وقتی شبنامه ی خون می نوشتند
بر سنگفرش کوچه های ما،
پرده ها را می کشیدم
و از بر می کردم
ترانه های عاشقانه ی فال حافظ را
برای چشمانی که تصویر لبخندی
در غبار انتظار اش گم شده بود
و برگشتن
اصطلاح عجیبی بود
که دخترک همسایه معنی اش را نمی دانست
و هیچ لغتنامه یی معنی اش را نمی دانست
همه آدم های شهر
پر از رفتن بودند
گیج از شکستن
وقتی شبنامه ی خون می نوشتند
بر سنگفرش کوچه های ما
پرده ها را می کشیدم
و فنون بلاغت می خواندم
دخترک همسایه اما نمی دانست
که پدر را
قافیه می سازند
با تبر |