به آن چشمان پر افسون
به آن آواز جادویی
به آن زیبایی و سیمین تنی و فتنه انگیزی
تو از من شعر میخواهی
خدا را این چه افسون است
چه سحر است این سخن سازی
که با آن مرمرین پیکر
بتاشوبگر - شوخ تمناساز- راحت سوز
از من شعر میخواهد
تو خود شعری
نگاهت
نرگس - افسونگرت- چشمان شهلایت
دو دیوان شعر هر مژگان زدن دارد
و با این جمله شعر
از این دل بشکسته از غمها
نگاهت شعر میخواهد
تو خود شعری
به آن سیمینه پیکر
کز ازل پیکرتراش قدرتش از سیم خام آراست
و شاید از برای مدح و تحسینش
زعاشق شعر میخواهی
تو خود شعری
به آن رخسار گلگونی که نازکتر ز گلبرگ است
به یکدسته سنبل کز پیت در دامن آویزد
نگاهت شعر و چشمت شعرساز و سنبل مویت
یکایک شعر گویایند و با اینهم
به افسونت
به جادویت
به زیبایی و طنازی و با هر چشم و ابرویت
پریچهرا! تو از من شعر میخواهی |