پیش از پیوستن اسدالله جوان به حزب دموکراتیک خلق افغانستان، گناه پدر را
به رخ پسر میکشیدند و از زبان حجاج همان سال میگفتند: محمد سرور [پدر
اسدالله] که با آنها یکجا رهسپار کعبه شده بود، به جرم سرقت ساعت یکی از
همرهان در مکه گیر افتاد و دستبسته از عربستان اخراج شد. کودکان و
نوجوانان شوخ در کوچه باغهای غزنی، اسدالله را چنین آزار میداند: "یک
نفر حج نرفته، کج رفته/ حج نرفته، کج رفته" و ...
به بیان دو تن از گواهان، "پیش از فرستادن پیکر محمد داوود به پلیگون
پلچرخی در هشتم ثور ۱۳۵۷ [۲۸ اپریل ۱۹۷۸]، ساعتش را اسدالله سروری گرفت و
به بند دست خود بست". (آیا همچو دلبستگی خانوادگی به ساعت، نمایانگر ارج
گذاشتن به زمان خواهد بود؟)
بالانشینان کرملین او را بیشتر از همگنانش دوست داشتند. از همینرو، روز
نزدهم سپتمبر ۱۹۷۹، سروری را در تابوت از فرودگاه بگرام به تاشکند رساندند
تا از گزند حفیظ الله امین در پناه باشد.
اگر اسدالله سروری - مشهور به پیلوت - کارنامۀ خود را بنگارد، پرفروشترین
کتاب سال خواهد شد. گرچه نمیپذیرد، پیشنهاد میکنم ازینجا بیاغازد که
چرا چهار بار زاده شده است؛ زیرا سالهای تولدش را گفتهاند: ۱۹۳۰، ۱۹۳۸،
۱۹۴۱، ۱۹۴۳؛ سپس آرام آرام بپردازد به سوژههای زیرین:
یک: به لیونید بُگدانوف گردانندۀ دستگاه کیجیبی در کابل گفته بود: "باید
حفیظ الله امین را در آخرین دیدارش با نورمحمد ترهکی، به دستان خودم خفه
میکردم". (البته، ۱۰۰ روز پس از آن آرزو، پیکر بیجان امین را با گلوله زد
و به بیوهاش گفت: "امین را من کشتم.") چرا گناه شورویها را به دوش خود
میگیرد؟
دو: بگدانوف دریافته بود که سروری هر شب در کشتار گروهی "مخالفین" سهم
میگرفت و بدون پرده پوشی به کارمندان کیجیبی میگفت: "امروز صد نفر خاین
را به پاکستان میفرستم". ("فرستادن به پاکستان" شفر رژیم برای کشتن بود.)
سه: والری کریلوف افسر کماندو پرسید: آزرده نشو. شنیدم که اکثریت افغانها
ترا "قصاب افغانستان" مینامند. این را هم شنیدهام که دستانت با خون
دیگران آغشته است. درست یا نادرست؟ اسدالله سروری خونسردانه پاسخ داد:
آزرده نمیشوم. پشت و روی هر دو دستم با خون رنگین است، ولی...
چهار: فردای پرواز در تابوت - پروژۀ "رنگین کمان"/ ایلیوشین ۷۶ - از لای
اسفنج سیتهای موترش که در حویلی سفارت شوروی در کابل جا گذاشته بود، ۵۴۰۰۰
دالر امریکایی و چهار ملیون افغانی یافتند. آن سرمایۀ بیصاحب از کجا آمده
بود؟
پنج: چه جادو داشت که هنگام کشته شدن حفیظ الله امین، شانه به شانۀ ببرک
کارمل از مسکو به کابل برگشت و شش ماه نامش در نقش "معاون شورای انقلابی و
معاون صدراعظم" همه جا پیش از سلطانعلی کشتمند نوشته و گفته میشد؟
شش: چه افسون در آستین دارد که با دستان خونچکان، از هر زندان زنده بیرون
میآیدو در پایان - از دادگاه شهر نو تا مکروریان سوم - در پناه ارتش
تفنگداران جمهوری اسلامی افغانستان محترمانه بدرقه میشود؟
هفت: این چگونه پروندۀ است؟ فراوان مکتوب چاپی و قلمی که در پای برگ برگش
فرمان دستنویس اعدام با امضای اسدالله سروری به چشم میخورد و هزاران هزار
درخواست بازماندگان قربانیانی که از سوی وی کشته شده، نادیده گرفته
میشوند. آزادیخواهان و بیگناهان یا در سلولهای دهمزنگ و پلچرخی
پوسیدند یا در کشتارگاه پلیگون؛ ولی دژخیم با شال و پکول و تسبیح، ژست
بیگناهتر از مادرتریزا میگیرد و میخندد.
هشت: ببرک کارمل چرا قاتل و شکنجهگر پرچمیها را دستیار خویش برگزید؟ مگر
نمیدانست که چنین کار بازی با آتش در انبار باروت است؟ آیا مقامات حزبی و
دولتی صلاحیت انتخاب معاون شورای انقلابی و معاون صدراعظم خود را نداشتند؟
اگر مسکو وادارشان ساخته باشد، "آزادی" حزب دموکراتیک خلق افغانستان چه
میشود؟
نُه: نخستین کسی که سروری را بخشید، سلطانعلی کشتمند است. او در مارچ ۲۰۰۰
نوشت: "بهطور كل، به اين عقيده بودم كه بايد در برابر احساسات
انتقامجويانه به مبارزه پرداخت. براى اينكه ثابت كرده باشم احساس كينه و
انتقام را در وجود خود از بين بردهام، حتا حاضر شدم كه روبروى شكنجهگر
بيرحم قبلى خويش - اسدالله سرورى - پشت يک ميز بنشينم و وى را از لحاظ
برخوردهاى شخصى نسبت به خويش عفو شده بپندارم؛ ولی طبعاً نه من و نه دیگران
حق عفو او را در برابر اعمالش نسبت به دیگران داشتیم". (يادداشتهاى سياسى
و رويدادهاى تاريخى"، جلد سوم، برگهاى ۶۳۱ و ۶۳۲)
ده: نخستین موج اعتراض دختران علیه حضور سروری در کابینۀ حزب و دولت از
لیسۀ عایشه درانی برون زد. گرچه در تکانۀ آغازش اناهیتا راتبزاد دست داشت،
دنباله و دامنۀ ایستادگی شاگردان از اعتصابات، تظاهرات و شعارها از توان
رژیم کابل بیرون پرید و رسید به قیام سه حوت، مارشهای خیابانی با شعارهای
فراگیر سراسری چون مرگ بر یورشگران شوروی و مرگ بر رژیم دست نشانده.
چند پاراگراف بالا را آوردم تا گفته باشم که نوشتن کتاب در پرتو اسناد
آسانترین کار است. اگر اسدالله سروری سرگذشت چهل سال نخست خود را بنویسد،
نگاشتن خموپیچ چهل سال پسین زندگی وی به دوش من. با جزئیات خواهم پرداخت
به پارههای زیرین:
چرا در هفتۀ چهارم جون ۱۹۸۰ به بهانۀ تیمارداری به مسکو رفت و بدون آگاهی
حزب دموکراتیک خلق افغانستان، در اگست همان سال به حیث سفیر منگولیا رهسپار
اولان باتور شد و شش سال آنجا ماند.
آیا برکنار شدنش از بیروی سیاسی در ۱۹۸۱، برطرف گردیدنش از کمیتۀ مرکزی در
۱۹۸۶ و رفتنش از راه جرمنی به پست سفارت افغانستان در یمن جنوبی در چهارچوب
صلاحیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود؟
چرا در یمن فیل سروری ناگهان یاد هندوستان کرد، شام شانزدهم جنوری ۱۹۹۰ به
فرودگاه بمبی پیاده شد و راه دهلی را در پیش گرفت؟ چگونه پانزده دقیقه پیش
از پرواز شماره ۴۵۱ اندین ایرلاینز سوی کابل - از فرودگاه بینالمللی اندرا
گاندهی/ بیستم فبروری ۱۹۹۰ - نه تنها پاسپورت و مصونیت دیپلوماتیک بلکه
آزادی فردی را نیز از دست داد؟
چرا این خلبان دارای دکترا دررشتۀ کودتاها، گمان داشت که در مقام بالاتر از
"معاون شورای انقلابی و معاون صدراعظم" به کابل پا خواهد گذاشت، ولی نزدیک
به دو سال با گروهی از دزدان و قاچاقچیان هندی در کنج زندان تیهار دهلی
آسیاب دستی چرخاند؟ چگونه رها شد؟ بی پاسپورت و ویزه کجا رفت و به کدام
چاله افتاد؟ چرا آزاد شد و اکنون چه میکند؟
[][]
کانادا/ پانزدهم جنوری ۲۰۲۰
دنباله در شمارۀ آینده