هُــدا "خاموش" شاعرِزمان
خود به مفهوم واقعی کلمه است. او شاعریست که ناگفته ها و ممنوعه ها را
شعر می سراید و به تصویر پردازیی حس و عاطفه های درونی سرکوب شدۀ زن به
مثابۀ زن می پردازد.مثال ها و تلاطم نیازمندی زنانگی ها را درقطاری با خود
به سفر راه انداخته و در قطار تا رسیدن به شهرمطلوب بی وقفه و ایست در حرکت
است قطاری که هُــدا در آن نشسته سریع میرود:
تاچکه های
مُدَوَن
خورشید
درتنفس
محبوس
بوسه ها
هُــدا در این قطار تنها نیست موجی از دختران و زنان را در واگون های آن
بدنبال می کشد.
اما اوازسفر به شهر مطلوب خویش چه می خواهد بدست آورد؟
میخواهم
طلسم
عشق
رادرمنطق
تنِ تو
ازمحدودیت
عشق
ممنوعه
بشکنم
وکویرِبه
یغما
رفته ی
عشق
را
درشن
های
داغ
تنت
رهاکنم.
اماعشق که از آن نام میبرد، عشقیست که در محدویت قرار گرفته و ممنوع شده
است خاص او نیست چون او پس از دریافت شعور زن بودن خویش می گوید
تن
به
هیچ
جاذبه یی
نداده ام
وقتی
روشنفکران
غربزده گی
را
از
خورشید
به
ارث
بردند
حرف
نزده ام
حتی
با
آدمهایی که
با
نقاب
کابوس هایم
سایه ی
مشترک
دارند
من
حتی
به
آغوش
مادرم
غریبه گی
کرده ام
هُــدا از حس تنهایی، پریشانی، بیهودگی و کابوس رابطه ها تنها در برابر
خود شکایت ندارد، در واژه واژۀ او زن نفس می کشد زن تنها، پریشان و گیر
مانده در سایۀ کابوس ها، اما نگران.
او صدای این چنین زنی،اما نگران را از نام خود، از دورن خود و با کلام خود
به صدا در می آورد
مرا
به
تنت
سنجاق
کن
و
بوسه هایت
را
با
انجماد
استخوان هایم
آشتى
بده
...
در شعر های هُــدا آنقدر زنانگی وخواسته های ظریف زنانه به تصویر گرفته
شده که گویی مجموعه یی از درخواست تن کامگی هایی که از قرن هاست در روان
زن افسرده بوده یکباره خود نمایی می کند. او در شعر خود تنها به دنبال
شکست سکوت؛ این آوازه بلند تن کامگی نیست و فراتر از آن او در جستجوی
بیان نیاز های ذاتی زن می باشد، او می خواهد خود را بیان کند و پیدا تا زن
را در دهلیز های تنگ و تاریک اجتماع نمایان سازد و چراغ برافروزد:
من
برای
کشف
خودم
دست
به
دامن
گورکن ها
زده ام
مثل
غارنشینی
که
یاد
گرفته
برای
تمام
عقده هایش
خدا
بتراشد
و
به
دستهای
هیچ
بتی
ایمان
نیاورد
بگذار
آرزوهای
بغل
نکرده ام
را
به
یأس
فلسفی
کتیبه
نویسهای
شهر
ترجیح
بدهم.
شعر های هُــدا "خاموش " بر دیوار زمان، قاب های میان تهی و خالی از
تصویر نیست که فقط چهار ریخت یک شعر را داشته باشند یا واژه های خشک وبی
روح ومجهول برخی از نوشته های پست مدرنیسم که تنها پس از یک نگاه به آن
خسته شوی و دیگر نخواهی که آن را بنگری. چنان که چنین قاب های میان تهی در
گالری شهرک های شعرِ بسیاری از شاعران آویزان است،تصویر های تکراری و یا
شعار- نوشته های فاقد عناصروسایه روشن های شعری.
نمی توان انکار کرد که برخی شعر های هُــدا از نگر ساختاری، ظاهری نه چندان
کامل دارد. اما گاهی ضرورت می افتد که شکل را قربانی مضمون کرد حتی واژه
هایی که شاعرانه نیست را مورد استفاده قرار داد. در همین مورد فروغ فرخزاد
چه قشنگ بیانی دارد وقتی در مصاحبه خود درمجله آرش شمارۀ
نخست
دورۀ دوم می گوید: « برای من کلمات خیلی مهم هستند، هرکلمه ای روحیۀ خاص
خودش را دارد هیچ شاعری فارسی زبانی مثلاً کلمۀ "انفجار" را در شعرش
نیاورده است. من از صبح تا شب به هرچیز نگاه می کنم می بینم چیزی دارد
منفجر می شود. من وقتی شعر بگویم ، دیگر به خود که نمی توانم خیانت کنم.
اگر دید دید امروزی باشد زبان هم کلمات خودش را پیدا می کند.»
اینجاست که هُــدا وقتی جنایت را می بیند نمی تواند آنچه را حس کرده نگوید
و از واقعیت ها پرده برندارد ولو شعرش نثرگونه باشد و به نثر نزدیک مثل
این:
من، مردانی را میشناسم
که جنایت پیشه اند
به نَفَس ندادن و نَفَس گرفتن خو کرده اند
کارد بر گلوی کبوترانهی زنان می گذارند
و از در خون شتک زدن پرندهگان دل خوش اند
من، مردانی را میشناسم
با شانههای کوچک و بزرگ
با دست هایی که زنان را با آنها زمین میزنند
زنان را له میکنند
زنان را میمیرانند
من، مردانی را میشناسم
با موهای چرک
با موهای ژولیده
آزادی با سرانگشتان شان تمام شدهاست
من؛ اما مردی را میشناسم
من؛ اما مردی دارم
عاشق پیشه
با شانههای برای سری که پر است از دوست داشتن
دستهای قویی که جز به نوازیدن بلند نشده اند
با سرانگشتانی که آزادی را نشانه نگرفته اند
و موهای که پناهگاهی ست برای کبوتران پرواز کرده از یقهی من
من، مردی را میشناسم که دوستش دارم!
از سوی دیگر هُــدا "خاموش" به مثابۀ یک شاعر بانو به جنسیت شعر نیز
باورمند است او نمی خواهد کس نداند که واژه ها بیان احساس یک زن است یا از
یک شاعر مرد، وقتی اگر نامش از پای شعرش برداشته شود.
گذشته از این چون شعر هُــدا تاثیر پذیر نبوده تاثیر گذار است بنا براین
میخواهد واژه هایی را که معمولا شاعرانه نمیدانند شاعرانه بسازد.
من
از
بوی
کفش هایم
فهمیدم
دنیای
هرکس
بوی
گند
خودش
را
دارد!...
و یا وقتی دردی زنی را بیان میدارد:
و
من
سالها
بعد
فهمیدم
تنهایی
باد
تندیست
با
گرد
و
غبار
که
مادرم
بهانه اش
ساخته
بود
برای
پنهان کردن
دردهایش...
او دنبال واژه های از قبل پذیرفته شده نیست برعکس می خواهد آنچه را خودش می
پذیرد و میتواند مُبین احساسش باشد بنویسد. در بسیاری ازشعرهایش ترکیب ها و
تشبیه های سُتره، تازه و ناگفته شده موج میزنند
آدم
هارابفهم
دنیابه
طورناعادلانه یی
گردآمده
ترجیح
میدهم
قبل
ازبه
دنیاآمدنت
خودترا
اتوکنی.
اما اصل مهم یا استراتژی شعر هُــدا برهنه گفتن وآشکارساختن حس زنانه است
چیزیکه در چهارکتاب آن را منع و ممنوع کرده اند. یعنی زن فاقد حس عشق و لذت
وانمود شده. چنانکه نشانه یی اگر از این حس در گفتار یا کردار زن مشاهده
شود موجود هرزه و گناهکار به شمار رفته وباید به دار کشیده شده و یا سنگسار
شود. حتی هنگامیکه به مثابۀ شئ یا زمین به فروش میرسد و قباله می گردد حق
درخواست برآورده شدن نیاز های زنانه خود را از ارباب خویش ندارد و این
درخواست، گناه و شرم و مستوجب سزاست.
اما در جهان مدرن هُــدا همانگونه که "مادام بواری" و "آنا کارنینا"
نخواستند اسیر شوهر گردند و در بند او گرفتار بمانند، نمی خواهد زنی باشد
کنیز!حالادگر
زن امروز می خواهد با هر گونه دشواریی که شده پرندۀ عشق را از قفس آزاد
کند.
چه
گذر
سختی ست
وقتی
میخواهم
با
واژه های
لبم
روی
تنت
شعر
بنویسم
"از گزینۀ می بوسمت"
هُــدا با آنکه میداند این گذر، عبور سختی است ولی نمی تواند این حس زن را
نادیده انگارد و بی هراس به نوشتن و گفتن آن قلم برندارد:
بی ریتم
میرقصم
منی
که
لبخندهایم
ترنم
خاطرات
باران
خورده ی
بهاریست
که
تنپوش
حرف
و
عطرهای
همیشه گی
پاییز
شده
" از گزینۀ می بوسمت"
به همین سبب است که حرکت قطارِ واژه هایی که در آن هُــدا نشسته است را،
آدم های پیاده از روی کم مایگی و عادت ناچاریی تابعیت از مستبده های مذهبی
با پورنوگرافی در اشتباه گرفته اروتیک می نامند و به حرکت این قطار اعتراض
دارند در حالیکه اروتیک سایۀ جدا ناپذیری از قامت ادبیات عاشقانه در همه
جهان بوده است. پیش از همه باید دیدکه اروتیک چیست؟ آیا اروتیک با
پورنوگرافی "هرزنگاری" یکی است
اروتیک واژه لاتین و برگرفته شده از اروس (eros
)خدای
جنگ و افرودیت ((Aphrodite)
خدابانوی عشق و زیبایی استخراج شده است . در اساطیر همه مردمان جهان خدایان
عشق و زیبایی وجود داشته است چنانکه ما در ادبیات اساطیری خویش بهرام یا
مریخ و مارس یا ناهید " زهره"را داریم.
تن کامگی یا اروتیک، وقتی به تغزلات عاشقانه در تاریخ ادبیات خویش مراجعه
می کنیم اصل اساسی و انگیزۀ هرغزل عاشقانه را تشکیل می دهد.
بگونۀ نمونۀ اینجا بخش های از شعر شاعران را از منابع مختلف به نقل می
آوریم
درمسمط
بهاریهی قاآنی:
نرمک نرمک نسیم زیر گلان میخزد /
غبغب این میمکد، عارض آن میمزد /
گیسوی این میکشد، گردن آن میگزد /
گه به چمن میچمد، گه به سمن میوزد /
گاه به شاخ درخت، گه به لب جویبار / . . .
از حافظ می خوانیم
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
که سحرگه زکنار تو جوان برخیزم
یا
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست /
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگساش عربدهجوی و لبش افسوسکنان /
نیمهشب دوش به بالین من آمد بنشست
یا
سر فراگوش من آورد و به آواز حزین /
گفت کای عاشق دیرینهی من خوابت هست؟
یا
من با کمر تو در میان کردم دست /
پنداشتمش که در میان چیزی هست.
پیداسـت از آن میان چو بربست کمر/
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربسـت
و از سعدی
امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس /
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
یا مثلا فردوسی همخوابگی رستم با تهمینه و ریزش نطفه سهراب در بطن تهمینه
راترسیم می کند
چو انباز او گشت با او به راز/
نبود آن شب تیره تا دیر باز.
ز شبنم شد آن غنچهی تازه پر/
و یا حقهی لعل شد پر ز در.
به کام صدف قطره اندر چکید /
میانش یکی گوهر آمد پدید.
نمونه هایی ازین دست را به هزاران بیت میتوان در تاریخ ادبیات و شعر
شاعران دریافت که نهایت معنای آن درخواست تن کامگی می باشد و مضمون هیچ غزل
عاشقانه یی از این مایه خالی نیست
اما همه ی این درخواست ها از سوی مرد است یعنی کنش بدون واکنش. اراده زن
در بیان شور تن کامگی اش با فتوای مستبدانۀ فرهنگ بیشتر مذهبی ازش گرفته
شده است و وادار به سکوت و خموشی و رضا و قناعت و اطاعت کردن از ارباب که
قباله اش نموده گردیده است
اینجاست که برای هُــدا این پرسش مطرح می گردد که چرا باید این همه حق و
حقوق را مرد داشته باشد و زن نه.
در حالیکه زن در عاشقانگی و تن کامگی های خویش آتشفانی ست در برابر شعله
های تنور مرد.
بانوان چندی هستند که در تاریخ متکی به این خواست انسانی خود در شعر و نثر
اقدام کرده اند چانچه درایران فروغ فرخزاد در پسینه سالها توانست هرسدی را
بشکند و وارد این دریا پُر شورو متلاطم این حس شود
…. ساعت برید
پرده به همراه باد رفت
او را فشرده بودم
در هالهی حریق
میخواستم بگویم
اما شگفت را
انبوه سایهگستر مژگانش
چون ریشههای پردهی ابریشم
جاری شدند از بن تاریکی
در امتداد آن کشالهی طولانیی طلب
و آن تشنج، آن تشنج مرگ آلود
تا انتهای گمشدهی من
دیدم که میرهم
دیدم که میرهم …..
"تولد دیگر"
شکوه و عظمت این شور را در وجود زن هاینریش بل در رمان (عکس دسته جمعی با
خانم) ودر وجود قهرمان داستانش زنی به نام (لنی) چنین می نویسد«
حالتی شبیه به شور و مالیخولیا و از خود بیخود شدن
که طبق فرهنگهای معمول اخلاق پسند ” ارضاء مطلق ” خوانده میشود
ولی متخصصان عالم عشق و دانشمندان علم جنسیت از آن با اصطلاح ”
نهایت لذت جنسی زن در هنگام همخوابگی ” یاد کردهاند»
به نظر داکتر خالقی مطلق نقاد ایرانی و فردوسی شناس ایران در جوامع عقب
مانده پرده برداری تن کامگی و یا صدای تن کامگی(Erotic)
به وسیله زن کاری دشواریست او می نویسد: «
برای پیدایش تنکامهپردازی در ادبیات و هنر باید در جامعه و در مناسبات
مردم رویهی آسانگیری و روش سازگاری و اخلاق مدارا (tolerance)
رواج داشته باشد که این نیز خود بدون پیشرفت نسبی آزادی زنان، که منجر به
آزادی معاشرت زن و مرد گردد، میسر نیست».
اما ما میدانیم که آزادی میسر نمی شود و یا به عبارت دیگر آزادی داده نمی
شودباید آن را گرفت و اقدام به گرفتن آن نمود.
از اینروست که در افغانستان نخست بهار سعید و بعد کریمه شبرنگ و امروز در
میان نسل جوان هُــدا می باشد که نمی خواهد دست تکدی برای آزادی دراز کند
و به قیمت جان خویش می خواهد خود این آزادی را بدست بیاورد
مکان
و
لامکان
فرقی
نمیکند
هر
جای
دنیا
که
هستی
خودت
را
بگرد
این
دایره ی
گرد
فیلمنامه یی
پهنایست
که
به
بازی
میکشاندت
از
نوزاده گی
تا
نودساله گی
اکنون جهت آشنایی بیشتر با شعر هُــدا خاموش نمونۀ چند از کلامش را از
گزینۀ« می بوسمت» می نویسم .
من
شعر
را
از
نگاه
تو
آموختم
وقتی
دهانت
از
روی
لبانم
قافیه
میچید،
و
ردیف
میبافت
***
بوسه های
تو
ترجمه ی
تمام
زبانهای
دنیاست
بیشتر
مرا
ببوس
میخواهم
مترجم
خوبی
شوم
..!
بگذار
این
غریزه
را
به
ارضا
ببرم
در
آخرین
خمیازه های
تک
تک
ساعت
ع
تا
قاف
میخواهم
طلسم
عشق
را
در
منطق
تن
تو
از
محدودیت
عشق
ممنوعه
بشکنم
و
کویر
به
یغما
رفته ی
عشق
را
در
شنهای
داغ
تنت
رها
کنم
گزینه ( می بوسمت)
هدا خاموش با نشر گزینۀ ( می بوسمت) زنان را دعوت کرد که:
پایانی
برای
انقلاب
نیست
بیا
تا
این
کودتا
را
خاتمه
بخشیم
و
رسم
مهر
به
انقراض
رفته
را
...
با
سوژه ی
خبرگزاری
عوض
کنیم
تیتر
روزنامه هایی
شویم
که
بنویسند
زنی
با
بوسه های
گرمش
مردی
در
حال
مرگ
را
جان
بخشید.
شعر های هُــدا خاموش را در شرایطی که ابر های سیاه استبداد مذهبی و جهل در
حامعه خون می بارد باید چتر گرفت.
|