده است.
عادتها روزی قصۀ تلخی خواهند شد
روزی که صداها با موجهای جدیدی میآمیزند
و معتادان بر الفبای ترس میشورند
روزی که خوابهای پیش از مرگِ خوابیدهگانِ زیر پُل سوختۀ پایتخت
آشفته میشوند.
سرت را از مشقهای خدایان بردار
بگذار کتابخانهت عوض شود!
عزیزالله ایما
|