به شهر گام زنم با خود که شهر شهرهٔ من باشد
که گاه از من ویران است وَ گاه باغ و چمن باشد
به شهر گام زنم با خود چهگونه؟ گام زدن ممنوع
نوشتهاست به هر کوچه: هجوم زاغ و زغن باشد
حضور زنده نمیبینی، حضور مرده فراوان است
عجیب نیست به هر راهی اگر دکان کفن باشد
کرستل کلمات اکنون به دست بیهنران افتاد؟
که سرنوشت زبان اینطور فقط شکستهشدن باشد
زبان چه گوهر نایابیست که در دهان چنین قومی
نه زیب دارد و نی زینت برای مشتزدن باشد
نو و کهن به زبان آری، در این زمانهٔ بازاری
متاع هیچ تو میدانی که نه نو و نه کهن باشد؟
چه سر کنی که بیاسایی چه دم زنی که نفرسایی
در این خرابهٔ عشق و شعر، در این زمین که وطن باشد
خالده فروغ |