کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

 

    

 
سیامک هروی، روایتگر عشق و زندگی

 

 

سخن گفتن با مردم امر دشواریست، نه تنها به این دلیل که سخن، خود پدیده ی پیچیده و دشوار است، بلکه فرم و شیوه سخن نیز در رابطه با مخاطب تابع مجموعه ی از دریافت های کاربردی نسبت به مخاطب است. ما نیاز داریم با مردم سخن بگوییم و شیوه ی این سخن گفتن رابطه ی ما را با مخاطب میسازد. سیامک هروی قصه میگوید، داستان مینویسد و این گونه با مردمش حرف میزند. نویسنده ی که تاریخ بلندی در زمینه ی آفرینش های هنری دارد. فرهنگ ما اسطوره محور است و سیامک هروی با داستان هایش گاهی قدمهای یک دختر روستایی را به دنیایی قهرمانها باز میکند و خوی قهرمان خواهی تاریخی ما را بهم میریزد. قهرمان دیگر آن تندخوی شمشیر به دست نیست که میکشد، بلکه دختریست که با دشواری های زندگی در روستای دور افتاده میجنگد.

سیامک هروی در مصاحبه با مجله ماه نو، با رمان هایش دست شما را می‌گیرد و کوچه به کوچه، کوه به‌کوه و قشلاق به قشلاق شما را می‌گرداند و با حوادث و قهرمان‌هایی که می‌آفریند نمی‌گذارد کتابش را ببندی.

·         از آغاز سفرداستان‌نویسی‌ات بگو؟

من از همان دوران مکتب به نوشتن علاقه داشتم. صنف دوازدهم بودم که مجموعه‌ی قصه‌های عامیانه‌ی مردم هرات (قصه‌های شفاهی) را جمع‌آوری کرده بودم و بر روی کاغذ ریخته بودم. این مجموعه در سال‌ 1366 از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ تحت عنوان «مرغ تخم طلایی» به نشر رسید. من برعلاوه این ‌که در آن زمان با نشریه‌های چاپی همکاری می‌کردم به نقاشی هم علاقمند بودم و گاهی این‌جا و آن‌جا طرح‌ها و کارتون‌هایی از من چاپ می‌شد.

در نوجوانی و جوانی کتاب‌خوان قهاری نیز بودم. هفته‌ی یکی دو جلد کتاب می‌خواندم و با دوستانم مسابقه کتاب‌خوانی راه می‌انداختم. جک لندن را خیلی دوست داشتم. شاید هم طبیعت‌گرایی‌ام را مدیون این نویسنده باشم. گاهی خودم هم قصه می‌نوشتم و برای دوستان و اعضای خانواده می‌خواندم و مورد تمجید قرار می‌گرفتم، ولی خودم آن‌زمان‌ها از داستان‌هایم چندان راضی نبودم و حس می‌کردم پختگی چندانی ندارند.

وارد شدن من به دنیای رمان‌نویسی خیلی بعدها اتفاق افتاد، درست بیست سال بعد از چاپ مجموعه قصه‌های عامیانه یا همان اوسانه سی‌سانه‌هایی که تحت عنوان "مرغ تخم طلایی" به چاپ رسید.

این‌که چه وقت و چگونه رمان‌نویس شدم خود داستانی‌ دارد. من وقتی (1381-1383) مدیر مسوول روزنامه انیس بودم خواستم در باره رمان‌نویسی در افغانستان چیزی بنویسم و ‌نشر کنم. شروع به تحقیق کردم، اما آن‌چنان که انتظار می‌رفت تحقیق من ره به جایی نبرد. هر چه پیش می‌رفتم به یاس بیش‌تری برمی‌خوردم. سرنخ تحقیق من به چند آدم انگشت شمار رسید، که آن‌هم رمان‌های شان هیچ حکایتی از وضعیت جاری کشور نداشتند. من جایی خوانده بودم که رمان دنیای معرفت است. خیلی دوست داشتم نویسنده‌هایی بیایند، آستین برزند و زندگی مردم افغانستان را در سایه جنگ و آوراه‌گی به تصویر بکشند و آن‌چه که بر این مردم می‌گذرد توام با احساس و عاطفه نقل کنند. من خودم روسیه، فرانسه، ایتالیا، برازیل، بریتانیا و امریکا را بدون این‌که به آن‌ کشورها سفری داشته بوده باشم از روی رمان‌ها شناخته بودم و با فرهنگ، آداب، سطح زندگی و دغدغه‌های شان آشنا شده بودم. دوست داشتم به همین‌گونه دیگران نیز کشورما را سوای کتاب‌های تاریخی که اکثر آن‌ها پر از جعل اند، از لابلای رمان‌ها بشناسند. فکر می‌کردم که ما نیاز جدی به رمان‌نویسی در کشور داریم، رمان‌هایی که بتوانند آن گوشه‌های تاریک تاریخ ما را روشن کنند و به آیندگان ترسیمی از زندگی و شرایط امروزی ما داشته باشند. به همین خاطر در هر نشست ادبی و دیدار با داستان‌نویسان، آن‌ها را تشویق به رمان‌نویسی می‌کردم که البته اکثریت با شنیدن حرف‌هایم می‌گفتند: «بلی درست می‌گویی، کاری خواهیم کرد.» ولی متاسفانه با گذشت چند سال هیچ‌کس هیچ کاری نکرد و انتظار من به درازا کشید. یک روز با خودم گفتم: «خوب اگر دیگران نمی‌نویسند، خودت بگیر امتحان کن!» امتحان کردم که نتیجه‌ی آن رمان "اشک‌های تورنتو در پای درخت انار" شد، رمانی با سوژه متفاوت و موضوع روز. داکتری ‌که از کانادا برای مداوی بیماران چشم به قندهار می‌آید دستانش را در یک حمله انتحاری از دست می‌دهد و این درست همان دستانی اند که چشم‌های پدر آن انتحاری را بینا کرده اند. از این داستان با همه ضعف‌ها و کاستی‌هایش استقبال خوبی شد. شاید هم این استقبال به ‌دلیل این بود که بعد از عمری رمانی با سوژه متفاوت نشر می‌شد. این رمان به پشتو هم ترجمه شد که در قندهار بفروش رسید.

من فکر می‌کنم که رمان "اشک‌های تورنتو در پای درخت انار" سر آغاز رمان‌نویسی من به گونه‌ی جدی بود. تشویق‌ها، نقد و بررسی‌ها کارش را کرد و من چند سال متواتر پی‌در‌پی رمان نوشتم که تا کنون تعداد آن‌ها به هشت جلد رسیده است.

سوژه و درونمایه رمان‌هایم، همه حکایت و روایت روز اند؛ جنگ و زندگی در افغانستان. تلاش می‌کنم تا داستان‌هایم هم برای خواننده امروزی جذاب و پرکشش باشند هم برای خواننده فردا. فکر می‌کنم با خواندن داستان‌هایم، در ذهن خواننده‌ی پنجاه-شصت سال بعد نیز تصویر روشنی از حالات امروزی افغانستان مجسم خواهد شد که این خود سهمی بارزی در باروری ادبیات داستانی و پر کردن همان خلاءهای تاریخی است که پیوسته نگران آن بوده‌ام.

 

·         چگونه با این همه مشغله‌های‌ زندگی برای رمان‌نویسی وقت پیدا می‌کنی؟

گاهی من هم این سوال را از خود می‌پرسم، در حالی‌که گاهی وقت سرخاریدن هم نداشته‌ام چگونه مجال نوشتن یافتم؟ در اصل نوشتن دست خود نویسنده نیست و اگر نویسنده به ذهن و دستش حکم به نوشتن کند، نوشته‌اش شاید به ندرت چیزی خوبی از آب در بیاید. در اصل باید نوشتن کار الهامی باشد، نه حکمی. خوشحالم از این‌که تمامی کتاب‌هایم الهام اند و با عشق نوشته شده اند. هیچ‌گاهی نخواستم نوشتن را بر خودم تحمیل کنم. من از نوشتن لذت می‌برم که این خود انگیزه تکاپوی بیش‌تر من است. من حین نوشتن رمان‌ها با قهرمان‌هایم زندگی می‌کنم. با آن‌ها تلخی‌ها و خوشی‌ها را تجربه می‌کنم و درد شان را درد می‌کشم و از شادی شان شاد می‌گردم. من بارها برای قهرمان‌های خود ساخته‌ام اشک ریختم و از این‌که مجبور بودم بخاطر داستان، آن‌ها را به مصیبتی گرفتار کنم رنج برده‌ام.

 

·         در مورد سوژه‌ها و شیوه‌های کار خود بگو؟

من سوژه‌های رمان‌هایم را در ذهن پرورش می‌دهم و این پرورش آهسته‌آهسته مرا به سمت نوشتن می‌کشاند که گاهی ناگهانی می‌بینم فصلی را نوشته‌ام. این رویکرد سر آغاز همه داستان‌هایم بوده است. گاهی سوژه‌ها و قهرمان‌های داستان‌هایم کاملا واقعی اند. نمونه‌اش "گرگ‌های دوندر" است. سبحان و عبدالباقی و مصطفی هر سه کرکترهای واقعی اند که سوژه این داستان هم بن‌مایه واقعی دارد. البته پرداخت‌ها و پرداس‌هایی هم به آن اضافه کرده‌ام که در کار رمان‌نویسی یک امر طبعی است.

 

·         دغدغه‌های مردم ما جنگ است و دست‌یافتن به صلح و یک گوشه‌ی آرام، در حالی‌که دیگر مردمان در بی‌غمی به عشق و خوشبختی فکر می‌کنند. چقدر می‌توان وقایع سال‌های جنگ را در نوشته‌های خودت و دیگر نویسندگان افغان یافت؟

شرایط زندگی بر روی فرهنگ و هنر و ادبیات تاثیر مستقیمی دارد. مردم فرانسه، جاپان، آلمان، بریتانیا، استرالیا، کشورهای امریکای لاتین و خیلی از کشورهای دیگر که در آرامش و صلح زندگی می‌کنند دغه‌دغه‌های امروزی ما را ندارند. طبعی است که نویسنده‌های شان هم سوای این حال و هوا نیستند. نویسنده‌ای که در محیط غیرجنگی زیست دارد بیش‌تر به جنبه‌های دیگر زندگی فکر می‌کند. او با خاطر آسوده از عشق و دردسرهایی که بیش‌تر آن‌ها برای ما ناشناخته‌اند، روایت می‌کند که روایتش به میل و ذوق مردمش هم هست. مردم این کشورها سطح سواد بالایی هم دارند و کتاب‌خوان اند و به‌خاطر تفاوت‌های زیست‌محیطی، فرهنگی و حتی هنری، ذوق و سلیقه‌ی آن‌ها هم با ما فرق می‌کند. در این کشورها نویسندگی درآمدزا است و مخارج زندگی نویسنده را تامین می‌کند. اما در کشور ما وضعیت خیلی فرق می‌کند. نویسنده و خواننده هر دو، از جنگ و اوضاع نابه‌هنجار اثرپذیری دارند. به همین خصوص خواننده‌ی امروزی ما دوست دارد تا راجع به خود و اوضاعی که با گوشت و پوست آن‌را دارد تجربه می‌کند، بخواند. شاید یکی از انگیزه‌هایی که من خواننده فراوانی دارم همین باشد که من از امروز افغانستان و از مردمانی می‌نویسم که در عمق فاجعه نفس می‌کشند و با گوشت و پوست آن‌چه در حول و حوش شان می‌گذرد تجربه می‌کنند و امید به بهروزی دارند.

ما به دلیل کم‌سوادی، جنگ و فقر، پایین‌ترین سطح کتاب‌خوانی را داریم و از کتاب‌هایی که می‌نویسیم عایدی بدست نمی‌آوریم و بیش‌تر برای این‌که نویسندگی را دوست ‌داریم و خود را دین‌دار ادبیات و فرهنگ می‌دانیم، می‌نویسیم.  در افغانستان ناشر هم روزگار خوشی ندارد. گاهی کتاب‌ها روی دستش می‌مانند و سال‌ها باید انتظار بکشد تا توشه‌ای که برای چاپ آن گذاشته است، حصول گردد. البته گاهی حصول هم نمی‌شود و متاسفانه ضرر می‌کند.

سوژه‌ و بن‌مایه تمامی داستان‌هایم را وقایع چند سال اخیر کشور تشکیل می‌دهند. شما در رمان‌هایم عشق، نفرت، دوستی، جوانمردی، اختیار، اجبار، خیانت، خشونت، مهربانی، صداقت، توصیف‌هایی از طبیعت، فرهنگ، عنعنات و البته جنگ را - چیزی که بر سر تمامی عرصه‌های زندگی ما سایه انداخته است- خواهی دید.

در مورد بازتاب وقایع و جنگ‌های چند ساله و پرداخت به آن باید گفت که سوای شعر، که سر و کارش بیش‌تر با اشاره و استعاره، ایما و کنایه است، رمان ‌زیادی که جنگ کنونی را آشکارا و بدون ترس و سانسور بازتاب داده باشد، نداشته‌ایم. البته حالا خوشحالم که تعداد رمان‌نویسان ما فزونی یافته و در پهلوی دیگر عرصه‌های زندگی به جنگ و تاثیرپذیری آن هم توجه می‌کنند و تلاش می‌کنند تصویری از امروز ما پیش‌کش خوانندگان کنند. به همین‌گونه جای مسرت است که گاهی کتاب‌های نویسنده‌های ما زبان‌زد عام و خاص می‌شوند و حتی از جشنواره‌هایی که راه‌یابی به ‌آن‌ها  دشوار است، جایزه نیز دریافت می‌کنند.

در میان رمان‌هایم "گرداب سیاه" کامل به جنگ و پیامدهای آن اختصاص یافته است. در این رمان وقایع زنجیروار به‌هم وصل اند و فصل‌ها یکی بدنبال هم عقب و جلو می‌روند و خواننده را با خود به روزهای پر از جنگ و خشونت حکومت‌ چپی‌ها، مجاهدین و فرمان‌روایی طالبان می‌برند و واپس به حال برمی‌گردند و کشور را در سایه ناتو و حکومت منتخب و انتحاریون به تصویر می‌کشند. این کتاب از ژانر ریالیزم‌جادویی‌ پی‌روی می‌کند و پنج سال قبل توسط "نشرزریاب" در کابل به نشر رسیده است. ناشر این کتاب چندی پیش مژده از چاپ دوم آن با قطح و صحافت مرغوب داد که امیدوارم به‌زودی این امید تحقق یابد.

 

·         رمان‌های "گرگ‌های دوندر" و "دختران تالی" خیلی نام‌های پر جاذبه دارند، برای انتخاب نام چقدر وسواس به خرج می‌دهی؟

نام‌گذاری رمان و یا داستان با اندکی تفاوت به نام‌گذاری فرزند می‌ماند. تفاوتش این است که فرزند با نام خود بزرگ می‌شود و آهسته‌آهسته صفت‌ها و شاخصه‌های شخصیتی او با نامش عجین می‌شوند، اما رمان بعد از تمام شدنش صاحب نام می‌گردد و نویسنده با حال و هوایی که در داستان خلق کرده و با در نظرداشت موضوع و محتوا به رمانش نام انتخاب می‌کند. حال این نام چقدر به دل خواننده چنگ می‌زند و پرجذبه می‌شود، برمی‌گردد به دقت و ظرافت نویسنده.

·         از تحصیلات ومصروفیت‌های کنونی‌ات بگو؟

من زبان و ادبیات روسی خوانده‌ام و فوق لسانس دارم. مدت سه سال می‌شود که از کار دولتی کنار رفته‌ام که این فرصتی شده است برای نوشتن و خواندن بیش‌تر. در این سه سال دو کتاب به مجموعه کتاب‌هایم اضافه شده است: "بوی بهی" مجموعه داستان‌های کوتاه و "دختران تالی" رمانی که به زنان کشور وقف شده است.

 

·          گاهی خواسته‌ای به جای قهرمان کدام داستانت باشی؟

بلی بوده‌ام، اما نخواهم گفت که در کدام رمان و در نقش کدام کرکتر. نمی‌خواهم دخلی در برداشت‌ و پندارهای خواننده‌هایم داشته باشم.

 

·         کدام رومانت خیلی مورد استقبال قرار گرفته است؟

رمان‌های اخیرم همه خوب استقبال شده اند. من هواداران و خواننده‌های زیادی در میان قشر کتاب‌خوان کشور پیدا کرده‌ام. بعضی به من تماس می‌گیرند و می‌گویند که منتظر کارهای جدیدم هستند. این واقعن به من حس خوبی می‌بخشد. اکثریت رمان‌هایم نقد شده اند و در هرات، بلخ و کابل دانشجویان رشته ادبیات آن‌ها را موضوع پایان‌نامه تحصیلی خود قرار داده اند. من در سال 2013 به‌خاطر کارنامه‌ی ادبی‌ خویش از سوی رییس جمهوری افغانستان مدال عالی "میرمسجدی" دریافت کردم و رمان "گرگ‌های دوندر" من در سال 1396 برنده جایزه ادبی "جلال آل احمد" در کشور ایران شد.

  

·         درنوشته‌هایت تخیل و واقعیت چقدر رعایت شده اند؟

نوشته‌های من همه آمیزه‌ای از تخیل و واقعیت اند.

 

·         جایگاه داستان‌نویسی در افغانستان به نظرت چگونه است؟

همان‌طوری‌که در بالا ذکر شد، ما در داستان‌نویسی و رمان‌نویسی مانند دیگر کشورها سبد پُری نداریم. فقط در سال‌های پسین تعدادی نویسنده به رمان رو آورده‌اند که مایه دلگرمی است.

 

·         الگوی کارهای نویسنده گی‌ات کی است.

آلگوی خاصی در داستان‌نویسی ندارم. من چخوف، داستایوفسکی، تولستوی، گارسیا مارکز، بالزاک، دکنز، کافکا، کامو، محمود دولت‌آبادی و... را دوست دارم و علاوه بر این‌ها هرکسی دلکش و زیبا بنویسد چه نامدار و چه گمنام، می‌پسندم.

 

·         آیا گاهی خود را سانسور کرده‌ای؟

بلی، گاهی اتفاق افتاده که به دلیل ترس از آخوند و طالب و ابله‌ها نتوانستم آن‌چه که یک رمان را کامل می‌کند و غنا می‌بخشد، بنویسم.

 

·         درکشورهای دیگر روی داستان‌ها بسیار فلم ودرامه‌ها ساخته می‌شود، ولی در افغانستان چنین نیست، چرا؟

متاسفانه جنگ در مجموع همه عرصه‌های زندگی در افغانستان را تحت تاثیر قرار داده است. ما در زمینه خیلی از هنرها به شمول سینما عقب افتاده‌ایم.

 

·         درتنهایی‌هایت بیش‌تر با کدام موضوع درگیر استی؟

من ذهن قصه‌ساز و قصه‌پردازی دارم. تا مجالی می‌یابم به سوژه داستانی فکر می‌کنم و هرگاه سوژه به دلم چنگ ‌زد، در مورد آن در وقت بیکاری و تنهایی فکر می‌کنم و آن‌را انکشاف می‌دهم تا این که در کل داستانی شکل بگیرد و مرا وادار به نوشتن کند.

 

•       چند کتاب تا به حال تقدیم جامعه داستان‌نویسی افغانستان کرده‌ای؟

کتاب‌های منتشر شده‌ام عبارتند از:

"مرغ تخم طلایی"، مجموعه قصه‌های عامیانه

"مرده‌های عصبانی"، مجموعه طنز

"بوی بهی"، مجموعه داستان کوتاه

 "اشک‌های تورنتو در پای درخت انار"، رمان

 "گرگ‌های دوندر"،رمان

"سرزمین جمیله"، رمان

"تالان"، رمان

"گرداب سیاه"، رمان

"بازگشت هابیل، رمان"

"دختران تالی، رمان"

علاقمندان می‌توانند این کتاب‌ها را از نمایندگی‌های "نشرزریاب" در کابل و ولایات بدست آورند. به همین‌گونه کتاب‌هایم به صورت جهانی نیز از طریق "نشرنبشت" و "آمازون" چاپ و قابل دریافت اند.

 

مصاحبه کننده: ساجده میلاد

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۳۶      سال  پـــــــــــــــــــــــــــــــانزدهم             ثور/ جوزا    ۱۳۹۸       هجری  خورشیدی     شانزدهم  مَی  ۲۰۱۹