من از احمد ظاهر خاطره ندارم. دورانِ کودکیام در چوپانی گذشت. در
کوهستانهای خاموشی که امکاناتِ شنیدن موسیقی کمتر وجود داشت و امکاناتِ
تصویری مطلقا نبود. یگانه صدای حاکم در آنجا صدای روضه و ملا و تبلیغ از
دین و جهاد بود و هر از چندگاهی مردم کوشش میکردند با صدای دمبوره در این
صدا رخنه ایجاد کند ولی همه ضبط صوت نداشتند و دسترسی به آن محدود بود.
فقط صدای دخترانِ قریه بود که در شبهای مهتابی همریتمِ شرشرِ هریرود در
حنجرهٔ بیصدای آن درههای کوهستانی میپیچید و کمر و قچرِ ملاها را
میشکست و روضه و نوحه و موعظه را تحقیر میکرد.
در مرور زمان از موسیقی افغانی و فارسی بریدم. اگر گاهی زیاد دلتنگ شوم به
موسیقیهای محلی گوش میدهم. احتمالا خصلتِ روستایی و قریهگراییام باعث
شده است که گاهی به چنین آوازهایی گوش دهم. این احتمال نیز هست که این
آوازها در هیچ کجا نمیشود پیدا کرد. فقط در هرات و غور و بامیان و بدخشان
و ننگرهار و پروان و پنجشیر و فاریاب و دیگر مناطق دوردست و مناطق مختلف
افغانستان وجود دارند. نتها و ترانههایی هستند که هیچ کمپانی جهانی تولید
نکرده است و تداعیگر ترانه و آواز هیچیک از خوانندههای مشهور وطنی یا
جهانی نیستند. تحربهٔ زیسته و باز تابِ زندگی وقعی مردم اند. حتا این
صداهای ناب نیز برایم خستهکننده و ملالآورند. پنجرهای به دنیای خیالاتم
نمیگشایند و مرا به دنیای درونم نمیبرند تا خود را پیدا کنم. موسیقی زیاد
گوش میدهم اما نه موسیقی فارسی و افغانی. در این اواخر اغلب بیکلام گوش
میدهم.
در سالهای دانشجویی و ملایی به لطف تکنولوژیِ جدید فرصتی فراهم شد که
موسیقی افغانی گوش دهم و در میان خوانندگانِ وطنی خوانندهٔ محبوب خودم را
پیدا کنم. نمیشود گفت آهنگهای خوب وجود ندارد. بهنظرم موسیقی افغانی از
جهاتِ بسیار قدرتمندتر و گوشنوازتر از موسیقی ایرانی است. کمتر ناله و
روضهخوانی در آن میبینیم. حتا از نظر شنیداری صدای انسترومنتهایش قابل
تحملترند. واقعیت اما این است که در موسیقیِ افغانی خلاقیتی وجود ندارد و
آهنگها تکرار اندر تکرار اند.
در آن سالها آهنگهای مختلفی از ناشناس و سرآهنگ و ساربان و ظاهر هویدا و
احمد ظاهر گوش دادم ولی با وجود آنکه از تک و توک آنها خوشم آمد، آنگونه
که باید در هیچیک از آنها نتوانستم خود را پیدا کنم. بارها کوشش کردم با
احمد ظاهر رابطه برقرار کنم، اما نتوانستم. احمد ظاهر انسان بزرگی است ولی
هر بار گوش میدادم به گمانم میرسید کلمات را درست ادا نمیکند. به جای
آنکه بگوید: «وای من بیهودهام، بیهوده در این کارها»، میگفت: «وای من
بیحودهام، بیحوده در این کارحا». در مواردی به جای «اَلایارجان»،
«هَلایارجان» و به جای «روح و روان»، «روه و روان» و «جدایی» و «نهال
بیثمر» را ، «جداهیی» و «نحالِ بیثمر» خوانده است. صدای احمد ظاهر گیرا
و دلنشین است ولی در بیان کلمات گاهی مشکل دارد و چنینچیزی خواهینخواهی
کسانی را که با دنیای ادبیات سر و کار دارد دلرذه میکند. در بارهٔ
نتنویسیها و کمپوزهای او من اطلاعاتِ دقیقی ندارم ولی گوشدادن به
ترانههای او به عنوان موسیقی معاصر به من همان حسی را میدهد که با
خواندنِ تحلیل مارکسیستهای افغانی از افکار مارکس به من دست میدهد. کشش و
جذابیتی ندارد.
بهنظر من اهمیت احمد ظاهر بیش از آنکه با خاطر ترانههایش قابل تحلیل
باشد بر اساس «پیوند خاطره و موسیقی» قابل تحلیل است. او خاطرهٔ جمعی و
آواز لحظههای غم و خوشی افراد بسیار است. میانجیایِ که چندین نسل را به
دنیای خاطراتش میبرد. صدای او آشناترین صدا برای مردم افغانستان است؛
بهخصوص کسانی که به رادیو و تلویزیون دسترسی داشتند. مهمتر از همه اینکه
او در آغاز یک دورانِ غمبار ایستاده است. دورانی که افغانستان وارد
خونینترین جنگهای تاریخ میشود. مرگ او با پایان یک دورهٔ تاریخی و آغاز
فروپاشی گرهخورده است. شنیدن صدای او مردم را به دوران پیش از جنگ میبرد
و مرگش با آغاز ویرانیهای عظیم پیوند دارد.
بههرحال، قطع نظر از آنکه ارزش هنری ترانههای احمدظاهر چیست و باید
هنرمندان نظر دهند نه ما، وقتی میبینیم نسل جوان در خاکستر ترور و انتحار
نام و یاد او را زنده نگه میدارند، باید خوشحال شویم. صدای او، دیگر
صدای خود او نیست، به شمار کسانی که به میانجی صدای او میان اکنون و گذشته
شان ارتباط برقرار میکنند، تکثیر شده است. مهمتر از همه اینکه بهرغم
قومیشدن همهچیز برخی از خوانندگان، از جمله احمدظاهر همچنان صدای
اشتراکی و مردمی باقی مانده است و طرفداران پر و پا قرص او نیز اغلب
فارسیزبانان هستند. قومیت و هویت او صدایش است. آهنگها و ترانههایش. در
انتخاب زبان آنقدر مردمی و بیتعصب خواند که به ذهن هیچکسی خطور نمیکند
که او پشتو زبان بود. یاد
و نام احمدظاهر گرامی باد! |