چندی قبل کتاب آنسوی میله
ها ازهموطن محترم طاهر پرسپویان را که در هامبورگ مهاجر میباشد، مطالعه
کردم. کتاب از شرح گرفتاری وی به دست خادیست ها شروع میشود. چه بگویم. قصه
هایی را که از زبان ده ها هموطن زندان دیده شنیده بودم و در کتاب رنجهای
مقدس یا خاطرات ایام زندان محترم نسیم رهرو وچند وطندار دیگر مستند نگارش
یافته، در این کتاب نیز بسیار مستند یافتم. پرسپویان محترم، هر تحقیق و
شکنجه را تقریبا با جزئیات شرح میدهد. تا جایی که حافظه اش یاری میرساند ،
نام ها را ذکر میکند. لت وکوب، سیلی کاری، دربرق دادن، کندن موی هایش که
چندین دفعه تکرار شده است، مشکل رفتن تشناب، محروم کردن وی یا تمام
زندانیان از نظافت، فحش دادن ها، و . . . را مشرح تذکرمیدهد.
وقتی پرسپویان را روی یک پای ایستاده کرده وشکنجه کرده اند، یاد وقت های
شاگردی ما می آید که بعضی شاگردان خوش داشتند که جزای خود را چوپ زدن در کف
دست ببینند، زیرا می فهمیدند که ایستاده شدن روی یک پای بسیار مشکل است.
اگر معلمی شاگرد را برای چند لحظه ویا دقیقه روی یک پای ایستاده میکرد،
شاگردان دیگر خنده می کردند و معلم هم می گفت برو درجایت بنشین. جزا دیده
هم یگان وقت خنده کنان میرفت ودرجایش می نشست. اما ایستاده کردن روی یک پای
از طرف خادیست ها، پس از لت وکوب چندین دفعه یی، زور وتوان و استقامتی
میخواسته که محترم طاهر پرسپویان آنرا داشته است.
من که وی را از نزدیک دیده ام، متوجه موی های سرش نشده بودم، سری که موی
بسیار ندارد. حالا که کتاب وی را خواندم ودیدم که چند دفعه موی های سر
مظلوم واسیر را هم کنده اند، و وقتی که عکس وی را در پشت کتاب دیدم، ملتفت
شدم که نه گذشت عمر و زمان بلکه آن کندن کاری خادیستی کار خود را کرده وموی
های وی را به تاراج برده است.
وقتی که به اینجا رسیدم که در حرمان وآرزوی "پایوازی" بوده است، بیشتر
جگرخون شدم. و در آنجا که از یک زندانی یا مرد مودب از ده افغانان یاد
میکند که در زمان خلقی ها هم محبوس شده بود، و محترم پرسپویان را دعوت به
مقاومت نموده بود، همینطور یاد از تمامی محبوسین بحیث زندانی حکومت دست
نشاندۀ خائن، در حقیقت در مقابل تمام محبوسین ادای دین میکند. خواننده فکر
میکند که محترم پرسپویان زبان حال تمام محبوسین مسکین ومظلوم وطنش شده و
هرگز شکنجه هایی را که آنها دیده اند، فراموش نمیکند.
در کتاب برادرم نویسنده ومورخ نصیرمهرین دیباچه نوشته و وظیفۀ افتخاری
ویراستاری را هم انجام داده است.
کتاب را که خواندم و مطالعۀ آن خلاص شد، یادم دیدار با دوستی آمد که چند تن
نزدش رفتیم، زیرا تازه از بندی خانه خادیستها آزاد شده بود. یکی از دوستان
ما در وقت بغل کشی، با گریان میگفت:
رویت را می بوسم زنداندیده.
من هم با همین جمله روی دوست محترم طاهر پرسپویان را می بوسم و بیش از
اندازه خوش میشوم که کتاب آنسوی میله ها خوانده شود.
|