در این صبح غبارآلود کابل
چه تعارف میکنی؟
میدانم طبق معمول
بوسه
بوسه که سرآغاز تمام اتفاقات سبز جهان است
و بعد چای با طعم زعفران
و بعد آغوشی که هشت ساعت کار روزانه را
قابل تحمل میکند.
با دستانی که بوی گیسوان تو را میدهند
پیراهنم
موهایم را مرتب میکنم
و در آیینه به عکس قدیمیتر خیره میشوم
عکسی که در جغرافیایی جنوبی لبهایت
خودم را بهسان کودکی میبینم
که به پستانهای مادرش آویزان است.
دگمهی کُتام را میبندم
از خانه بیرون میزنم
خانهات آباد
خاتون دورترین روستای بدخشان!
از وقتی که تو را شناختم
تمام زنان جهان را
بهشکل درخت و اشیایی بیجان میبینم
ای افسونگر خاور زمین
در این صبح غبار آلود کابل
چه تعارف میکنی؟
چرا باور نکنم
چرا باور نکنم...
وقتی وجود کیمیاگر تو
تلخترین لحظات زندگی را شیرین میکند!
چرا در این بامداد تیره
به آسمان شفاف چشمانت تردید کنم؟
۲
زیر سقفِ لاجوردین و مهآلود
که ستارهها "سفرنامه باد" را زمزمه میکنند
و ماه چه غمگینانه
به آغوشِ عقابی پناه میبرد
چشم فرو میبندم.
قلبم ایستگاه به ایستگاه میشود
و دستانم از ته خیابان خستگی بیرون میزنند
حواسم با هیچ مسکنی جمع نمیشود.
زیر سقف مهآلود
جمجمهام را باز میکنم
حافظهام را کف دستت میگذارم
به قطاری که زیر باران ایستاده است، دست بده
قلبم را از کف زمین بردار
دستانم را نیز همینطور
به جای به جاده فکر کن
و پایتخت غمگین جهان را گشت بزن.
آری!
زیر سقف لاجوردین
در گندمزار سینهات روزگاری سبز خواهم شد
و در مزارع مطبوع چشمهایت
به آهوی سرمست در جنگل گیسوانت
سلام خواهم داد.
آری
به جای من لبخندت را امتداد ببخش
و گوشهایت را تهی کن از صدای شلیک
چشمانت برکنار
از عکسی که پنهان میکند مریم مصلوب را
و در بامدادان آشفته کن
خواب مردی را که زیر این سقف
کمرش تیر میکشد.