من به رکاب توستم ، ایکه سوار میروی
باز کنار من نشین ، از چه کنار میروی ؟
با رخ همچو آفتاب در قدمت فتادهام
از چه زسایه خودت ، پا به فرار میروی ؟
من به هوای عشق تو، ترک دیار کردهام
درد تو یار میکشم ، نا شده یار میروی؟
تا که همای دیگری باز به دامت افگنی
تیر نگه به کف زده ، بهر شکار میروی
ای دل حرف نا شنو، اینهمه کوی او مرو
بین که بهپایخود ز نو ، بر سردار میروی
بازی عشق در کمین ، شعله آن نگه ببین
خرمن آتش است این ، در دل نار میروی
"کریمه طهوری ویدا" |