کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

عزیزالله ایما

    

 
جهان چه جنگلِ خونینی‌ست!

 

 

صلح می‌آید،
پس از آن‌که سگ‌های سیرِ کابل دلبد شوند
و گربه‌های مغمومِ خانه‌گی
عهدنامۀ آشتی با موشان را
در خیابان‌های خونینِ پایتخت
پای‌خط کنند.
صلح می‌آید،
هنگامی‌که خدا
از نعره‌های تکبیرِ درنده‌گانِ دستارپوشِ بیابان‌های خشکِ دین
خشمگین شود
و گلوهای دریدۀ کودکان دیگر اللهُ اکبری نگویند.
صلح می‌آید،
آن‌گاه که دستگاه‌های حقوقِ بشر
جسدهای سوختۀ دخترکانِ زیرِسن را
در میزانِ معاملۀ امپراتوریِ داد و گرفت
سُبک و سنگین کنند.
آه،
جهان چه جنگلِ خونینی‌ست!
من از بلندی‌های یک غروب
به خاموشیِ صداهایی می‌گریم
که پس از کوره‌های آدم‌سوزی سدۀ پسین
از افق‌های رنگی هستی انسان
هرگز به گوش نمی‌رسند.
گلوله‌های رسیده از آن‌سوی آب‌ها
سینه‌های کودکانِ کارِ خیابان‌های کابل را
– که پدرانِ شان در جنگِ پساسرد جان‌سپرده‌اند –
می‌شگافند،
می‌توان باور کرد
که «کوه به کوه نمی‌رسد، آدم به آدم می‌رسد»؟
هیمالیا به کلیمانجارو می‌رسد
از ژرفای دریاها
و هندوکش به آلپ و آند.
اما، آیا آدم‌های مدنیِ دنیای نو
برون از مرزهای «خود»
می‌توانند به دیگری برسند؟
دریغا،
جهان چه جنگلِ خونینی‌ست!


 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۴۳     سال  پـــــــــــــــــــــــــــــــانزدهم           سنبله    ۱۳۹۸       هجری  خورشیدی        اول سپتمبر  ۲۰۱۹