وقتی تنهایی ام را جشن میگیرم
عطر نفسهای تو بسراغم می آید
تو چه بی پروا
و چه آسان
برذهنم پا میگذاری
واز روزنه ی رخسارم
نقش دریا را در من ترسیم میکنی
تا از عطش عشق در دلم طغیان کند
و
آنگاه
کوه لبریز از سکوت
در سمفونی گوشخراش تنهایی
فرو میریزد
و من مانده در اینطرف ساحل
تا بلندای سکوت فریادم
و نگاه حسرت زده ی شب
به وزش صدای پای تو گوش میدهم
اینجا
در صفرترین نقطه ای دنیا