آیینه و اتاق وَ دستان سرد من
تهدید و خشم و شیشهی دارو و درد من
حتا خودم برای خودم هم نبودهام
حتا تو هم نوشتهای از دفع و طرد من
یک سوی «جنگ و صلح» وَ یک سوی «مادر» است
یک سو کتاب «عشق» و یک سو «نبرد من»
گرچه خزان ربود بهار دل مرا
خورشید سرخ میشود از رنگ زرد من
زندانی توقف و تسلیم دردها
هرگز نمیشود دل صحرانورد من
روزم شدهست آینهی گیسویم ولی
نام شکست نیست دگر در شگرد من
صنم عنبرين |