در تلخترین اندوهی که گریبانم را میگیرد
کسی جان میکند، اما نمیمیرد.
یکی در اسارت میمیرد
یکی در آزادی
غریقِ در گردابِ عمیق
دست و پا میزند
برای تنهاییِ همنفسی
برای در بندی بودن
نه برای آزادی.
مردن آسان است
مردن ارزان است
در سرزمینهای دور
آنجا که سربازانی
– نظمِ دهکدهیی را برهممیزنند –
برای نظم جهانی میجنگند
و زبانِ زهرخندِ دخترکان روستا را
هرگز نمیدانند.
اسیرانِ آزاد
رهاترین آدمهای این عصر اند
عصرِ قفسهای نامرئی
عصر زنجیرهای مجازی.
در اعلامیۀ حقوق
– حتا حقوق حیوانات – آمدهاست
کسی دستِ غریقِ در گردابِ عمیق را نمیگیرد.
باید روی آب ماند
باید فریاد زد:
کمک!
تا تماشاگران
نخست اندوهِ شان را در «سِلفی»
به نمایش بگذارند.
آه!
برای گرفتن عکسهای واپسین تپیدنهایت
عکاس ماهری که با وسایلِ ایمنی زیرِ آب زدهبود
از پشتِ بلندگویِ جایزۀ جهانی میگریست
همه میگریستند.
آبها مرز دارند
خاکها مرز دارند
مردن در آبهای بیگانه
مردن در خاکهای بیگانه
گمشدن است
گمشدن از خط
گمشدن از خطخطیِ شناسنامهها
غایبشدن از چشماندازهایی که حد دارند و سرحد.
من مرزی نمیشناسم
تو مرزی نمیشناسی
زیرا منی که در اینسوی جهانم
و تویی که در آنسوی آبها
در اندوهِ دورترین انسان این سیاره میگرییم
و چاره میجوییم برای بیچارهگیها.
میانِ مرزی که من و تو نمیشناسیم
و مرزی که جهانگشایان و بازرگانانِ آسمانی و زمینی مرگ
و همۀ آنهایی که به حقیقتِ خود و حقیقتِ مطلق باور دارند
نشناختهاند و نمیشناسند
توفیرِ فراوانیست.
روی چهاردیوارِ ویرانههای میدانِ بازیِ بزرگ و کوچک
چهارکلاههای چهارراهِ اقتدار
با رنگِ نیرنگ و با خونِ سرسپردهگان
هنوز «زنده باد» و «مرده باد» مینویسند
انگار از سِحر سخن اصلیِ کتیبههای کاذب پیمبران جنگ
– یا من یا هیچکس دیگری –
در عصر انفجار اعجازی میجویند.
نه فرزندانِ بیپدرِ جنگ سرد از دنیا انتقام میگیرند
نه جهان از جهلِ جنگجویانی که به خدای خونخواری ایمان آوردهاند.
گلولهها مجانی نیستند
گلولهها از تخمِ تریاک میرویند
از افیونِ زمینیِ ایزدان
گلولهها جادویی اند
میکشند، گاه بیآنکه قطرهخونی بریزد
گلولهها آماجی دارند و موجی
چون موجِ صدای مادرِ بمبها
موجی که جنینِ مادران حاملۀ ننگرهار را
سِقط میکند
– نه به تأویلِ ملیگرایانۀ دونالد –
تا مادران نیویارک
فرزندانِ سالمی به دنیا بیاورند
«بنیآدم اعضای یکدیگر اند».
سیاست با جنایت پهلو میزند
وقتی درفشهای آشتی
بر زمینِ خونینِ معامله برافراشته میشوند
زنانِ عاشق
پس از واپسین نبردِ بیسرانجام
آنسوی صفهای شکستۀ مردان
ترانۀ تنهاییِ جاودانه را
از دریچۀ رو به باغستانهای سوخته میگریند.
من و تو هم
بیآنکه نشان و نشانیِ یکدیگر را بدانیم
میگرییم
در اندوهِ دورترین انسان این سیاره.
عزیزالله ایما
|