سال دو هزار و نوزده با
همه ی سختی ها و تلخی هایش به پایان رسید و با تمامی خاطرات و خطراتش به
تاریخ پیوست. اینک ماییم و سالی نو که با خود دهه ی تازه ای را به همراه
آورده است. دهه ی دوم قرن بیست و یک در حالی به پایان می رسد که ما در طول
این ده سال، نه تنها نتواستیم تجربه ی شور انگیز و شیرینی از زندگی آزاد و
دموکراتیک به دست بیاوریم، بلکه حتی نتوانستیم تعبیر و تفسیر مناسبی از
مناسبت دموکراسی و جامعه ی خود بیابیم. در کشوری که جای قبله و قبیله
آنچنان عوض شده است که حتی خدا نیز محصول جغرافیا و ایدئولوژی قبیلوی به
حساب می آید و و صرفا در همین مناسبات است که حضور خدا قابل درک و دریافت
می شود. در چنین جامعه ی قبیله زده ای، چطور می توان از تجربه ی شیرین
دموکراسی سخن گفت و به درک و دریافت انسانی تر از آن نایل آمد؟
به نظر می رسد که در این دهه نیز، مانند چندین دهه ی گذشته، کار ما قبله
سازی قبیله بوده است. ما صلح، دموکراسی، آزادی، ترقی، پیشرفت و توسعه را
صرفا و صرفا برای قبیله ی خود خواسته و برای دیگران چیزی جز جنگ، کشتار،
ویرانی، اسارت، فقر و آوارگی نخواسته ایم. دموکراسی تا زمانی که ضرری برای
قبیله گرایی افراطی ما به همراه نداشته، خواستنی و ستودنی بوده بوده است و
زمانی که خواسته است از مرز قوم و قبیله بیرون شده و به جای قوم، به انسانی
شدن جامعه بپردازد، بد و زشت و ناپسند پنداشته شده است.
نزدیک به دو دهه است که ما با تمام توان سرگرم نابود کردن فرصت های ترقی و
پیشرفت هستیم. کار ما ویران کردن بوده است، ویران کردن هرآنچه که بتواند به
دیگران، به اعضای قبایل دیگر، فرصت نفس کشیدن بدهد و امکان زندگی را برای
آنان فراهم کند. کار ما کشتن و ویران کردن دیگران بوده است. دیگران مجالی
جز مچاله شدن نداشته اند. در منطق قبیله ای ما، دیگران چیزی جز هیزم
تنورهای گرم قبیله گرایی ما نیستند. با سوختن دیگران است که تنور قبیله ی
ما گرم می شود و با خاکستر شدن آنان نهال اقتدار قبیله قوی تر می شود.
در نزدیک به بیست سال گذشته، قبله سازی قبیله و قومی سازی همه چیز مسئله ی
اصلی همه ی مسایل ما و جدی ترین و بنیادی ترین بنا و بنیان هویت جمعی و
سیاسی ما بوده است. کرزی حکومتش را با شعار صلح همه جانبه با طالبان آغاز
کرد. کار کرزی فقط صلح همیشگی با طالبان بود. پاسخ کرزی به همه ی خودکفانی
ها و کشتار کور طالبان یک چیز بود، صلح. صلح با برادران ناراضی. کار کرزی
چیزی جز تقویت طالبان نبود و هرگامی که دولت کرزی در راستای حمایت و تقویت
همه جانبه ی طالبان بر می داشت، به تکثیر و ترویج بیشتر قومی سازی
افغانستان و چند قطبی شدن فضای سیاسی- فرهنگی افغانستان منجر می شد. در
پایان دوره ی سیاه کرزی، گوساله ی سامری قوم گرایی آنچنان چاق و چله شده
بود که هیچ کسی نمی تواست راه را بر این سیل خانمان سوز ببندد و جامعه ی
بلا زده ی افغانستان را از مصیبت این طوفان عظیم نجات بدهد.
حکومت وحدت ملی که محصول دروغ و تقلب آشکار قبیله گرایان بود، نشانه ی
روشنی از علنی و رسمی شدن حکومت قبیله محور بود. حکومت وحدت ملی تبارز
آشکار جنگ قومی بود. هرکسی می کوشید که سرمایه های ملی و فرصت های رشد جمعی
را صرفا در اختیار قوم و قبیله ی خود قرار بدهد و با تمام توان به نابودی
اقوام دیگر بپردازد. اشرف غنی جدی تر از کرزی در جاده ی قبیله گرایی قدم
گذاشت و با تمام توان به توسعه و تکثیر آن همت گماشت. عبدالله ظاهرا کاری
جز سکوت و سقوط از دستش نیامد و چنین بود که دوستم به راحتی از صحنه سیاست
حذف و برای سران هزاره نیز هزاران مشکل و مصیبت لا علاج ساخته شد تا توانی
برای حضور سیاسی نداشته باشند.
انتخابات ریاست جمهوری سال دوهزار و نوزده نیزچیزی جز تکرار تقلب و تزویر
انتخابات ریاست جمهوری قبلی نبود. در کشور ما ظاهرا همه ی راهها به قبله
سازی قبیله منجر می شود و ما راهی جز بت سازی خود و نابود سازی دیگران
نداریم.