کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

 فیض الله قرداش

    

 
قوربقه های شیر
داستان کوتاه

 

 


درماه های جوزا و سرطان دریای کابل با افزایش آب از وجود خرمن های کثافت و آشغال هایی که د رمسیرخود ازگلباغ تا خروج ازکابل برخود ذخیره میکند ،کمی هم شده از بوی گندیده ناشی از پوسیدن آشغالها تا حدودی نفس به راحتی میکشد ،وتنها کسانی که ازین بوی با تعفن نا راحت نمیشوند ، بلکه خوشحال هم هستند که جایگاه دورازمردم برای دود کردن و تزریق دریافته اند ، معتادان به مواد مخدراند که اگر به سراغ آنها برایی درمسیر دریای کابل ازپل حسن خان تا قابل بای راه جلال آباد دربین دریای خشکیده میتوانی آنها را بیابی چونکه دریای کابل چند ماه طولانی کم آب و درمواردی خشک نیز میشود .
ازپل شاه دوشمشیره گذشته درقسمت جاده تیمورشاهی ،درختی که ازبین دیوارهای سنگکاری دریای کابل قد برافراشته و شاخه ها و پنجال های خود را به دریا دوانده به نظر میرسد و در پهلوی آن شیرمحمد پودری که دریک بلندی تشکیل شده ازکثافت وآشغال ها درهمواری کوچک آن زیریک خیمه خود ساخته ازفرش پلاستیکی امدادی های ملل متحد به مهاجرین که دوحرف پهلوی همUN به رنگ آبی آن نیزازدوردیده میشود شب و روز خود را میگذراند و تمام وسایل زنده گی شیرجان را یک خریطه پلاستیکی کلان شاید کالا های اضافی اوباشد یک جای جوش سیاه که چای دم میکند ، یک گیلاس که چای وآب درآن می خورد وچند بوطل خالی یک ونیم لیتره ءآب معدنی که ازنل روی بازارپرشده ، یک دیگچه ء پچق شده که مواد دریافته ازاحسان مردم را گدوود درآن میگذارد و یک کارد دسته شکسته گاهی سیب های سالم و ناسالمی را که حسن علی خرما فروش لب سرک جاده تیمورشاهی از پشت دیوار نیم قد به او پرتاب می کند را قاش - قاش نازک می کند تشکیل میدهد ،
*****
شیرزمانی که نشه اش کاهش یافت به خدمت دو قوربقهء نروماده که درزیرشاخه های بهم بافته ء درخت زنده گی میکنند میرسد واین دوقوربقه های خوش خط وخال هم معتاد به خوراکی شده اند که شیرجان روزی چند بار به آنها می دهد و لحظه ها منتظر میمانند تا شیرپودری به حال بیاید وچیزی برای آنها پرتاب کند وبا یک حمله آنرا ببلعند ، شیر گویا مردعیاری است وهمه داشته ها ازخوراک ها ی کهنه و تازه را ازاین دوقوربقه ها دریغ نمیکند ، گاهی میده های گوشت وچربو وزمانی نان های قاق وکیک و کلچه های باقیمانده وخشکیده وچند قسم دیگرازپخته وخام را که ازدست پیش کردن به دکاندارن ، رستوران والا ها و مردم دریافته درخریطه های پلاستیکی مستعمل می آورد ومشتی به سوی آنها قولاچ میکند ، بخشی ازین مواد را آب میبرد وقسمتی طعمه دوقورباقه می گردد وهفته یی چند بار پیازوکچالوهای نیمه خوب و نیمه خراب وگوشت های چربوداروغدود دار را که قصابان و دوکانداران به شیرجان داده اند را حسن علی خرما فروش با خود میبرد و بعداز پختن ، دریک ظرف پلاستیکی کهنه به شیرجان پودری میآورد تا بخورد و بسیاری ازروزها این کارسخاوت مندانه حسنعلی ادامه دارد واما خانم حسنعلی ازتکرار پختن گوشت ها ی چربو داربوگرفته با غدود وتازه کردن وپختن آنها به تنگ آمده وهرروز به نق نق اش افزوده میشود که
- مه ده خانه کم کاردارم که حالی آشپز یک پودری که نه قوم مه است ونه خیش مه باشم ) واین شکایت او به گوش حسنعلی ازبس که تکرارشده یکنواخت گردیده است ،
خود حسنعلی خرما فروش با یک تبنگ ، یک کرسی ، یک ترازوی خورد درآنطرف دیوار یک متره در لب سرک از صبح تا شام ( خرما بگیرید خرما ، خرما قوت دل و شیمهء بی شیمه هاست ) چند سیر خرما را ازمندوی به نسیه خریده می فروشد وزمانی که خریدارنبود سرخود را پیش نموده با شیرجان که نیم تنه ش از زیرخیمه بیرون است درد وحال میکند
****
اما این شیرمحمد که فعلا به ( شیرجان پودری ) مشهورشده دوسال قبل ازخانه وکاشانه ء خود به سبب اعتیاد به مواد مخدرجدا شده وچند ماهی را در زیر پل سرخ که بزرگترین تجمع معتادان است بسر برد و اما با جنجالی که با چند تای آنها راه انداخت از آنجا رانده شد فعلا بیشترینه ماه های سال را درین لانه جدیدش سپری می کند .
شیرجان کیست وگذشتهءآن چگونه بوده ؟ بنابرروایت چند دوست و شناسا ونقل حسنعلی خرما فروش این شیریکی ازشیران غرنده دربازا ر ودرکوچه های شهرکابل بوده به گفته ء مردم پدر وی صاحب منصب نظامی ومادرش در۱۴ساله گی وی وفات کرده ویکی از نازدانه ترین پسراز دو پسر این صاحب منصب نظامی بوده که برادرش بدون اجازه ء پدر به ایران رفته و فعلا مهاجر دریکی ازکشورهای اروپایی و با یک دخترخارجی ازدواج نموده و با فامیل خود رابطه و تماسی ندارد ، شیرمکتب را تا صنف۱۱خوانده و به سبب هم نشینی با رفقای نا اهل درآن دوران باراول به سگرت ،چرس ، بعدها به هیرویین و تا سرحد شیشه و تابلیت k رسیده است شیرجان را تا چهارسال پدرواقربا با نصیحت ها به مداوی وی پرداختند وبعدازآن بخاطر دزدی وفروختن اموال خانه ومریض شدن پدرونبود مادر، سرحد اوبه دریای کابل کشیده و رفته رفته نبود پول واعتیاد شدید به مواد ازوی دزد وگدای تراشید .
*****
روز های گرم تابستان است هوای کابل خیلی گرم و دود موترهای دیزلی وجنراتورهایی که حین رفتن برق ازسوی مالکان دوکانها و مغازه های اطراف جاده ها چالان است،‌ عابرین و بازاریان را خیلی به تنگ نموده و شماری ازآنها درین روز ها ترجیع داده اند تا پوزبندهای طبی و یا ازپوز بندهای دست ساخته که عده یی در روی سرک می فروشند استفاده می نمایند .اما این بدهوایی و فضای آلوده را شیرجان پودری چندان احساس نمی کند ودلیل أنهم اینکه وی با بوی بد آشغال ها وآب های گندیده دریای کابل درچهاراطراف خود عادت کرده است و فقط این مسله اورا درتشویش انداخته که چرا ازچند روز به اینطرف یگانه دوست وی حسنعلی خرما فروش درجایگاه خود نیست ونگرانی شیرجان پودری ازین زیاده نشده که گوشت و چربو وکچالو، پیازو ترکاری های خریطهء پلاستیکی پوسیده می شوند ، بلکه ازین به تشویش شده بود که خدای نا خواسته حسنعلی را چیزی نشده باشد ، چونکه حسنعلی دایما ازبیماری جلدی وخارش های دوامداروازسرچرخی شکایت داشت ونگرانی دیگرشیر این بود که خدا ناکرده حین رفتن به خانه ، او راموترنزده باشد ؟ حسنعلی زمانی ،حین درد حال کردن با شکایت ازبی خانه گی گفته بود : که یک اتاقی ازخانهء یک دوست خود را دردامنه ء کوه آسمایی ماهانه به ۵۰۰ افغانی به کرایه گرفته و با زن ، یک دختر خورد سال و یک پسر ده ساله مکتبروش درآن زنده گی میکند و جان گپ درینجا است که شیرجان پودری ازشرم خانم حسنعلی وقصه هایی ازنارضایتی زنش درپختن گوشت های بوگرفته که ازوی شنیده بود می شرمید تا رفته دروازه او را تق تق کند و از زن و اولاد هایش حال واحوال او را بپرسد ، ودلیل دیگراینکه ازکالا های جنده وچرکین خود با وضعیت مریض گونه اش که خاصهءهرمعتاد به مواد مخدراست حیا میکرد، اما از قضا حوالی صبح یکروز زمانی که گوشت های گنده را به سوی قورباقه های ترسو پرتاب میکرد و فکرو خیال حسنعلی وی را به چرت انداخته بود تصیم گرفت که فردا هرچطور شده باید به خانه ء حسنعلی برود واحوال اورا بگیرد ولوکه خانمش قهرهم شود .واگرطالع کند شاید پسرحسنعلی را که گاهگاهی در نزد پدرش دیده بود وسودای بازار را بخانه میبرد ، درراه و رو ببیند واحوالی ازوی دریابد ، و ازسوی دیگر وقت استعمال مواد اوهم اکثرا حوالی عصروشام بود رسیده و با آغاز جان دردی توان رفتن را نیزدرخود نمی دید ، غذای قبل ازدود کردن را که یک بادرنگ ویک توته پیازبا پلوی که در پلاستیک کسی برایش داده بود خورد و متباقی را به بقه ها انداخت و با عجله یک سگرت را دود کرد و پتوی تکه یی کهنه و چرکینی را که داشت به سرخود چترکرد وشروع به دود کردن نمود بعداز چند لحظه به عالم رویایی که برای خود ساخته بود رفت وچشمانش مثل هرروز به سرخی گرایید وحتی صدای شغس ناشی ازافزایش آب گل الود دریا را نیزنشنید با همین حال خود را کلوله کرد وبا خروپف زیاد بخواب رفت .
*****
نیمهء شب یکبار به رفع حاجت که در دو قدمی برایش جایگاه ساخته بود رفت و آمد ودوباره بخواب رفت و صبح با صدای آذان موذن مسجد شاه دوشمشیره ازورای لادوسپیکر وصدای موترهایی که درسرکهای دوطرف دریا دررفت وآمد شدند اورا ازخواب بیدار نمود ، کیفش پریده بود، اما بازهمان فکرخانواده وگپ های پدرونصایح اقوام وخویشاوندان وطبق معمول همان چرت آینده وبالاخره یافتن پول مواد ارزان برای امروز وتادیه قرض ازمعتادین دیگر، همه وهمه وی را میازرد وشروع میکرد به گریه وهق هق واما با حس حقارت وکهتری یی که همیشه اورا مثل سایه تعقیب می کرد بجزلحظه های کرختی نشه ، دایما بی چاره گی وعدم توانایی و ندامت از کاری که کمترراه برگشت دارد اورا رنج میداد، لحظه یی به پرواز کبوتران زیارت شاه دوشمشیره نگریست که با چه آزادی و سرعت در بالای سراو میچرخند و مستانه بهرسو تاوبالا می روند هنور روشنی تام حکمفرما نشده بود که پای به خالیگاه های سنگاری لب دریا یکی پی دیگری نهاد و آن طرف دیواراستنادی خود را انداخت و با طی یک مسافه خود را به مقابل مسجد در بین خیل کبوتران رساند که بعداز نماز بعضی از کسانی که نذر داشتند در دم دراوزه ء زیارت شاه دوشمشیره به گدایان توزیع می کردند سهم خود را از حلوا و نان های پرکی بدست آورد وقبل از روشنی کامل بازخود را به جایگاه رساند ، دم گرفت وکمی دیگربه چرت رفت وسگرتی را درداد وبعداز خوردن حلوا وانداختن جیره ءقورباقه ها آماده رفتن به خانه ء حسنعلی شد ، درهمین حال صدایی از بالا بگوشش آمد، شیرلالا ! شیرجان ! دید که حسنعلی است ، لحظه یی هنگ و ونگ شد وبازخندید وگفت :
- نمردی ؟ زنده هستی؟ خو می بینم یا بیدارهستم ، حسنعلی گفت :
- شیرجان آمدم بیدار هستی خو نیستی !
خیلی خوشحال شد ، درحالیکه خریدارخرما سلسله ی صحبت انها را برهم میزد حسنعلی میگفت :
صبرکو به ای آدم خرما بتیم که عجله داره ، بازبه فورجه گپ میزنیم دوست ! مه هم پشت تو زیاد دق شدیم کل قصه ره برت میگم .
رنگ و روی شیربالکل تغیرکرد تبسم درلبانش خانه نمود دهانش پخ مانده بود که گویا گم کرده ی چندین ساله خود را دریافته باشد ، بیقرار بود که حسنعلی هرچه زودترعلت گم شدن چند روز خود را برایش بگوید تا دلش آرام شود ،به چرت رفت شاید ازآن خانه به دوردست ها کوچ کرده و شاید مریض شده باشد وبا این شاید ها صدای برک گرفتن یک موتر اورا ازین چرت و سودا بیرون کرد ، درهمین حال صدا ی حسنعلی بلند شد که گفت:
- ده ای بیروبارایقدر سرعت ، نامرد قریب زنکه چادری داره کشته بود خدا فضل کرد وگرنه باز درپهلوی منار فرخنده یک مناردیگرازیک زن شهید بلند میشد ، طاقت شیر نیآمد و با عجله گفت :
- خدا نکند ، مه ازی رقم صدا ها ازصبح تا شام و ازشام تاصبح بسیارمی شنوم ، گمشکو ازی بگو که کجا گم بودی ؟
حسنعلی کله خود را به سوی دریا پیش کرد و گفت :
- هموشام پنجشنبه که روز( وند) جمع کردن پولیسها و ترافیک ها ازتبنگ والا وکراچی وانهای لب سرک بود گپ ما ویکی ازی حرامخورها چپ افتاد و مره ازی جای به زورهی کد وبریم گفت دیگه ده اینجه نبینمت ! چند روز ده اوطرف پل باغ عمومی زیردیوال شفاخانه ء دندان گذاره کدم و بعداز او ده فکر یک چاره افتیدم و یک واسطه به مامور پولیس یافتم ، می فامی ده ای شهرحتی تبنک فروشی هم بی واسطه نمیشه و اینه پیش تو باز آمدوم ، اما بایک تفاوت ، بیا سیل کو که چه تغیر کلان آمد تبنگ وبه کراچی چهار تیره تبدیل شد و اینه حالی کمی کارم سبک شد و فرق سرم هم از زیر بارتبنگ کمی آسوده شد نه ...
شیر چند پته زینه خود ساخته ء خود را پا ماند و آنطرف دیوار دریا، کراچی نوو ترازوی نو و چند قسم خرمای توله کی و قطی دار ده سرکراچی دید وگفت :
- به به ای کراچی چهارتیره نیس دوکان سیاراس بیادر ، خدا برت دوکان اصلی ره هم نصیب کنه دوست، خو حالی شیرینی شه کی بخوریم ؟ حسنعلی گفت:
- به سرچشماییم یک نی صد شیرینی ، سردستی خو اینه ازی خرمای تازه چند دانه نوش جان کو که تاثیرزهر او کسل تره ورداره ، تو خو به گفتن آدم نشدی و خوده به ای زنده گی فلاکتبارآغشته کدی ، حیف جوانی و حیف او زنده گی گذشته !
دیده میشد که شیریک دانه خرمایی را که به دهن خود انداخته بود به زورمی جوید وقورت میکرد .
خلاصه چند خریدار خرما و دربین گپ چیلک انداخت و حسنعلی را به کارمشغول نمود ، شیرکه از بیرو باروازتجمع آدمها همیشه خود را کنارمیگرفت با یک خیز خود را به جایگاه وقصرخیمه یی خود رساند وچند توته گوشت میده و خوراکهای بو گرفته را به زیردرخت انداخت و دید که قوربقه ها به آن حمله نکردند ،شیرکمی نگران شد و پیش خود گفت :
- ای عجب دنیا شده چند روزحسنعلی گم شد و امروز از قوربقه ها خبر نیست .
درهمین گیرو دار بود که حسنعلی صدا کرد:
- چه خواری داری شیر !
- او حسنعلی ازقورباقه ها درک نیست گوشت های میده ره هم آب برد.حسنعلی گفت:
- اوبرادرای آب دریا ره نمی بینی که ساعت به ساعت بالا مییایه نکنه که ای گورمانده هایته آب تیزو گل آلود شده ء دریا نبرده باشه ، بقه ها مثل ماهی ها به جریان آب تیزطاقت ندارند ، خیر باشه ! شیر جان مه هم رفتم ناوقت شده میره وای کراچی هم پراس و بالا کدن او تا بالا کوه ده اوغانان هم نفس آدمه میکشه ..
شیربا این سخنان حسنعلی خیلی متاثرشد وباورش نمی آمد که قورباقه های جوره را آب برده باشد، چشمهایش را از زیر درخت شینگ لرزان از آب ، که جای بود وباش قوربقه ها بود بسوی دیگر نمی برد که مبادا این گشنه چشمها معلوم شوند و گوشت های باقی را به آنها بدهد ، هوا کم کم تاریک شده میرفت و اما تنه ء درخت بکلی زیر آب گل الود شده و بوی بد ی از دریا بالا شده بود و نظاره ء شماری ازمردم بیکار به سوی دریا نسبت به روز های دیگر زیاد شده میرفت ....این غیابت قوربقه ها برای شیرغم برسرغم شد وانتظار زیاد بی فایده بود و گرنه چشم قورباقه های آبباز چنان تیز بود که با دیدن شیرجان خود را به لب آب می رساندند و طعمه هارا بیک حمله درشکم خود جابجا میکردند،بالاخره شیر متیقن شد که از دوستان خود جدا شده وکار ازکارگذشته و شاید قوربقه ها حالابه ماهیپر رسیده باشند . جگر خون شد وازغم تنهایی و دوری ازفامیل که به دوقورباقه ء نروماده و حسنعلی خرما فروش اکتفا کرده بود این تسلی را هم ازدلش برد و ناگزیر بازهم شروع کرد به دود کردن سگرت و بعدا به عمل هر روزه پرداخت و بعداز نیم ساعت درخیمه سکوت حکمفرما شد و شیرغرق نشه و بالاخره درانتها به خواب طویل هرشبه فرورفت .
*****
کم کم تاریکی میشد و صدای موتر ها که در نزدیکی شام به اوج خود رسیده بود کمتر شنیده میشد وهر آن صدای آب دریا هم بلند وبلند ترشده می رفت بوی بد سیل به مشام میرسید ،
در (بالا کوه ده افغانان ) زمانی که حسنعلی ازنانوایی نان میگرفت یک نفر به نانوا گفت :
- میگویند سیل خطرناکی ازمیدان وردک از راه تنگی للندر به سوی کابل روان شده شاید یک ساعت بعد به شهربرسه ، خدا خیر کنه وخانه های لب دریا ره ازی آفت طبیعی نگاه کنه .
حسنعلی را بیم گرفت وهر لحظه شیرجان پودری در نظرش مجسم می شد که همین لحظه چون کنده درخت در بلندی خاکروبه ها در بین دریا بخواب عمیق فرورفته است ، ‌با این تشویش هرچه عاجل نان ها را بخانه رساند و با یک نان گرم در بغل به سوی دریای کابل روان شد ، شام گاو گم شده بود
اما زمانی که ازسرپل شاه دوشمشیره میگذشت آب گل آلود سیل را دید که از زیر پل به مشکل عبور میکند ، واهمه یی بردلش پیدا شد ازدریا صدایی به گوش می رسید که گویا، دریا باآب گل آلود سیل غسل گرفته ازنجاست های چند ماهه رهایی یافته است وهیچ اثری از آشغالها وجنگلی ها ی بو گرفته دربسترش باقی نمانده و دریا با مستی تمام با موج های خروشان به سوی پلچرخی درحرکت است. هرچه عاجل خود را به محلی که خوابگاه شیرجان بود نزذیک نمود و لیکن از آن تپه گک آشغالی چیزی بچشمش نخورد تنها دوچیز سیاه یکی خورد و یکی کلان را دید که در زیر روشنایی چراغهای لب سرک لق لق کنان در روی آب روان هستند
چشمان حسنعلی غرق گریه شد یک لحظه خود را با شیرجان پودری یافت که با لباس سفید اما چرکین، لبان متبسم ازخواندن قورباقه های خود قصه میکند .. گریه اش زیاد شد ، یک نان گرمی راکه آورده بود برسردیواردریا گذاشت و هق هق کنان دست بلند کرد وگفت :
- خدا حافظ شیرجان ، بسیارزود ازغم تنهایی وازغم زهرهای این ملک خود راخلاص کدی تره به خدا سپردم میدانم که حتما قورباقه های خوده می یافی واونا تره تنها نمی مانن !
پایان


 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۳۳۳       سال  پـــــــــــــــــــــــــــــــانزدهم             حمل    ۱۳۹۸       هجری  خورشیدی       اول اپریل  ۲۰۱۹