تازه فهمیدم برای عشق هیچ اندازه نیست
کار این سیلاب جز ویرانی هر سازه نیست
عاشقی از شش جهت بیرون زدن در آتش است
قامت بالا بلند عشق را اندازه نیست
تازه فهمیدم که گل، باران، بهاران، آبشار
صبح، شبنم، هرچه باشد این قدرها تازه نیست
عشق از خواب گران برخاستن در بارش است
زیر باران رقص رقصان، فرصت خمیازه نیست
تا که نبض عشق زد جان دو عالم می تپد
طبلکوب عاشقی محتاج هیچ آوازه نیست
شعله شعله شعله شعله شعله شعله روشن است
روی سرخ عاشقی محتاج رنگ و غازه نیست |