بهتعبیر اهالی ذوق و
هنر، ادبیات خانۀ مشترک بشر است، هر کس میتواند در این میدانِ پهناور، اسب
خیال و اندیشۀ خود را بدواند. هیچ قاضی و داوری نیست که دست شما را از
سرایش و آفرینش بازدارد، برای همه مجال هست که در ژانرهای گوناگون ادبی،
طبعآزمایی کنند و بهقدر بضاعت خویش در این ساحت، متن تولید کنند، نقد
بنویسند، قصه بگویند و بر سر و صورتِ موسیقی و دیگر هنرها، دست نوازش
بِکشند. در واقع شعر و قصه پیش از اینکه اسباب پُر کردن اوقات فراغت باشد،
روایت و سرگذشت واقعی آدمیزاد است. وقتی تاریخ ملتی را بهکنکاش میگیرند،
بیشتر از آنکه به متون تاریخی آن سرزمین مراجعت کنند، به آثار ادبی آن
رجوع مینمایند، چون هنرمندان، آیینهدار ملت و سرزمین خویشتن هستند و
معیار و ملاک بررسی آداب و ارزشهای فرهنگی مردم خود قرار میگیرند. مثلن،
آثار تولستوی، داستایوسکی، پوشکین، آنااخماتووا و برادسکی... را میتوان
شناسنامۀ واقعی سرزمین و مردم روسیه دانست. همینطور فرهنگ و تمدن ما بر
آرا و آثار کسانی چون مولانا، حافظ، سعدی، فردوسی، خیام... استوار است.
اینان خاک ریشهای تاریخی و ادبی ما استند که در اقصی نقاط جهان کلام حضرت
«مولانا» روح نوازی میکند و سخن «لسانالغیب شیرازی» رندی و نظربازی را
تکثیر مینمایید. همینطور شعر استاد سخن «سعدی شیرازی» بر تارک دفترِ
سازمانالملل جا خوش میکند.
این مقدمه را بهصورتِ اجمالی عرض کردم که بحث هنر و ادبیات، بحث کوچک و کم
بهایی نیست. نمیشود به سادگی از کنار آن گذشت و در مورد فرهنگ و ادب ملتی
بیتفاوت بود. سالها پیش (1344) «دکتر رضا براهنی» در کتاب «طلا در مس»
رسالت و مسوولیتی برای شاعر و آفرینشگر به این صورت عنوان کرده است که
هنوز تازهگی دارند: «سرایشگر، باید بداند که در چه دورهای از تاریخ بشر و
در چه عصری از تاریخ قومی خود زندگی میکند و قوم او در یک دورۀ پنجاه یا
شخصت ساله که زندگی یک شاعر میتواند باشد، از او چه میخواهد. شاعر باید
بداند که چه چیزهائی زندگی محیط او را تشکیل میدهند، آیا ذهن او آیینهای
است برای جلوههای سراب یک کویر و یا آبگینهای است در برابر جنگلی سرکش و
رنگین و دریائی رنگینتر و سرکشتر؟ شاعر میباید بهصمیمیت برداشت و ادراک
خود از اجتماع و محیط زندگی خود متکی باشد و در این مورد جز روشنبینی و
تعمق راهی در پیش نگیرد و بههیچ انحراف و تعصبی گردن ننهد و راه و رسم
آزادگی پیشه کند و با خودکامگی و قلدری و حقهبازی مخالف باشد. و در نهایت
بداند که در چه دورهای از تاریخ ادبی قوم خود زندگی میکند.» شاعر و
نویسنده، زمانی دارایی جایگاه و منزلت بالابلند میشود که بهعناصر مزبور
عنایت داشته باشد و امکان و اسباب ظهور فکر، خیال و اندیشه ملتی را در
«متن» خود فراهم آورد. شاعران و رُمان نویسان بزرگ جهان، پیش از آنکه شاعر
و نویسنده باشند، نابغه و فیلسوف و حکیم بودهاند. شرح حال یک ملت یا
بهصورت کُلی سرشت و سرگذشت آدمیان را کسانی میتوانند تبیین و بیان کنند
که در حیطۀ دانایان، خردورزان و عارفان مسکن گزین باشند.
بحث اینکه سرایشگران و نویسندگان ما چهقدر همگام دانایان و همقطار
اهالی نبوغ استند، هدف این سطور نیست و بررسی این مهم فرصت کافی و دانش
وافی میخواهد. اما از آنجایی که در نشستهای فرهنگی و رونماییهای متون
ادبی بهشخصه حضور داشتهام، میخواهم اشاراتی اجمالی در این مورد بکنم.
بهقول معروف «اگر دریا را هم نتوان کشید/ بهقدر تشنگی باید چشید»، هرکس
بهقدر توان و فهم خود مسوولیت دارد. رفتار مسوولانه و خردمندانه، اگر خیلی
فراخدامن هم نباشد، تهی از بها و اهمیت نیست. ما در برابر فرهنگ، ادب،
تاریخ و در کُلیت مسئله، در مورد اجتماع و ملت خود مسوولیت داریم. گاهی
سکوت اقتضی زمان است که آدمی دست بهسکوت میزند، اما در جای دیگر ممکن است
سکوت، بهسان یک جنابت معنادار باشد، یعنی موردی پیش میآید که سکوت جرم
تلقی میشود و در دادگاه وجودان بشری قابل پیگیریست. با این حساب، کسانی
که پرورشگر و نوازشگر فضیلت، معنویت و اخلاق جامعه استند باید مورد تکریم
قرار گیرند، و آنتعداد که روح و روان مردم را، مسیر ادب و ارزشهای فرهنگی
را به انحراف میبرند و جریحهدار میسازند گوشزد و نکوهش شوند.
یکی از موارد ناصواب که در نشستهای ادبی ما سنتوار پا گرفتهاست، «ستایش»
و «مدح» بیمورد است. این دو عنصر فیذات بد و زشت نیستند، گاهی بسیار نیاز
است که زیباییها و جلوههای طبیعی و غیر طبیعی، همینطور آفرینشهای
درخشان مورد ستایش قرار گیرند. اما ستایش و مدح بیجا گمراه کننده است. در
این باب الکساندر پوپ سخنی دارد که بیانگر پیچدگی و دشواری این مسئله است،
به اعتقاد وی «دشوار است که بتوان گفت ناپختگی، بیشتر در نگارش بد به ظهور
میرسد یا در بد داوری کردن، اما از این دو، اثری که بهسبب نقص انشا ایجاد
ملال کند از نقدی که درک ما را گمراه سازد کم زیاتر است»، مسئله این است که
داوری نادرست و ستایشگری تهی از استدلال، مخاطب عام را گمراه میکند. وقتی
قوم، زبان، جنسیت، سمت و حتی روابط شخصی بر معیار نقد و بررسی یک اثر ادبی
تاثیر میگذارد، چه اتفاق رخ میدهد؟ روشنترین اتفاقی که صورت میگیر این
است که مصلحت و رفاقت را بر حقیقت و اصالت ترجیح میدهیم. به گُل روی دوست،
نمیگوییم که شعرت وزن ندارد، نمیگوییم که آقا/خانم زبان شعرت کلاسیکتر
از کار رودکی است! نمیگوییم که شگرد های رُمان نویسی را یاد بگیر و هر قصۀ
بیسر و ته را بهجای رُمان جا نزن و این همه مخاطب ارجمند را احمق فکر
نکن...، فاجعه از همینجا ریشه میگیرد که حقیقت و نقد سازنده حقیر میشود
و روابط شخصی بر کرسی مینشیند.
یک مورد را شاهد بودم که آقای منتقد، رفت و بر سخنگاه قرار گرفت و شروع
کرد به تعریف و توصیف و در نهایت اینکه گفت، کار شما خیلی فوقالعادهاست
و شعر شما مرا به یاد «فروغ فرخزاد» میاندازد و در پایان اذعان کرد که اما
هنوز کتاب را نخواندهاست و در آینده خواهد خواند! زهی به این شجاعت و این
جسارت، واقعن که زهی به این خیال باطل! فاجعه تا این سرحد میتواند گسترش
پیدا کند. مورد دیگر رونمایی رُمانی بود که سخنران داشت این دست جملات را
به خورد حاضرین میداد «کار شما خیلی عالیست، منحصر بهفرد است، از روش
کار شما خیلی خوشم میآید، در دنیا دیگر هم همینطور رُمانها آفریده
میشوند، موارد که میخواستم سخنران قبلی گفت، حرف دیگری باقی نیست که عرض
کنم...» یعنی اوقات یک جماعت اهل ذوق و هنر پای این دست کُلی گوییها و
پراکندهگوییهای بیسر و ته تلف میشود! ایشان عین جملات و عین عبارات را
در اکثر سخنرانیهایش تکرار میفرمایند. از این دست موارد کم نیست و کسانی
که با نشستهای ادبی آشنایی دارند، نیک میدانند که کجایی قصه نشسته به گِل
کشتی ما! از جهتی نمیخواهم از این سخنرانان نام بگیرم، چون بدیهی است که
از این یادداشت حساب کینه و عقده باز خواهند کرد، اما مخاطب گرامی، آنقدر
هشیار است که سره را از ناسره تفکیک نمایید.
جنایت ادبی همین است که یک منتقد دارد شاعر را با توصیفهای نابجا تنبل
تربیت میکند، نویسنده را بیشتر بهخواب فرامیخواند. وقتی تعارفات کشنده
کنار گذاشته نشوند، و نقد بر مبنای تیوری و نظریات ادبی انجام نگیرد،
نویسنده بیدار و هشیار نمیشود و بهتکرار اشتباه میکند و با همان
اشتباهات که مورد ستایش منتقدان (نامنتقد) قرار گرفتهاست فضل فروشی نیز
میکند. کار منتقد دستکم باید تلنگری باشد که آقا/خانم شاعر و نویسنده، بر
عیوب کار خویش واقف شود و انگیزهای حاصل کند و برای رفع و دفع آن استین
بالا بزند.
در تازهترین مورد که رونمایی «رُمان مهتاب» در کویر، اثر بانو خجسته الهام
بود، منتقدان خلاف سنت ناصواب نقد که در این سالها شیوع یافتهاست، بر
اساس تیوری و نظریات قصه و روایت سخن گفتند، فارغ از تعارف و تعصب و هر
مسئلهای دیگری کارشناسانه بررسی کردند. «دکتر حمیرا قادری» و «دکتر
سرورسا» با تبحری که در حوزۀ داستان و داستان نویسی دارند، در آن نشست
بهصورت اکادمیک و خیلی ژرفمندانه اثر مزبور را بررسی و نقد کردند و ما
فراوان لذت بردیم و آموختیم. چون آنجا بحث به روابط شخصی و زبانی و جنسیتی
فروکاسته نشد، معیار و ملاک داوری علم نقد ادبی و نظریات آن بود. وقتی نشست
پایان یافت، یکتعداد در فیسبوک مسئلهی را عنوان کردند که قضاوت یا بررسی
دکتر قادری و سرورسا عقدهمندانه بود و هیچ تعریف و توصیفی از کار بانو
الهام نکردند! این امر در واقع طبیعیست، به همان دلیل که منتقدان ما، هم
نویسنده و هم مخاطب را بد تربیت کردند، و سنتی را ترویج نمودهاند که
علمیترین نقد میشود عقدهمندانه. چون گوش ما عادت کردهاست به تعریف و
مدح، آن هم بهصورت بسیار بیرویه و انحرافی. در صورتی که نقد هیچوقت
دشمنی نبوده و نیست، بلکه مایۀ بالندگی و کمال است، روشنگر و بیدارگر
است، و در نهایت بهسان خود اثر ادبی مهم و حیاتیست. امیدوارم نشستهای
ادبی ما جهت عوض کنند و بر محور اصلی خود قرار گیرند، رفیقبازیها و
مصلحتگراییها کنار بروند. و فرجامین سخن اینکه وقتی پای فرهنگ، ادب و
ارزشهای ملتی در میان باشد، رفاقتبازی و مصلحت اندیشی هیچ معنایی ندارد.
سعادت موسوی
29/1/1398
|