زندگیِ زبان در مجموعهی «مرگ سرزده سر میزند»
خوانشی از آخرین مجموعهی شعری افسانه واحدیار
افسانه واحدیار از بانوان شاعر هراتیست که در قالبهای شعر کلاسیک و نو
طبعآزمایی کرده است. سرودههای این شاعر اکثراً در قالب چهارپاره و بعضاً
غزل و رباعی و شعر سپید است.
مرگ سرزده سر میزند، عنوان دومین مجموعهی شعری افسانه واحدیار است که از
سوی انتشارات انجمن ادبی هرات در 109 صفحه به چاپ رسیده است.
در نوشتهی زیر سعی میکنم به صورت کلی و موردی به ابعاد مختلف این مجموعه
و محتویاتش بپردازم. این ابعاد را در چند عنوان خلاصه میکنم و نکاتی را
زیر هر عنوان، عنوان خواهم کرد.
1- نام کتاب اجازه بدهید بحث روی این مجموعه را از نام آن آغاز کنیم؛ مرگ سرزده سر
میزند. نامیست با مسما و داری ایهامی چند پهلو. من از این نام حداقل چهار
خوانش توانستم انجام دهم:
1 مرگ سرزده سرمیزند؛ مرگ بیخبر و غیر مترقبه پیدایش میشود.
2 مرگ سرزده سر میزند؛ مرگ بیخبر سری را از تن جدا میکند.
3 مرگ سر زده، سر میزند؛ مرگ بیخبر آمده و میآید.
4 مرگ سر زده، سر میزند؛ مرگ سرها را از تن جدا کرده و جدا میکند.
این ویژگی در انتخاب نام نشان میدهد که شاعر به استفادهی نظاممند از
کلمات که خود یکی از تعاریف ادبیات است باورمند است و به گزینش واژهها و
همنشینی آن دغدغه و وسواس به خرج میدهد.
در کنار اینها انتخاب نام کتاب با توجه به درونمایه و محتوای اشعار آن،
هوشمندانه است. حضور مرگ در اشعار افسانه واحدیار چشمگیر است.
اما به نظر من این نام یک نارسایی موسیقیایی دارد و آن همنشینی واجهای گ،
س و ز در کنار یکدیگر است که خوانش را قدری مشکل کرده است. متن حتی الامکان
باید به نحوی پرداخته شود که روان خوانده شود و صحیح تلفظ کردنش خواننده را
اذیت نکند. البته زمانی که این واجآرایی واجهای نسبتا خشن در خدمت فرم
قرار میگیرد قضیه توجیهپذیر میشود. فیالمثل وقتی منوچهری میسراید:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است. چینش واجهای خ و ز در کنار یکدیگر
صدای به هم خوردن برگهای خشک خزانی را تداعی میکند که شاعر بر علاوهی
این واجآرایی در صورت متن، صداهای حروف را هم هدفمند به کار برده و از آن
کار کشیده است. این ویژگی به صورت ملموس در مرگ سرزده سرمیزند وجود ندارد.
علاوه برآن، لازم به ذکر است که اگر این جمله تنها در گوشهای از صفحات
کتاب جاخوش میکرد قابل اغماض بود، اما اینجا که بحث نام کتاب در میان است،
رعایت اصلِ روانی و عدم شکستگیِ لفظی مهم جلوه میکند.
2- شعریت و ادبیت اشعار ادبیت به تعبیر استاد شفیعی کدکنی در واقع همان خصوصیتی است که یک متن
موجود در زبان را از دیگر متنهایی که این ویژگی را ندارند جدا میکند. از
نظر صورتگرایان روس وظیفهی منتقد کشف همین ادبیت است.
شعر واحدیار هرچند شعری سهل و بیتکلف است، اما در برخی سطرها ادبیت و
شعریت مورد نظر را میتوان ردیابی کرد.
مثلا در شعر 37 که شعری سپید و از شعرهای بسیار خوب این مجموعه است،
میخوانیم:
مرا با یاد تو پیوندیست مرموز
علامت سوال عصای دست روزهایم شده است
چرا؟
چرا یادت بخاری بر شیشه نیست؟
که دستی پاکش کند.
سطر «علامت سوال عصای دست روزهایم شده است» در نگاه اول بیانگر این است که
روزهایم و اوقاتم در اصل، پر از سوال است. تا اینجا خواننده با یک تشخیص
ساده برخورد میکند که همان انسانانگاریِ «روزها»ست که دستی دارند و آن
دست میتواند عصایی را نگهدارد. تشخیص یکی از آرایههای معمول ادبیست.
اما ادبیت این سطر در توقف روی «علامت سوال» خودی مینماید. علامت سوال به
لحاظ شکلی شباهت زیادی با عصا دارد که شاعر با ریزبینی در کنار کارکشیدن از
معنای متداول آن، از این تشابه صوری نیز بهره کشیده است.
در پارهای از شعرها این شعریت و ادبیت در قالب ایهام و تناسب چهره
مینمایاند. مثلا در شعر 6 میگوید:
هردم مسافری به دلت میکشد سرک (شعر6)
فعل ترکیبیِ «سرک کشیدن» در این مصراع ایهام ظریفی دارد که هم «دزدیده و
پنهانی به جایی نظرانداختن» را میرساند و هم «راه بردن و راه کشیدن» را
افاده میکند.
همینگونه اند:
«حلقه» در مصراع: بده که باز کنم حلقه از میان طناب (شعر 27)
«چشمسفیدی» در: قبل مرگم زیاد کشته شدم، چشم من شد سفید از مردن (شعر 14)
از این شاعرانگیها باز هم مثالهایی در شعر افسانه واحدیار وجود دارد.
هر چند شاعر ما با چاپ دو مجموعه شعری جایگاهش را تا حد خوبی در حوزهی
ادبی کشور تثبیت کرده است، اما برای مخاطبان جدیتر، سختگیرتر و خاص
ادبیات، این خصوصیت در کار واحدیار جرقه و نویدیست از حضور یک شاعر خوب و
ماندگار در حال و آیندهی این جغرافیا.
3- خلاقیت و بدایع هنرمندانه در کنارِ بحث شعریت و ادبیت، انچه شعر این شاعر را از شعر همنسلانش
متمایز میکند، خلاقیت در ساخت مضامینی نو و در مواردی غافیلگیرکننده است.
این قسمت از کار شاعری چنان نیست که چهارچوبی مشخص داشته و یا قابل
آموزشدادن باشد، بلکه برمیگردد به ذهن خلاق سرایشگر، که حین مهیا بودن
شرایط روحی و محیطی دست به خلق و کشف رابطهای بین اشیاء و مناسبات انسانی
میزند که در نوع خود بدیع و تازه است.
به عنوان نمونه در این شعر از زنی میگوید که تکلیفش روشن نیست:
زنی که تکلیفش مثل لامپ سوخته بود (شعر3)
یا آن جا که بین مفاهیم ذهنی و عینی ارتباطی جالب برقرار میکند:
هی به افتادن خود از چشمت، خیره شد مثل یاس برگی زرد (شعر2)
بسیار شنیده ایم که معشوق و یاد و محبتش مثل خون در رگهای عاشق جریان دارد،
اما شاعر ما با اندک تغییری در مناسبتهای این تصویر، طرحی نو در
میاندازد:
به مثل خون به رگش حبس گشتهام در او
به مثل خون به رگم، حبسگشته در تنم است (شعر5)
البته فارغ از ضعف زبانی ناچیزی که در چهار «به» و دو «گشته» در این بیت
وجود دارد که در مباحث آتی به آن خواهیم پرداخت.
از این تکههای بدیع و هنرمندانه در شعر واحدیار زیاد است:
مثل یک زخم در نمک بودم، با غروری پر از ترک بودم
در دلت حس لادرک بودم، روزم و چشمهات یکرنگ است (شعر8)
و یا
کوچه آبی زده به صورت خویش، سرخوشی لانه کرده در یارت
دیدنت مثل عید میآید (شعر8)
یا
شناسنامهی تو بغض کرده در جیبت (شعر11)
مثالهای زیادی از این دست در مجموعه «مرگ سرزده سرمیزند» وجود دارد که در
این جستار، به همین تعداد اکتفا میکنیم.
4- شعر زنانه و زن در شعر واحدیار زن در شعر این شاعر را از دو چشمانداز میتوان بررسی کرد. شعر زنانه و
زنی که در این شعر حضور دارد.
اول، شعر زنانه: هرچند بحث شعر زنانه بارها مباحث و گردهماییهای ادبی مطرح
شده، اما به نظر من یک نوشته یا شعر است و یا شعر نیست. انسان اهل قلم در
حوزهی ادبیات هم یا شاعر است یا شاعر نیست. صفت زنانه و مردانهدادن به
شعر، آن را در حدِ یک کالا یا مکان تقلیل میدهد. اینکه بخواهیم -حتی در
شعر- زنان را تافتهای جدابافته از مردان بدانیم، امری منطقی و موجه به نظر
نمیرسد. در این راستا آنچه میشود برآن انگشت گذاشت شعر با نگاهِ زنانه
است. دیدن به اشیاء، محیط و زندگی از نگاه یک زن. این نگاه تا آنجا قابل
پیگیریست که بحث توصیف از ظاهر معشوق و یا خودِ شاعر و مقولههایی در این
حد ظاهری و معمول باشد. اما وقتی پای بحثی فلسفی و در مقیاس کلانتر به میان
میآید، در رابطه به هستی، خلقت و حتی انسانِ فارغ از بحث جنسیت، دیگر
جوهرهی شعر و چگونگی بیان آن مورد تامل خواهد بود نه نگاه زنانه و
مردانهاش.
نمونههایی از نگاهِ زنانه در «مرگ سرزده، سر میزند»:
از رژ و خطِ چشم بیزاری دائما فکر خودکشی داری (شعر 1)
یا
چون زنی پا ماه میشمرم، روزها را برای دیدارت
هیجان میزند لگد به دلم، شب برو غم تمام شد کارت (شعر 9)
یا
چه خوب میفهمی حال و درد باغچه را
زمین شبیه تو زاینده است زهدانش (شعر18)
دوم، زن موجود در شعر واحدیار: زن در اشعارِ موزون خانم واحدیار، همان زن
مظلوم و ستمکشیدهی زمان طالبان و سالهای نخستِ پساطالبانیست. زنی محصور
در چهاردیواری خانه و دمخور با آشپزخانه، خورد کردن سبزیجات و تمیزکردن و
شستن و رفتن. زنی خانهدار و پابند به عرف و عنعنات. زنی که گیسوانش در قید
روسری نفستنگ میشوند و او از این خفقان شکایت میکند و مینالد.
اکنون که دو دهه از برچیده شدن بساط حکومت طالبان و آن فضای بستهی غالب
میگذرد، شرایط بهکلی فرق کرده است. زنِ امروز افغانستان در پستهای بلند
دولتی کار میکند، در میادین ملی و بینالمللی مسابقهی ورزشی میدهد،
فیلمش در جشنوارههای معتبر جهانی نمایش داده شده و مورد تشویق و تحسین
قرار میگیرد، آواز میخواند، رباط میسازد، دانشگاه میرود، رانندهگی و
شنا میکند. این طیف از زنان از شعر واحدیار به کلی غایب اند، گویی پنجرهی
شاعر فقط یک کانال دارد که از افق آن تنها چشمانداز فیلم جنگی را به نظاره
نشستهاست.
علاوه براین، او فقط این تنگناها و حصرِ زنان را روایت میکند، بیآن که به
سرچشمههای آن اشارهای بکند و دایرهی دیدهاش را گستردهتر نماید. این که
چه کسی باعث ایجاد این فضای مردسالار شده و چه کارگردانی در پشت صحنهی این
فیلم جنگی و ظالمانه نقشآفرینی میکند، در مواجهه با او چه باید کرد؟!
با تاثیرپذیری از همین فضای نسبتاً خودساخته، واحدیار شاعریست محافظهکار
که خطر رکگویی و آشکارا اظهارنظرکردن را پشت سر نمیگذارد و هر آن از حمل
پیامدهای این مسئله شانهخالی میکند. آنجا که میگوید:
شرعا ً مرا از آن خودت کن که تا ابد
گوش و دهان مردم این شهر گل کنیم (شعر 6)
و آن جا که فروغوار شعری اروتیک را زمینهسازی میکند، با طنزی ظریف و
البته همان تکنیک محافظهکارانهاش طفره میرود و خواننده را لطفا ً که نه،
جبراً به سپیدخوانی وا میدارد:
دستم را میگیری
به آن سوی پنجرهها
خیالها و تجربههای لمس ناشده میبری
مخاطب گرامی!
حالا که حس کنجکاویات میخارد
ادامهی این شعر را سپیدخوانی کن! (شعر 43)
مخاطب گرامی میتواند ادامهی این شعر را سپیدخوانی نه، فروغخوانی کند، آن
جا که فروغ در شعر «وصل»اش با جسارت منحصر به خودش مینویسد:
در یکدگر گریسته بودیم
در یکدگر تمام لحظه بیاعتبار وحدت را
دیوانهوار زیسته بودیم.
5- ضعفهای زبانی و شکستگیهای موسیقیایی در کنارِ کنترل وزن، حفظکردنِ سلامتِ زبان از ضروریات و بایستههای
شعر موزون است. در افغانستان انگشتشمار شاعرانی وجود دارند که این مهم را
به درستی به پیش ببرند. در شعر واحدیار با وصف خلاقیتهایی که پیشتر از آن
نمونهوار تذکر رفت، ضعفهای زبانی و گاهی ناهنجاریهای موسیقیایی به چشم
میخورد.
استفاده از حروف ربطی همچون «به، در، بین و میان» در مجموعهی مورد بحث
بسامد بسیار بالایی دارد و در بیشتر موارد به زبان شعر لطمه زدهاست. در
اکثر موارد این حروف ربط صرفن به خاطر پرکردن وزن آمده اند و باز گاهی به
خاطر همین محدودیت وزنی حروفی اضافی و یا ربطی که نیاز بود باشند حذف شده
اند و در حالت سوم با تسامح جای در یکدیگر نشستهاند. این را با استناد به
آن میگویم که در اشعار سپید شاعرما که محدودیت وزنی وجود نداشته، هیچگاهی
به حروف اضافهی قابل حذف و حذف همین حروف در صورتِ نیاز به آن،
برنمیخورید.
در این زمینه به چند مورد اشاره میکنم:
بینِ این روزگار وحشت زا، جای حرفِ تو حرف از جنگ است. (شعر8)
خندهات از تو هم عقبتر ماند، بین این روزگار ماشینی (شعر1)
میان بومِ نگاهش نشسته است کسی (شعر3)
کوچ دادی بهار عمرش را، مادرم ماند بینِ فصلی سرد (شعر4)
زندهها در هوای قرصی نان، بین این شهر مرده میگردند (شعر 15)
دنیا شدهست مثل مریضی میان تب (شعر 25)
و موارد بسیار دیگر...
گاهی این ضعف در نقش غیبت حرف ربط «را» و یا حضور حرف «با» در آغاز افعال
عرض اندام میکند:
متوقف بکن زمان (را) تا من
این لباس و به دوش جارختی... (شعر 13)
بگذار این رسالت(را) از دوش خود زمین (شعر 24)
به لای تنگی عرصه دلم (را) پرس کردند (شعر 27)
او از آنت نبود، نیست، نگرد، ختم این جستجو به بنبست است (شعر 7)
زنی کتک خورد و نه، کتک بخورد او را (شعر3)
حیا بیامد و دستان جرأتم را بست
برفت فرصت کوتاه دیدنش از دست (شعر5)
گاهی به اقتضای وزن فاصلهای بین نهاد و گزاره در سطرها افتاده که بافت
زبان را ضربه زده است:
شدید از همه اشیای گیج میترسید (شعر 18)
قاعدتا باید میبود: از همه اشیای گیج شدید یا شدیدا میترسید.
جیغ هی میکشم نبودت را (شعر 21)
هی در قدم اول حشو است، اگر هم بخواهیم حضورش را بپذیریم، جای نشستنش آنجا
نیست.
نبودت را هی جیغ میکشم
هی نبودت را جیغ میکشم
6- تعلیق برخی از اشعار شاید انتظار پایانبندی شعر، اینکه شعر از جایی شروع شود و به جایی
ختم، انتظاری اصطلاحاً کلاسیک باشد. در نقد ادبی امروز سهمگرفتن خواننده
در سپیدخوانی و حتی سرودن و ادامهدادن شعر از مسائل مورد بحث است. اما
انتظار اینکه یک شعر یکپارچگی و استقلال داشته و از پیوستگیِ تصاویر
برخوردار باشد، ناموجه نیست. برخی از اشعار این مجموعه در فضاهای توصیفی
مشابه معلقاند و جالب آن جاست که دو چهارپاره در کنار همسانی محتوا و
فضای کار، وزن یکسانی نیز دارند. در همین راستا شعر 21 و 22 این مجموعه را
به راحتی و بیهیچ مزاحمت و اتفاق ناخوشایندی میشود در هم آمیخت و شعری
واحد به دست آورد. بیآنکه لطمهای به محور طولی، محتوا و زیبایی شعر وارد
شود.
دو بند از هر یک از این چهارپارهها را پیِ هم میخوانیم:
زندگیام شبیه یک کابوس
رنگ وحشت گرفته یک چندیست
یاد تو تازه تر شده از قبل
تو بگو بین ما چه پیوندیست
دل من مست میکند وقتی
که تو را بیقرار میبیند
که تو را با امید مایوسی
باز در انتظار میبیند
7- نکاتی در مورد شعرهای سپید این مجموعه تا اینجای کار و بعد از پشتِ سرگذاشتن شعر سپید شاملویی، به نظرمن دو
گونه از شعر سپید را میتوان در چهارچوبی نسبتا ً معین بررسی کرد. شعر سپید
زبانی و شعر سپید دارای آنِ شاعرانه، که تکیه بر تکنیکهای زبانی ندارد.
نوع اول یا همان شعر سپید زبانی از تکنیکهایی همچون جانشینی و همنشینی
کلمات، تکرار، قرینهسازی، حذف و در مواردی باستانگرایی بهره میگیرد.
در نوع دوم اما شاعر فضای نوشتهاش را طوری میسازد که شعر در کلیتِ آن فضا
اتفاق میافتد و نه در بازیهای زبانی در سطرها به صورت مجزا.
شعر واحدیار حد وسط این دو شیوه از شعر سپید است. در پارهای از شعرها به
سطرهایی درخشان و پر از موسیقی برمیخورید و آنجا که بیانِ شاعر شکلی
مستقیم میگیرد فضای کلی نوشته با اتفاقی شاعرانه پر میشود. از این حیث
شعرهای سپید این مجموعه، اشعاری متعادل اند. این تعادل را میتوان در
حوزهی اجتناب از پیچیدهگویی و معناگریزی هم بسط داد. از جهتی شعر سپید
این شاعر با نثرهای شاعرانه و غیرشاعرانهای که زیر نام شعر سپید فضای
غالب ادبیات ما را در اختیار گرفته فاصله دارد. هرچند گاهی و در برخی سطرها
بیان مستقیم، حالتی گذارشگونه به شعرش میدهد، این سطرها را البته با اندک
تغییری، مثلا در جا به جاکردن افعال و دیگر ارکان جمله، میشود لحن بهتری
بخشید. در شعر 30 میخوانیم:
هیچکس مغزش را در خاک نمیکارد
تا از سموم هوا کاسته شود
این شعر فردا راحتتر نفس بکشد
و از تصادف با حوصلههای کم ارتفاع
معیوب نشود
میشود با تغییراتی همچون حذف حرفهای ربط و جابه کردن فعل، این شعر را از
حالت خطی و مستقیم در آورد و موسیقیِ بهتری بخشید.
در نتیجه: باتوجه به مسایلی که عنوان شد، در یک نگاه کلی شعر افسانه واحدیار را
میتوان چه به لحاظ فرم و چه محتوا، شعری دارای اعتدال دانست. شعری که
گهگاه روی اعصاب سنت راه میرود اما آن را نمیشکند. با وصف کمیت کمتر،
اشعار سپید این شاعر به لحاظ کیفی گوی سبغت و زیبایی را از اشعار موزون
ربوده است. هرچند در بین اشعار موزونش هم بیتهای درخشان و در مواردی
ضربالمثلشدنی کم نیست. برای این شاعر عزیز موفقیت های روزافزون آرزو
میکنم.