عشق وقتی رو به این سو میکند
پنگوئنها را پرستو میکند
آسمان حالی به حالی میشود
هی زغالی، پرتقالی میشود
می شود یک کوه، تَلِّ ماسهای
شاپرک بوسد لبِ چلپاسهای
کرم خاکی میشود سیگار برگ
زندگی دیگر نمیترسد ز مرگ؛
بد نمیگوید به اشک کروکودیل!
مهر میورزد به عالم بی دلیل!
میشود هستی عجیب و منعطف
میشود کفتار، کفتر بی «الف»
گر که اقیانوس را لیوان به دست
دیده باشی این عطش کارِ دل است!!!
عشق، عقرب را مُقرّب می کند
از گزیدنها معذب میکند
یاد میگیرد که کمتر بد شود
تا همان که عشق میخواهد شود
*
عشق وقتی رو به این سو میکند
هر چه مجنون را ارسطو میکند
شانهی ضحاک گلدان میشود
مارها از آن گریزان میشود
حُسنِ یوسف، دستِ دل را میبُرد
جامهی تقوایمان جر میخورد!!!
دائما تب میکنی از هرم عشق
هی قضاوت میشوی با جرم عشق
پیله به ایمان و منطق میکنی
کم ببینی یار را، دق میکنی
میشود هستیت لبخندِ کسی
میشود پای دلت بندِ کسی
تا شوی در چشم او دلخواهتر
دامنت هی میشود کوتاهتر
هی لبت تبخال درمیآورد
شانه هایت بال درمیآورد
تا خیالش از دلت رد میشود
در دلت یک گله آهو میدود
میشوی سرشار از گیلاس و سیب
گیجی از این حال و احوال عجیب
میتپد شوق شکفتن در تنت
بوی لیمو میدهد پیراهنت
میپزی آشِ محبت در غزل
میکنی بالشت خیست را بغل
تا دلت آتشفشانی میکند
بوسهاش آتشنشانی میکند...
*
عشق وقتی رو به این سو میکند
بس پری زادانه جادو میکند
استحاله میشود هر خوب و زشت
یار باشد... چه جهنم، چه بهشت!
خوش به حال هر که عاشقتر شده
مونسِ یاری موافقتر شده
یار من اما ز من بیگانه است
بی خبر از حال این دیوانه است
این که من از عشق او طاعونیام
آشکار است از لبانِ خونیام!!!
آشکار است از دوتارِ شعرهام
از سه لا چنگِ تپشهای صدام...
***
عشق وقتی رو به این سو میکند
برگ آسَش را خدا رو میکند...
«ای خداوندی که جادو کردهای
شیرِ دل را صیدِ آهو کردهای
خُرفهی تاریک اشعار مرا
با نگاهی خال هندو کردهای
من به بی بالیم عادت داشتم
تو پرم دادی پرستو کردهای!
پنگوئن را بی دلیل آوارهای
اُستوای قامت او کردهای
آخر بازیست.... یا رب! خستهام
هر چه کردی خوب و نیکو کردهای!
حیف... خیلی دیر... خیلی دیر... دیر...
برگ آسِ عشق را رو کردهای!»
۹۷/۶/۱۰
|