حلیم تنویر، گویا درایران درس خوانده و دکترای ادبیات فارسی گرفته است اما
از هواداران مخوف ترین تشکیلات جهادی، یعنی حزب اسلامی و از پیروان سیاسی ـ
ایدئولوژیک قاتل ترین رهبر سیاسی، یعنی گلبدین حکمتیار است. اظهارات او در
محفل گرامیداشت "محمدگل خان مومند" درکلن آلمان، گویا موجی از احساسات و
حساسیت های گروهی از کاربران فیسبوکی را برانگیخته است.
من اما معتقدم که ازحلیم تنویرهای فرومانده درچاهِ صغارت فکری، حقارت
روانی، جهالت بدوی و سفاهتِ سیاسی ـ تباری ولو آن که درجوار دادگاه لاهه و
سرزمین ونگوگ هم زندگی کند، نمی توان انتظار فرزانگی فکری، خرد دمکراتیک و
بلاغت مدنی داشت.
به نظرمن، این حرف ها نه سخنان تازه ای هستند که فقط حلیم تنویر برزبانِ
کین جویانه اش رانده باشد و نه امر قابل پیش گیری و حتا درخور حساسیتی
هستند که بتوان آن را بسط و شرح و پاسخ داد ویا وقعی واهمیتی برآن قایل شد.
مراد من این است که گویندگان چنین سخنانی و دارندگان چنین عقایدِ تیره ای،
دل درگرو نوستالوژی یک تاریخ بی بازگشت دارند که نمی توانند بر زبان
نیاورند وگرنه از شدت درد و اندوه روانی و از حجم حسرت روحی، می میرند.
برزبان آوردن چنین سخنانی، درواقع بیان یک نوستالوژی حسرت بار است که بسان
حقارت عمیق روانی در جان شان، ته نشین شده است که همانند اندوه روحی مچاله
شده ی عظیمی، از زوال یک تاریخ حکایت می کند. بدین رو، یادآوری این
نوستالوژی ها، اولا برای اشباع روان زخمی تاریخ زدگان مومن به شکوه افسانه
ای یک روایت فسانه است و دوما لذت بردن از برافروخته شدن شعله های خشم و
هیاهو درجان ملت و نسلی است که این روایت های افسانه ای را به زوال کشیده
اند.
بدین رو، هرچه شعله های خشم و هیاهو از بازتاب چنین سخنانی گسترده تر باشد،
حلیم تنویرهای زمانه، لذت بیشتری خواهند برد و "ذلتِ" زوال آن تاریخ اسطوره
ای خویش را لختی بییشتر فراموش خواهند کرد.
حلیم تنویرها باید باور کنند که:
۱. تاریخ عصر فیودالی ـ ملوک الطوایفی به سر رسیده است که دختران رعایا و
یا یک قوم را بعنوان بردگان "سیاسر" با اراده ی خان قبیله و فیودال عشیره،
بصورت گله ای توزیع نمود تا با تحکم آمرانه و شکوه امارت عبدالرحمانی،
جابجایی نسلی، ادغام تباری و همسان سازی اتنیکی صورت گیرد و از دل این سنت
بدوی ـ قبیلوی، "ملت سازی مدرن" پدید آورد.
۲. این یک خیال بدوی، کودنی فکری و جهالت سیاسی است که تصور کنیم، مولفه ی
"وحدت ملی" با تقسیم دختران یک قوم به قوم دیگر تأمین می گردد. وحدت ملی یک
فرایند ذهنی، فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی است که با تکوین مولفه هایی مانند
ارزشهای مشترک، احساسات مشترک، نظام سیاسی دمکراتیک، احترام متقابل، همگنی
فرهنگی، توزیع باورهای انسانی و برابری های شهروندی و تکثیر اخلاق و شان
شهروندی بوجود می آید.
۳. "اجبار" بریکسان سازی فرهنگی و تحمیل یکجانبه ی نمادهای قومی برای تکوین
ملت سازی، روش تاریخ مصرف تیر شده ای است که هتلر و موسیلینی و طالبان و
گلبدین در پی تحقق آن بوده اند وهستند. زبان و فرهنگ فارسی به ضرب شمشیر و
با جبر تیغ بر هموطنان پشتون و اوزبیک و پشه ای و هندو / سیک های ما و حتا
برحاکمان جبار و جلادی مانند عبدالرحمان و نادرخان های تحمیل نشده است. این
زبان، اگر مقبولیت عام و محبوبیت تام یافته است و وجه مشترک هویت ملی ما
قرار گرفته، از قدرت فرهنگی و ظرفیت تمدن سازی و لطافت ادبی و شکوه معنوی
آن بوده است. زبان پشتو، میراث فرهنگی و خواهرِ تنی زبان فارسی است. این
زبان، شایسته ی ظرفیت سازی معنوی و نیازمند بازپروری فرهنگی است تا با قوت
معنوی و جذابیت ادبی خود، عنصر فرزانه و بنیاد وارسته ی هویت ملی ما بماند
و مرجع رجوع و آموزش خود خواسته و مشتاقانه ی شهروندان و نسل های منسوب به
اقوام غیرپشتون ما گردد.
۴. درست است که بیشترِ رهبران قومی و پیمانکاران هویت تباری ـ سیاسی، عموما
از تزویرو تفرقه، فربه شده اند و به استمرار حیات سیاسی خود ضمانت بخشیده
اند. بدین رو همه ی آن ها به درجاتی، مستحق محاکمه و مکافات هستند. اما اگر
قرارباشد وحدت ملی با حذف این رهبران تامین گردد، باید در قدم نخست، جنایت
کارترین ها و سیاه اندیش ترین ها و قاتل ترین هایی مانند ملاهبت الله و
گلبدین حکمتیار درقدم نخست، مشمول حذف گردند که با کشتار دهها هزارنفر و
ارتکاب جنایت های عظیم حقوق بشری و نسل کشی های سیستماتیک، مایه درد و رنج
و مصیبت و عقب ماندگی مستمر و عظیم برای تمام اقوام وشهروندان افغانستان
شده اند.
۵. فاشیسم، ادامه ی صغارت اخلاقی است که بصورت یک رویکرد سیاسی خردستیز،
تبلور پیدا می کند. فاشیست ها تصور می کنند تعهد سیاسی خودرا با نفرت
پراکنی در مقابل "سایرین"در قبال عواطف تباری ـ قومی شان ادا می کنند. در
حالی که فاشیست ها، متعلق به هرقومی باشند چه پشتون و چه تاجیک و چه اوزبیک
در قدم نخست، جانی ترین و خطرناک ترین دشمان تبار خود هستند که با تکثیر حس
نفرت، تقابل و نفرت را برای قوم خویش می خرند. بنابراین، سخنانی ازجنس سخن
یون و طاقت و حلیم تنویر، بیش و پیش ازهرچیزی، گلوله های آتشین بر پیکر خون
چکان جامعه ی پشتون می باشد.
۶. با این وجود، نه اخلاقی است و نه انسانی ونه واقعی که حلیم تنویر و یون
را نماینده ی واقعی تفکر و اندیشه و زبان تعامل پشتونی، و ملاعمر و گلبدین
حکمتیار را آدرس منحصربه فرد سیاسی تمام قوم بزرگ و قربانی شده ی پشتون
بدانیم. مولوی عبدالرئوف خان قندهاری، داکتر عبدالرحمان محمودی و امیرامان
لله خان هزاران سرباز شهید وطن هم پشتون بودند که تاریخ آزادیخواهی و
روشنفکری و مشروطیت و سیر تجدد طلبی افغانستان ما مدیون اراده و مبارزه و
وفداکاری نام بلند آن هایند.
|