وطن دوباره می رود به کام اژدهار ها
فتاده باز کار ما به دست نا بکار ها
دوباره بسته می شود دو چشم و گوش این جهان
دگر به کس نمی رسد فغان داغدار ها
عسس شود کمی نهنگ ، سگی شود کمی پلنگ
همی شود فدای سنگ ، عذار گلعذار ها
اگر کسی درین زمان رسد به داد مردمان
فتد به دام دشمنان به سان مازیار ها
شب سیاه بردگی هزار و چند ساله شد
ندید چشم کس سحر ، زبعد انتظار ها
هنوز تاک بخت ما نبسته ریشه بر زمین
که باز کوچ می کند ز خاک ما بهار ها
درین زمین خسته جان ، عرق فشانده باغبان
مباد این که قد کشد به جای سرو ، دار ها
نفس به دل شود قفس ، به دل بمیرد هر هوس
که ترس سایه افگند به گوشه و کنار ها
. . .
همین دم است و باز هیچ ، نجو تو چاره ساز هیچ
به جز نجات مردمت ، نبایدت شعار ها
حشمت امید
آگست ۲۰۱۹ |