دکتر
مرتضی حاجی مزدارانی
دکتر
علیمحمد پشتدار
سودابه امینی
چکیده:
یکی
از معروف ترین فرضیههای پرفسور یونگ روان شناس سوییسی ونظریه پردازمهم
مکتب روان شناسی تحلیلی مفهوم «صورمثالی»ومفهوم وابسته به آن
«ضمیرناخودآگاه جمعی»است .چهارصورت مثالی«مادر»،«ولادت مجدد»،«روح» و«چهرۀ
مکار»از مباحثی است که در مطالعات بین رشتهای درروانشناسی تحلیلی و شعر
مورد توجه سرآمدان این دو حوزه است. «فروغ فرخزاد» و «کریمه شبرنگ» دو شاعر
فارسی زبان هستند که یکی در ایران و دیگری درافغانستان و در دو زمان متفاوت
زیسته و سرودهاند .در پژوهش حاضر
علاوه بر
معرفی چهرهای جوان از میان زنان شاعر پارسی زبا ن یعنی "کریمه شبرنگ" که
به فروغ افغانستان معروف است ؛به
آثار این دو شاعر از منظر روان شناسی تحلیلی یونگ پرداخته میشود. نتایج
این پژوهش نشان میدهد این دو شاعر از صورتهایمثالی در شعر خود بهره
گرفتهاند. هر شاعر با توجه به شرایط زیست اجتماعی،فرهنگی و طبیعی خود به
استفاده از نمادها و نشانههای مورد نظر
در مکتب روانشناسی تحلیلی یونگ پرداختهاند،دربرخی از بندهای اشعار فرخزاد
وشبرنگ شاهد به کار گیری تلفیقی سه یا چهار صورت مثالی هستیم که البته به
صورت ناخودآگاه بروز نموده است؛ همچنین پژوهش حاضر نشان میدهد هریک از
این دو شاعر از نگاه جامعه خود نماد"آنیما"هستند .
کلید
واژهها:
ادبیات تطبیقی، روانشناسی تحلیلی، فروغ فرخزاد ، کریمه شبرنگ، شعر
افغانستان
1-مقدمه:
در
جریانشناسی شعر فارسی در کشورهای ایران و افغانستان زنان نقش تعیین
کنندهای داشتهاند با نگاهی گذرا به این مقوله با نامهای برجستهای مواجه
میشویم در کشور افغانستان زنانی چون رابعه بلخی، محجوبه هروی، مخفی بدخشی،
زیب النسای مخفی، عایشه درانی، بهار سعید، و... و در کشور ایران نامهایی
چون مهستی گنجوی،ژاله قایم مقامی، پروین اعتصامی، سیمین بهبهانی، طاهره
صفارزاده؛ سپیده کاشانی و... توجه مخاطب عام و خاص را به خود جلب کردهاند.
در این میان در دو کشور ایران و افغانستان به دو نام میرسیم که در تماشای
شاعرانه و نگرش اجتماعی به زن و نیز در به کارگیری زبان شعر با یکدیگر
تشابه دارند« فروغ فرخزاد» در ایران و« کریمه شبرنگ» در افغانستان.
درباره فروغ فرخزاد بسیار نوشتهاند و درباره کریمه شبرنگ
که شاعری جوان است در ادبیات امروز افغانستان بحثهای گوناگونی انجام شده
است. اما در زمینه مقایسه شعر این دو شاعر از منظر روانشناسی تحلیلی یونگ
تاکنون تحقیقی صورت نگرفته است.
این تحقیق بی آن که در مسیر ارزش گذاری هنری آثار هریک از
این دو شاعر باشد به دنبال وجوه اشتراک و افتراق این آثار از منظر
روانشناسی تحلیلی است. این که دو شاعر زن با خاستگاه مشترک عاطفی چگونه به
بیان هنری جهانهای خود بپردازند و در کشفهای شاعرانۀ شخصی از نمادها،
نشانهها وکهن الگوها بهره گیرند، سوال اصلی این تحقیق است.
1-1بیان مساله:
نقد بنا
به یک تعبیر بازجست سره از ناسره و سنجش واقع بینانهی
عیار اثر مورد بررسی و ارزیابی آن است. پیداست اثر شایان نقد_ یکسره
بیارزش وعاری از اعتبار نیست بل که نقادِصاحب نظر وآگاه به چند وچونِ
کارِدشوار وخطیرِنقد –کوششی
دادگرانه و بیغرضانه به منظورِ شناختن و شناسانیدنِ اثرِ منظور به عمل
میآورد و پس از بازنمودنِ موارد ِ قوت آن _نکتهها ونقطههایِ ضعف آن را
نیز برمیشمارد واز این راه با عرضهی آثار استحسانیِ خویش ؛راه رابرایِ
اصلاح و اکمال هموار میسازد و این کار هرگاه به صورت ِ امری فعٌّال و
خلّاق و انتقادی نباشد بهرۀ چندانی در بر ندارد .(الیوت،53:1375)
سیمون ژون
تطبیق دادن را نوعی سنجیدن، تعریف کردن و فهمیدن متون ادبی از خلال یکدیگر
تعریف میکند و معتقد است که هر ادبیاتی همیشه تحت تاثیر ادبیات بیگانه
قرار دارد و درارتباط با ادبیاتی دیگر وگاهی درتضاد با آن معنی پیدا
میکند.لذا ادبیات تطبیقی را ابزاری کمکی و ضروری برای مطالعه ادبیات ملی
میداند.(ژون،1:1390)
آن چه
روانشناسی میتواند درباره هنر بگوید همواره به فرآیندهای روانشناختی
فعالیت هنری محدود میشود و هرگز به محرمانهترین ذات و گوهر آن دست
نمییابد. این کار همانقدر ناممکن است که عدم امکان تصور یا درک و دریافت
جوهر احساس برای عقل یا قوه فاهمه (یونگ، 1372:ص 63و64)
در سال
1395 اتحادیه نویسندگان افغانستان در مراسمی ده شاعر برتر افغانستان را به
جامعه ادبی معرفی کرد.سیدرضا محمدی رییس اتحادیه نویسندگان افغانستان در
پایان جشنواره سراسری شعر افغانستان که درکابل برگزار شد اسامی شاعران برتر
سال 1395را اعلام کرد. کریمه شبرنگ یکی از آن شاعران بود .
شبرنگ
درسال 1365 در پیشاور پاکستان به دنیا آمد. او اهل استان بدخشان و فارغ
التحصیل دانشکده زبان و ادبیات فارسیدری دانشگاه کابل است. وی در سال
1389 اولین دفترشعر خود را با نام "فراسوی بدنامی "به دست چاپ سپرد. این
دفتر شعر واکنشهایی منفی به دنبال داشت طوری که شاعر ناگزیر شد بدخشان را
ترک کند و در کابل اقامت گزیند.«پلههای گنه آلود» نوعی مبارزه مسالمتآمیز
برای گرفتن حقوق زن زخمی و شکستۀ افغانستان است. سخن گفتن از زن و تابوشکنی
در این دفتر شعر خودنمایی میکند. او در یکی از مصاحبههایش میگوید به
خاطر شعرهایم تکفیر شدم و در نهادهای رسمی جامعه افغانستان به من کار رسمی
ندادند. دو دفتر شعر دیگر او "نگفته های اهورائی" و"عنکبوت دام می بافد من
خیال "نام دارند.
فریادهای کریمه شبرنگ غریبانه و بیجواب است. هنگامی که او چادر غصههایش
را در شعر میتکاند و انسان، انسانی که رسالتش را گم کرده است آزادی
وتوانایی او را در چهارراهی به دار میآویزد... فروغ فرخزاد را به خاطر
میآورد.
اگرچه
این دو در دوره زمانی و در دو اقلیم متفاوت زیستهاند اما جهان روانشناختی
شعرشان مشابه یکدیگر است. در این که خواندن اشعار فروغ فرخزاد برای کریمه
شبرنگ میسّر بوده و نیز در اثر گذاری شعر فروغ بر شعر کریمه تردیدی نیست،
اما در این مجال هدف ما بررسی آثار این دو شاعر از منظر روانشناسی تحلیلی
است و بیش از آن که به حوزه خودآگاه بپردازیم قصد داریم از جهان ناخودآگاه
این دو شاعر سر در بیاوریم، استفاده از صورمثالی، نمادها و نشانهها در
اشعار این دو شاعر، روان زنانه(آنیموس) و روان مردانه(آنیما) و تجّلی آنها
در اشعار این دو؛ مسأله این پژوهش است. در این تحقیق به بیان مؤلفههایی که
مربوط به ارزش هنری این دو شاعر هست نخواهیم پرداخت چون اساسا روانشناسی
تحلیلی در صدد تعیین ارزش هنری آفرینش هنر نیست.
1-2سوالات تحقیق:
مهم
ترین مسائلی که این مقاله درصددپاسخگوئی بدانهاست عبارتند از:
فروغ
فرخزاد و کریمه شبرنگ
ناخودآگاه در اشعار خود از نمادها، نشانهها و کهن الگوها
بهره گرفته اند.
شعر
فروغ فرخزاد و کریمه شبرنگ در نسبت با«کهن الگوها» و «نمادها» با هم شباهت
دارند.
فروغ
فرخزاد و کریمه شبرنگ نماد «آنیما» در جامعه و دوران خود هستند.
1-3پيشينة تحقيق:
اولین
اثر در این حوزه "بررسی تطبیقی کاربرد اسطوره و کهن الگو در شعر فروغ
فرخزاد و گلرخسار صفی آوا" است که توسط حسن اکبری بیرق و مریم اسدیان
نگاشته شده است. در این مقاله وجوه اشتراک و اختلاف طرز به کارگیری اسطوره،
کارکردهای آن وکمیّت و کیفیّت و کاربرد آن در زبان شعری دو زن شاعر بررسی
شده است.
مقاله
دوّم با عنوان "مدرنیسم در شعر فروغ فرخزاد، نقد جامع شناختی شعر فروغ
فرخزاد" نوشته«فرهاد کامراننژاد» مفاهیمی مانند فردیت، تجربه زیستن، گام
نهادن برزمین خاکی، اسطوره سرگشتگی برای یافتن هویّت و مفاهیمی ملّی مانند
میهنپرستی درآثار فروغ فرخزاد بررسی شده است. تقابل سنّت و مدرنیته، عدم
وجود قطعیت در دنیای مدرن شاعر و سوژۀ شعرش، شعر اعتراضی و استفاده از
کلمات و عبارات جدید در اشعار شاعر که از مفاهیم زندگی انسان در دنیای
معاصر است نیز کانون توجه این مقاله قرار گرفته است.
مقالهای با عنوان "مطالعه استعاره زمان دراشعارفروغ" در مجله دانشکده
ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس به چاپ رسیده است و در آن مفهوم
زمان به عنوان یک استعاره از چند دیدگاه مورد بررسی قرارگرفته است
.اثردیگر،
مقاله خانم «جاسمیندار زنیک» است که در مجله مطالعات زنان خاورمیانه نوبت
اول شماره شش، 2010 چاپ شده و به مطالعه برخی درون مایهها و بن مایههای
اندیشه فروغ مانند عدالت، زن، حقوق انسان و غیره پرداخته است.
مقاله
دیگری با عنوان "تحلیل درد و رنج در آثار شاعران زن معاصر؛ مطالعه آثار
فروغ و سیمین بهبهانی" چاپ مجله نقد ادب، شماره 9، نوبت سوم، سال 2010 است
که در آن نویسندگان مقاله به مفهوم درد و رنج به عنوان یک درونمایه یا
موتیف در اشعار فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی میپردازند.
یکی از
پایان نامههای قابل توجه در این زمینه مطالعهای است که توسط «افسانه ادب
آوازه» با عنوان "مطالعه قیاسی بن مایههای زن بودن، عشق، مرگ و زندگی
دوباره دراشعار فروغ فرخزاد و «سیلویا پلات»" که دردانشگاه شیراز در سال
1387 به زبان انگلیسی نوشته شده است..
تحقیق
دیگری که در این زمینه انجام شده "خوانش اسطوره شناختی شعر (آن روزها) اثر
فروغ فرخزاد از دیدگاه «نوثروپ فرای» است. این تحقیق توسط «رقیه علوی و
سیدرضا ابراهیمی» درسال 1391 انجام شده ودرفصلنامۀ علمی پژوهشی زبان و ادب
فارسی دانشگاه آزاد سنندج شماره سی و یک، سال چهارم به چاپ رسیده است. این
تحقیق سعی دارد تا با استفاده از یکی از شاخههای نظریات نقد تحلیل
روانکاوانه (نقد اسطوره شناسی) به بررسی کهن الگوها، تفسیر و تحلیل
خاستگاههای فرهنگی و اجتماعی آنها در شعر "آن روزها" بپردازد. تمرکز اصلی
این تحقیق روی نظریه نوثروپ فرای (1991_1912) در زمینه وجود چهارفصل
اسطورهای در هر اثر ادبی بنا نهاده شده است. براساس نظریه فرای شعر "آن
روزها" گذار و استحاله پر رمز و راز سوژه شعر از دنیای معصومیت به دنیای
تجربه را بیان میکند. تعابیر و تصاویر این گذار از مرحله عاشقانه به مرحله
ترتزیک زندگی سوژه با تعاریف «فرای» از «میتوس تابستان و زمستان» همخوانی
دارد که در این تحقیق مورد بررسی قرار گرفته است.
2-بحث:
2-1روان شناسی تحلیلی
گفتهاند مصراع اول شعر را خدا به شاعر هدیه میکند و بقیه آن را شاعر خود
میسراید. در این گفته نکته دقیقی است .آن چه درباره استعداد و قریحه و
الهام و از این قبیل گفتهاند با همان مصراع اول شروع و به همان هم پایان
مییابد ، از اینجا
به بعد همه چیز بستگی به این دارد که شاعر تاچه حد ذهن خود را با سنت و
فرهنگ و تجربۀ زندگی پرورانده باشد تا مصراعهای بعدی را بنویسد. دشوار بودن
و گاهی محال بودن ترجمۀ شعر به دلیل همین پیوند ذاتی آن با کل فرهنگی است
که شاعر درآن پرورش یافته است .آنچه شعر را شعر میکند، معنای ظاهری آن
نیست. معنا بیرونی ترین وسطحی ترین لایه شعر است .کلمهها از متن فرهنگ
برمیخیزند و عبارتها و ترکیبها
و اسمها سرشار از تاریخ وتداعی هستند. شاعر فرهیخته به کمک این سازههاست
که آهنگ خود را مینوازد .اما رسیدن به این توانایی نیاز به دانش گسترده و
همه جانبه دارد .(موحد،111:1382)
بهره
مندی از مزایای روانی شعر ممکن نمی شود مگر این دو عملکردروان انسانی،یعنی
عملکرد امر واقعی وعملکرد امر غیر واقعی ،با یکدیگرهماهنگ شوند.درشعر،شکلی
واقعی از درمان به وسیلۀ کلام موزون ارائه می شود که واقعیت وخیال را در می
آمیزدواز طریق فعالیت دو گانۀ دلالت گری وشعر زبان را پویائی می بخشد و در
شعر، تعهد والتزام موجود خیال پردازبه گونه ای است که او دیگر صرفا فاعل
فعل «سازگارشدن با واقعیت»نیست.شرایط واقعی دیگر عامل تعیین کننده نیست.در
عالم شعر،تخیل در حاشیه تحقق می یابد،دقیقا در آن جا که عملکردتخیل و
واقعیت گریزی به افسون یا برآشفتنِ
–وهمواره
برانگیختنِ- انسانی می پردازدکه غرق در خواب ورؤیای خود انگیخته است،دربین
این رؤیاهای خودانگیخته،مرموزترین ومخفی ترین آن ها که همان خودانگیختگی
زبان است،آن گاه که به قلمرووالایش محض گام می نهیم،از کار باز می ماند.از
فراز این والایش ناب که بنگریم،تخیل معطوف به باز آفرینی واقعیت دیگر اهمیت
چندانی ندارد.به قول ژان پل ریشتر :«تخیل معطوف به بازآفرینی واقعیت، شکل
منثورتخیل خلاق است»(باشلار،145:1394)
2-2-1روان کاوی واسطوره :
اندیشههای
فروید (1852-1939)سرچشمۀ نقد روانکاوانۀ پس از خود گردیده است، به گونهای
که روان کاوان دیگر، فرویدی یا پسافرویدی به شمار آمدهاند :آدلر، یونگ
،لاکان، دلوز، گتاری، کریستوا، بلوم و دیگران.
یونگ با
تفاوتهای چشمگیرش با فروید، ناخودآگاه جمعی و کهن الگوهایش را برپایۀ
ناخودآگاه فردی و اندیشههای دیگر او استوار ساخته است. فروید نمادها را در
افراد و بافت فرهنگی آنها جست وجو میکرد اما یونگ در آنها دستکاری کرد و
به نمادهای جهانی و همگانی رو آورد. یونگ در این باره که ایبسا پندارهایی
در نهانگاه آدمی پنهان میماند و خواب و رؤیا و آثار ادبی با نمادها
ونشانههای خود زمینۀ کشف این پندارها میشودبا فروید همنواست.اما یونگ این
پندارها را سحر آمیز، جهانی و همگانی میداند."از نظر یونگ، ناخودآگاه فرد
از طریق ناخودآگاه جمعی درتصویرها وخیال پردازیهای خود سهیم میشود و این
ناخودآگاه جمعی از همۀ دورهها و فرهنگها میگذرد تا کلا ًمیراث نوع انسان
را دربرگیرد. تصاویر ازلی معینی از این ناخودآگاه جمعی به روان فرد صادر
میشوند که یونگ آنها را «کهن الگو» مینامد ،زیرا این تصاویر همواره و
درسراسرجهان درافسانهها و اسطورهها وجود دارند"(مکاریک،143:1384)
فروید
پیش از یونگ از کهن الگوها واساطیر در روانکاوی خود بهره برداری کرده به
گونهای که امروزه بررسیهای اسطوره شناختی بیش از همه مدیون رویکردهای
روان شناختی و روانکاوی است. (تسلیمی،122:1394)
2-2-2 نظریه ناخودآگاه جمعی (روان شناسی اساطیر):
یونگ(1875-1961)،روان پزشک سوییسی "ناخودآگاه جمعی"و مباحث وابسته به آن را
در روانشناسی تحلیلی خود مطرح کرد و آثار بسیاری همچون «انسان مدرن درپی
روح»(1933)، «روان وسمبول»(1958) و «انسان و سمبولهایش» را انتشار
داد.گروهی کشفیات ارزشمند علمی خود را مدیون "الهامات "دانستهاند و در
باورهای یونگ چه بسا این الهامات همان است که در ناخودآگاه وجود داشته و
اکنون به خودآگاه بدل شده است.
این سخن
افزون برآنکه یادآور نظریه "مٌثٌل" و"تذکر" افلاطونی است، برآن است که
کارکرد ناخودآگاه را در روان آدمی نشان دهد ناخودآگاه فردی جایگاه واپس
زنیهای جنسی شخصی است اما یونگ فراتر میرود و سطح ناخود آگاه شخصیت را تا
واپس رانیها و سرکوبهایجمعی گسترش میدهد. یونگ براین باور است که
ناخودآگاه جمعی دربردارندۀ کهن الگوهاست. او دراین باره جهانی میاندیشد و
میپندارد این کهن الگوها به گونۀ غریزی و عمومی در ناخودآگاه هرقومی حضور
دارد.(تسلیمی ،130:1394)
"خود"
مهمترین کهن الگوی یونگ است که برای شناخت آن باید به درون ناخودآگاه راه
جست. این خود، خود باستانی وگذشتهای است که آدمها باید دوباره با آن آشنا
شوند،تا از بیماری ناشی از بیگانگی با ناخودآگاه رهایی یابند . (همان:132)
"خود"
که در آثارباستانی دایره وار نشان داده میشود، نشانۀ تمامیت است
(ماندالاهای راهبان بودایی، تصویرکرۀ زمین و دایرۀ خورشید برخی از نمادهای
آناند) جریان "خودشناسی" ،"فرآیند تفرد" نام دارد، به زبان دیگر کهن الگوی
"خود" در کانون فرآیند تفرد جای دارد: پیروی از انسان تمام عیار به این
معنی نیست که فرد عینا همان روند زندگی او را درپیش گیرد؛ بلکه باید با
پاکی و صمیمیتی همانند، بر بنیاد زندگیفردیخویش استوار باشد. فرآیند تفرد
و خودشناسی دامنگیر کهن الگوهای دیگر یونگ نیز میشود: فرد باید اندازههای
زشتی خود(سایه)را دریابد و روان زنانه و روان مردانۀ نیک و بدش را بازشناسد
تا به خود دست یابد. بنابراین،کهن الگوهای یونگ درونِ فرآیندِ تفرد رخ
میدهند: سایه، روان زنانه و مردانه، نقاب،...و درپایان، خود.
"سایه"
چهرۀ منفی و تاریک درون آدمی است که از جنبههای جنسی تا جنبههای کینه
توزانه، ددمنشانه و شیطانی او را دربر میگیرد.ما میپنداریم دیگران
گناهکارند، اما اگر بخش تاریک درون ما یعنی کهن الگوی سایه را شناسایی کنیم
از هر گونه آثاربدِاخلاقی پرهیز خواهیم کرد، و آنها را در پستوهای درون
خود سرکوب و زندانی خواهیم نمود، اگرچه نمیتوان آنها را از میان برداشت
چرا که این آثار و امیال، آتش زیر خاکسترند و ما همواره ناچاریم آنها را
زیرنظر داشته باشیم .(تسلیمی،1394: 132)
2-2-3 کهن الگوی "روان زنانه"یا"روان مردانه"
روان
زنانۀ زن، زن درونِ مرد است و روان مردانۀ مرد، درونِ زن. هرکدام زشتکار
یا نکوکارند. از این رو روان انسان دوجنسی است. در فرآیند فردیت
وبازشناسی"خود"است که ناخودآگاه دوجنسۀ ما فاش میشود .پرده افکنی از این
راز پنهان با تفسیر رؤیاها و فرافکنیهای ما صورت میپذیرد. هنگامی که
"منِ"کسی را به عنوان انسانی والا برمیگزیند و یا زنی را با داشتن
ویژگیهای پسندیده میستاید، زیباییهای درون خود را با او هماهنگ دیده و
خود را بر او میافکند و در اصطلاح امروزی نیمۀ دیگر وگمشدۀ خود را باز
یافته است.
روان
زنانه همان خواستهها، احساسات، عواطف، غیر منطقی بودن، پیش گوییها وفال
گیریها و دوستی با طبیعت است که در درون مرد نهفته است و روان مردانه،
وارونۀ آن در درون زن است: منطقی بودن، واقع گرایی، سرسختی، جدیت و تقدس.
بنابراین مردانِ بسیار احساساتی و زنانِ بسیار منطقی و سرسخت شدیدا
دوجنسیاند. اما میانگین آن، دست کم همان است که مردان درجست وجوی احساسات
سنجیده(زن)اند و زنان در پی اندیشه و پایداری (مرد): نیمۀ دیگر.
"نقاب"
کهن الگوی دیگر یونگ، نقش و شخصیت اجتماعی آدمهاست.
آدمها
چه بسا همان شخصیتی را ندارند که به مانند یک هنرپیشه بازی میکنند. به
زبان دیگر یونگ براین باور است که سرکوب روان مردانه وزنانه، سایه و نقاب
مشکلی را حل نمیکند. باید با آنها کنار آمد. اگر صفات زشت آدمی چون سایه
شناخته شود، سبب میشود که وی بهتر به شناخت خود دست یابد (یونگ،1379:
284/287)
3
چهار صورت مثالی:
صورمثالی: صورت مثالی دارای یک مفهوم مرکزی ثابت است و اصولا میتوان به آن
نامی داد."صورمثالی"
تنها از راه سنت، زبان و مهاجرت انتشار نمییابند، بلکه ممکن است در هر
زمان و مکان و بدون وجود هیچ نفوذ خارجی، خودبهخود تجلی
کنند.(یونگ،22:1376)
در
تراوشهای
خیالبافانه، صورازلی مرئی میشوند و در اینجاست که مفهوم "صورت مثالی"
کاربرد خاص خود را مییابد.
«صورمثالی»درنفس خود، درشمار والاترین ارزشهای روان انسان قراردارند.
آنها از دیرباز ملکوتیان کلیۀ اقوام را تشکیل دادهاند. بیارزش انگاشتن
آنها ضایعهای
آشکار خواهد بود، از این رو وظیفۀ ما انکار«صور مثالی»نیست، بلکه باید این
فرافکنیها را منتفی کنیم، تا مگر محتوای «صورمثالی»را به فرد که ناخواسته
آنها را از راه فرافکنی از خود بیرون رانده است،
بازگردانیم.(یونگ،29:1376)
مادر،
ولادت مجدّد، روح و چهرۀ مکّار چهارصورتمثالی در روان شناسی تحلیلی یونگ
هستند که دراینجا به طور مختصر به آنها میپردازیم.
3-1
مادر مثالی
مفهوم
مادراعظم یا الهه مادر به الهههایی گفته میشود که مادر ارباب انواعاند و
برجستهترین سیرتشان مادری جهانی است. ادیان کهن جهان به مادر اعظم
معتقدند. روان شناسی عملا با مفهوم"تصویر ذهنی مادر اعظم"که شرح آن رفت به
نحوی که مورد توجه حوزهی ادیان تطبیقی است، فقط به ندرت و تحت شرایطی
بسیار خاص سر وکار دارد. بدیهی است که این نماد از اصطلاح" مادر مثالی"
ناشی میشود .(همان)
مادر
مثالی مانند هر"صورت مثالی "دیگری در صور مختلف تقریبا نامتناهی تجلی
میکند. اهم این صور عبارتند از: مادر واقعی و مادربزرگ، نامادری و مادرزن
یا مادرشوهر و پس از آن هر زنی که خویشی و ارتباطی با او برقرار است. رب
النوع به این طبقه بندی تعلق دارد، خصوصا «مادرخدا»، «باکره»
و
«سوفیا»، اساطیر انواع بسیار گوناگون«مادر مثالی» را ارائه میدهند.
سایر
مظاهر مادر به مفهوم مجازی آن، در چیزهایی متجلی میشوند که مبیّن غایت
آرزوی ما برای نجات و رستگاری است، مانند فردوس، ملکوت خدا و اورشلیم
بهشتی. بسیاری از چیزهایی که احساس فداکاری و حرمت گذاری را برمیانگیزند؛
میتوان از مظاهر مادر به شمار آورد؛ مثل دانشگاه، شهر، کشور، آسمان، زمین،
جنگل، دریا و یا هر آب ساکن و نیز حتی ماده، جهان زیرین و ماه. این«صورت
مثالی» با چیزها و مکانهایی تداعی میشود که مظهر فراوانی و باروری
میباشند، مثلا «شاخ فراوانی»، مزرعۀ شخم زده و باغ. «مادرمثالی» با صخره،
غار، درخت، چشمه، چاه عمیق، و یاظروف مختلف مانند حوض غسل تعمید و یا
گلهای ظرفگونه چون گل سرخ و نیلوفر آبی تداعی میشود. دایرۀ جادویی یا
«ماندالا» را به خاطر مضمون حمایت کنندهاش میتوان شکلی از «مادرمثالی»
دانست. اشیاء گود چون دیگ و ظروف طبخ و البته زهدان و رحم و هرچه شبیه آن
است مادر را تداعی میکنند. بسیاری از حیوانات مانند گاو، خرگوش صحرایی و
کلّا حیوانات مفید به این فهرست اضافه می شوند.
همۀ
این«مظاهر »ممکن است دارای معنایی مثبت و مطلوب و یا معنایی منفی و اهریمنی
باشند .«مظاهر»شر عبارتند از جادوگر، اژدها(یا هرحیوانی که می بلعد و به
دور بدن میپیچد، مانند ماهی بزرگ یا افعی) گور، تابوت، آب ژرف، مرگ،
کابوس، و لولو. البته این فهرست کامل نیست و فقط مهمترین اشکال«مادرمثالی»
را ارائه میدهد.(یونگ،26:1376)
سه وجه
اساسی مادر عبارتند از: مهر مراقبت کننده و پرورش دهنده، احساسات تند و
اعماق تاریک او . (همان)
3-2
ولادت مجدّد:
ولادت
مجدّد فرآیندی نیست که به طریقی بتوان مورد مشاهده قرار داد. ولادت مجدّد،
کاملا دور از دریافت حواس است. در اینجا ما با حقیقتی سر وکار داریم که
صرفا «روانی» است و فقط به طور غیر مستقیم و از طریق احکام شخصی به ما
انتقال یافته است. (یونگ،67:1376).
ولادت
مجدّد «اعتقادی»است که باید جزء اعتقادات اوّلیۀ نوع بشر به حساب آید. این
اعتقادات اوّلیه بر چیزی بنیان دارند که یونگ آن را«صورت مثالی» میخواند .
صور
گوناگون ولادت مجددشامل:انتقال نفس یاهجرت روح،رستاخیز،تولدی تازه در
گردونۀ حیات،شرکت در فرآیند دگرگونی یا ولادت مجدد غیرمستقیم است .
3-3
روح:
دامنۀ
کاربرد کلمۀ «روح» چنان وسیع است که برای روشن کردن تمام معانی این کلمه
کوشش بسیار لازم است .میگوییم روح، اصلی است که در موضع مخالف ماده قرار
گرفته و از این گفته عنصری غیرمادی و یا صورتی از وجود را درک میکنیم که
درعالیترین و جهان شمولترین سطح خود«خدا» نام دارد. (یونگ،104:1376)
3-4
چهرۀ مکّار:
از آنجا
که تمام چهرههای اساطیری با تجارب درونیِ روانی مطابقت دارند و اصلا از
آنها ناشی شدهاند، یافتن پدیدههای
خاص درحوزۀ فرا روانشناسی که مکّار را به یاد میآورد
تعجب آورنیست. اینها
پدیده
هایی هستند متناظر با اشباح جنجالگر که در هر زمان و هر مکان در اطراف
کودکان نابالغ ظاهر میشوند. حیلههای
شرورانۀ شبح جنجالگر به اندازۀ کم هوشی و حماقتش در چگونگی ایجاد ارتباط
معروف است: ضمنا یکی دیگر از صفات مشخصۀ او ظاهرا، قدرت تغییر شکل دادن
است، چنان که راجع به ظهور اوبه شکل حیوانی، روایتهای
زیادی وجود دارد .(یونگ،152:1376)
4
تمثیل( سفر از محسوس به نامحسوس) :
اهل
منطق تمثیل را اثبات یک حکم واحد دریک قضیۀ جزئی به واسطۀ ثبوت آن درجزئی
دیگر که با اولی معنی مشترکی دارد، تعریف کردهاند و فقها این را قیاس
میخوانند وجزئی اول را فرع وجزئی دوم را اصل و معنی مشترک بین این دو را
علت و جامع میگویند .
اگرچه
استخوان بندی تمثیل شعری نیز همین استخوان بندی منطقی است، ولی باید درنظر
داشت که درشعر، مصراعها (که همان جزئیهای منطقند) دراصل از مقولۀ انشا
هستند و نه خبر؛ اگر شاعر ما میگوید( هرکه رفت از دیده داغی بر دل ما تازه
کرد) علی رغم ظاهر خبری مصراع، کار شاعر انشاء محسوب میشود، چرا که حرف او
را نمیتوان و نباید زیر ذره بین (صدق وکذب) قرار داد و خبر بودن آن را محک
زد. تفاوت میان منطق و شعر تفاوت از زمین تا آسمان است، اما همین قدر اکتفا
میکنیم که مخاطب منطقی عقل است و مخاطب شاعر ،دل و احساس.(حسینی،18:1367)
5
کریمه شب رنگ و شعرامروز افغانستان:
5-1
شبرنگ از نگاه «پرتو نادری»
کریمه
شبرنگ از شمار شاعران پساطالبانی است. شخصیت شعری او در همین سالها شکل
گرفته است. روزگاری که بسیاری از هنجارهای دیرپا و حتا سنگ شدۀ ادبی با
شتاب فرو شکستهاند و گفتمان تازۀ شعری آغاز یافته است
او در
شعرهایش به گونهای از تبعید سخن میگوید که در حقیقت، تبعید زن افغانستان
است در پشت هفت کوه تعصب و زورگوییهای مردانه
.او
از پشت شیشۀ بدبینی به همه چیز نگاه میکند. گناه در نگاه او مفهوم خود را
از دست میدهد و پای برپلّههای آن میگذارد اوگاهی با زن بودن خود در ستیز
است. همین زن بودن را از سرچشمه باختن حقوق و آزادیهایی میداند که پیوسته
زنان از دست دادهاند.وی هویت خود را گم کرده است، اما امید را از دست
نداده و پیوسته در جستجوی آن است و سرانجام درمییابد که اگر هویتی دارد
این هویت جز همان فریاد دادخواهانه چیز دیگری نیست."صدایم به کشف هویت خود
برخاسته است"در کلّیت شبرنگ شاعری است آگاه که آرمان گرایانه میسراید، که
محور این آرمان گرایی را آزادی و برابری انسان تشکیل میدهد.(نادری :1391)
5-2
شبرنگ از نگاه «لطیف
پدرام»
:
شعرهای
کریمه شبرنگ حس دانایی و زیبایی را در خواننده بیدار میکنند.کریمه شبرنگ
بدون تردید و به گواهی شعرهایش شاعر مدرن است. نگاه عاشقانۀ او به هستی
مقولۀ عشق عمیق و از سر دانایی است
.نگاهش
به شعر جدی و آگاهانه است. وسواس و نگرانی نسبت به شعر را در تک تک کارهایش
میتوان مشاهده کرد. به سخن "فلوبر" ادبیات واقعا یا هیچ چیز است یا همه
چیز است. شعرهایش از آمدن یک شاعر بزرگ و اثرگذار خبرمی دهند گرچه هم اکنون
در جایگاه برتر شعر مدرن و معاصر افغانستان نشسته است.کریمه شبرنگ، یک شاعر
صمیمی است. (پدرام ،1395: 3/14)
5-3
شبرنگ از نگاه «یعقوب یسنا»
. اگر
ابعاد اشعار کریمه شبرنگ را در نظر بگیریم، به طور مشخص ابعاد چهار گانه
داشته است: بُعد اندیشه، بٌعد عمومی اجتماعی، بٌعد زن بودن و بٌعد عاطفی
است. شبرنگ شعر را با نگرانیها و دغدغههای اندیشهای، مسألههایی چون
زندگی چیست، مرگ چیست، چرا انسان است، بودن ونبودن و...شروع میکند؛ کم کم
این نگرانیها جنبۀ اجتماعی پیدا میکند، مسایل و عوامل اجتماعی نیز وارد
شعر میشود؛ سپس جنبه عمومی اجتماعی شعر، کارکرد خاصتر پیدا میکند که
مسأله زن بودن در اجتماع است؛ سرانجام شعرهای شبرنگ در مجموعۀ"عنکبوت دام
میبافد من خیال" وارد جنبۀ عاطفی میشود کریمه شبرنگ، در تاریخ شعر
سراییاش، آگاهانه متأثر از فروغ فرخزاد بوده است؛ در شعرهای او میتوان
جایگاه فروغ را چنان دید که گویا نسبت به فروغ تعهدی دارد تا دیدگاه او را
در شعرهایش برای خواننده افغانستانی گسترش بدهد. (یسنا:1397)
6-
فروغ فرخزاد
فروغ با
دفترهای شعر «اسیر»،«عصیان»و«دیوار» وارد ادبیات خلّاق جامعه دوران خود شد.
ردّپای "من"شاعر درهمۀ اشعار فرخزاد حاصل تفکر و نگرش عمیق به خود و پیروی
از تربیتی است که در آن «خویشتن»کانون و مبدا همۀ تحولات است. درسه اثر اول
فروغ ، شاعرسعی در تعریف «من»شخصی و احساسات و امیال راستین زنی محبوس
دراجتماعی سنّت گرا دارد. دورۀ دوّم زندگی هنری شاعر، با حرکت و تحوّل ذهنی
و نگرشی او همراه است و به همین دلیل در دورۀ دوّم اشعارش «من» شخصی او
متحول شده و به «من»ِ اجتماعی و عمومی تبدیل میشود که حاصل و زایش تفکر
جمعی یا همان ناخودآگاهِ جمعی است که پس از دفتر «تولدی دیگر»هم درقالب و
هم در محتوی شعری به منصۀ ظهور میرسد.(حقوقی،37:1384)
دکتر
شفیعی کدکنی در کتاب «ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت »
ویژگیهایی برای شعر فارسی بر میشمرد. نگارنده بر آن است که این ویژگیها
به صورت مشترک در شعر فروغ فرخزاد وکریمه شبرنگ دیده میشود به برخی از این
موارد اشاره میکنیم: تحوّل در زبان وروابط اجزای زبان، ثبت لحظههای شخصی
شاعر وگرایش به سوی فردی شدن شعر، نزدیک شدن به زبان کوچه (چه از لحاظ صرف
و چه از لحاظ نحو)، فاصله گرفتن از تفّکر سنّتی، گرایش به سوی فرمهای تازه
مثل شعر سپید؛ ستیز با اخلاقیات حاکم برجامعه، گرایش به سمت سمبولیسم
اجتماع گرا، گسیختگی عاطفی و حالتی خشمگینانه، تأثیر پذیری از شعرای
اروپایی به خصوص الیوت، زدودن کلیّت از معشوق و تبدیل کردن او به یک طرفِ
خطابِ تجربی. همچنین در شعرِ این دوره، صبغۀ اقلیمی، نوعی نقد اجتماعی که
زمینۀ اصلی شعر این دوره را تشکیل میدهد و هیجانهای سطحی را به تفکر
عاطفیِ زلال تغییر داده است، ستیز امید و نومیدی که پرچمدار آن مهدی اخوان
ثالث است و....دیده میشود (شفیعی کدکنی :1390)
درخصوص
تداعیهای دور وشهود یک خصیصۀ مهم نظریۀ کمپبل این است که افکار جدید با
ترکیب عناصر اتفاقی عناصر ذهنی پدید میآید. سیمونتون این پدیده را "تبدیل
اتفاقی"مینامد.
(ویزبرگ،90:1378)
درموردآثار دوره کمال شاعری فروغ فرخزاد میتوان با اطمینان گفت که این
تبدیل اتفّاقی کاملا شهودی بوده است و نمادها ناخودآگاه در اشعار او بروز
داشتهاند.اگر این جمله را اغراق بدانیم که الگوی بیانی فروغ و کریمه به هم
شبیه است لااقل می توانیم شباهت جهان زنانۀ آن دو در جوامع ایران
وافغانستان را عامل نزدیک بودن جهان بینی شبرنگ به جهان بینی فروغ تلقی
کنیم .
هایدگر
به تکرار می گوید انسان مادام که گمان می کند ارباب زبان است در توهم به سر
می برد،چرا که زبان ارباب اوست .(گلِن گِری، 92:1394)
7-
اشعارفروغ و کریمه از منظر روانشناسی تحلیلی
کریمه
شبرنگ و فروغ فرخزاد دو شاعر زن معترض هستند. این اعتراض گاه به طبیعت
زنانۀ آنها باز میگردد و گاه به اجتماع .آنها گاه به تاریخ و نگرش
تاریخی جامعه خود معترضند و گاه به خویشتن. این دو، شاعرانی تمامیت خواهند
و از هستی و جامعه سهمی بیشتر از آنچه برای آنان مقرر شده میطلبند. کمال
انسانی مد نظر فروغ وکریمه است.
اگر جامعه
ایران یا افغانستان را در دوران شاعری این شاعران معادل با وجود یک انسان
در نظر بگیریم؛
میتوان
گفت که هر دو شاعر، روان زنانۀ جامعۀ خویشاند. روان زنانهای که از نگاه
جامعه ایران و افغانستان "سایه" شمرده میشود و حاوی زشتی و پلشتی است. در
اجتماع دوران فروغ و شبرنگ هیچ یک از اجزای روان درجایگاه واقعی خود قرار
ندارند وتلاش فروغ و کریمه برآن است که جهل حاکم براندیشهها را به نور شعر
نمایان کرده و جامعه را به از میان بردن این جهل دعوت کنند. «منِ فردیِ
»فروغ و کریمه زنی است که از عشق میگوید و در مسیری سالم تمامیت عشق را
برای رسیدن به کمال میخواهد. این هر دو به دنبال شخصیت برترند و به
اندیشهی معیوب در جامعه خود اعتراض میکنند. نگاه کنید به شعر صفحه 44 در
دفتر «نگفتههای اهورایی». همچنین بسامد واژۀ «اتاق» در اشعار کریمه شبرنگ
نمایانگر محدودیت زن درچاردیواری کوچکی است که حق طبیعی زیستن را از وی
گرفته است. نمونههایی از این شعرها را میتوان در دفترشعر "نگفته های
اهورایی" صفحات 14،19،23،28،61و...و در دفتر"پلههای گنه آلود" صفحات:
35،14،17،29و... یافت. نیز در دو دفتر دیگر او نیز بسامد کلمات اتاق
،دیوار، پنجره و آزادی قابل تامل است.
یونگ در
کتاب "چهار صورت مثالی" مینویسد: هنگامی که نقطه اوجی از زندگی فرا
میرسد، وقتی شکوفه میشکوفد و از کوچکتر، بزرگترپدید میآید، آن گاه به
قول نیچه "یک، دو میشود. کسی که به راستی و عاجزانه حقیر است؛ همواره
الهام شخصیت برتر را به سطح حقارت خود فروخواهد کشید و هرگز درنخواهدیافت
که روز به داوری کشاندن حقارتش فرا رسیده است. اما کسی که در درون خویش
بزرگ است؛ خواهد دانست که رفیق روحش، آن که از دیرباز چشم به راهش بوده، آن
رفیق جاویدان، اکنون به راستی از راه رسیده است تا اسارت را به اسیری برد؛
یعنی کسی را گریبان گیرد که همیشه این شخصیت فناناپذیر را اسیر و دربند
داشته است، و آن گاه با این عمل، حیات او را به سوی حیات عالیتر جاری کند
و این است لحظهی مهلکترین خطرات (یونگ،73:1368)
«نفرین
بزرگی بود /برگردن هرچه نسل انسان است / ما همان نطفههای بیهوده بودیم/ که
تکرار شدیم تا امروز / بی آن که بدانیم، صدایی میشنویم /چه حسادت تلخی به
آتش میکشد تن مان را/ به لبخند دیگران فریاد دردناک میکشیم/ حجم فریاد غم
انگیز ما / فراتر از وسعت این جهان بیمعناست/ ما تکرار سرد / لحظههای گنگ
خداوندیم ....»(شبرنگ،37:1383)
در
شعر«آن روزها»سرودۀ فروغ فرخزاد با از دست دادن مواجه هستیم. بیان کودکانه،
ساده و نزدیک به زبان محاوره در این شعر گذشتن از دوران کودکی نسل بشر را
روایت میکند، جهان «مادرمثالی »یعنی مهر مراقبت کنندۀ خود را از دست داده
است و شاعر سوگوار از دست نهادنهاست. روزهای پاکیزگی و سادگی به پایان
رسیده است. روزهای بی پیرایگی تمام شده و تمام مظاهر مادرمثالی (از قبیل:
شاخساران پر از گیلاس، چادرمادربزرگ، زنبیل مادر، جعبۀ سربسته،
صندوقخانه،گل، شهر، اقاقیا، شمعدانی و...) از دست رفتهاند. در این شعر تا
قبل از رسیدن به مصراع پایانی با سه وجه اساسی مادر که عبارتند از
«مهرمراقبت کننده وپرورش دهنده»، «احساسات تند» و«اعماق تاریک» او؛ مواجهیم
اما مهّم اینجاست که فروغ فرخزاد آگاهانه یا ناخودآگاه وجوه منفی مادرمثالی
را در این شعر بدل به وجوه مثبت نموده است و این اتفاق شگرف به واسطه
احساسات و عواطف شاعرانه رخ داده است. اضطراب، ترس، شرم، تاریکی و تمامی
احساسات و هیجانات منفی وقتی در زیر چتر مفهوم مثبت مادر مثالی هستند به
کمال و غنای آدمی منجر میشوند. هنرمندی فروغ فرخزاد دراین است که پیام
شعر را تا بند پایانی لو نمیدهد. وحتی دراین مصراع که احتمالا رو به شعر
تازهای باز میشود درنهایت تنهایی و یاس و ضربه زنندگی؛ فروغ انتظاری عجیب
برای خواننده ایجاد میکند و سوالی از این دست که آیا در وجود این زن تنها
با کدام جنبه از مادرمثالی روبه روهستیم و او چه جهانی را برای پس از این
برخواهد گزید ؟
درهم
ریختن ارکان روان در جامعه ناسالم در شعر «دلم برای باغچه میسوزد» کاملا
مشهود است«: ...برادرم به باغچه می گوید قبرستان/ برادرم به اغتشاش علفها
میخندد/ و از جنازۀ ماهیها/که زیر پوست بیمارآب/ به ذرههای فاسد تبدیل
میشوند/ شماره برمیدارد/برادرم به فلسفه معتاد است /برادرم شفای باغچه را
/درانهدام باغچه میداند.»(فرخزاد،74:1360) اغتشاشی که فروغ از آن سخن
میگوید در به هم ریزی ارکان جسم و جان فرد و اجتماع رخ داده است و همان
موجب بروز چهرۀ مکار(سایه)، وجه منفی صورت مثالی مادر، نا امیدی برای رخ
دادن ولادت مجدد(شفا) و از دست رفتن روح به چشم میخورد. این بند از شعر
مثل بسیاری از شعرهای دوران کمال فروغ از نبوغ وخلاقیت وی سر زده است.
تلفیق باغچه و قبرستان تلفیق دو وجه مثبت و منفی صورت مثالی مادر است. فساد
آب و ماهی که در وضعیت طبیعی نماد حیات و نشاط هستند نیز و....
7-1
مادربزرگ یا مادراعظم و بروز آن در اشعار فرخزاد وشبرنگ :
شخص
«مادر»در نقطۀ نخستین حامل صورت مثالی است، زیرا کودک درآغاز، درحالتی از
همسانی بیخبرانه در همزیستی کامل با مادر زندگی میکند. مادر شرط اولیۀ
روانی و جسمی کودک است .با بیدارشدن خودآگاهی«من»، این همزیستی به تدریج
تضعیف میشود و خودآگاهی با ناخودآگاه یعنی وضع قبلی خود آغاز به مخالفت
میکند و این «من» را که تمام خصوصیات افسانهای و مرموز مربوط به تصویر
ذهنی مادر آغاز به فروریختن میکند و به نزدیک ترین فرد به او، مثلا به
مادربزرگ انتقال مییابد. او به عنوان مادرِ مادر از مادر پیشین
،«بزرگتر»است، در حقیقت او«مادر بزرگ »یا «مادراعظم »است. (یونگ،50:1376)
درشعرهای کریمه شبرنگ و فروغ فرخزاد با مفهوم مادر اعظم مواجه میشویم.
(فردا/حجم سفیدلیز/باخش وخش چادرمادربزرگ آغاز میشد....شعر" آن روزها
"{فرخزاد،100:1344})و در این شعر( ...تو را خدا به من داد/ مثل هوا/ اما نه
مثل هوایی که در قصههای مادربزرگ صاف بود/ شاید مثل هوای کابل...شعر "تو
را خدا به من داد" از" دفتر نگفتههای اهورایی "{شبرنگ،10:1393})
و یا در
شعر"دیوارهای مرز" میخوانیم :«...اکنون دوباره همهمه های پلید شهر/چون گلۀ
مشوّش ماهی ها/از ظلمتِ کرانۀ من کوچ می کنند....»،ظلمت، کرانۀ مشوش
ماهیها وشهر هر سه از مظاهر مادر مثالی هستند .(فرخزاد،115:1343)
صورت
مثالی مادر در شعرهای شبرنگ و در دفترهای مختلف وبا صورت های متنوع به کار
رفته است (نگاه کنید به شعر« ای خاک» در دفتر "نگفته های اهورایی" که
صورتهای خاک ،شهر، بطن مادر را به کاربرده و همه میتوانند با صورت مثالی
مادر انطباق داشته باشند. {همان})
7-2معصومیت و صورت مثالی مادر :
مفهوم
معصومیت که اغلب درکنار دخترانگی قرار گرفته و مفهوم باکرگی که در شعرهای
کریمه و فروغ اغلب با عشق نسبت تام و تمام یافته نیز با مفهوم مثبت صورت
مثالی مادر- مریم مقدس پیوند دارد.
از دید
گاه یونگ آشناترین نمونه تاریخی دوگونگی طبیعت مادر، شاید مریم باکره باشد
که هم مادر خدا و هم بنابر روایات قرون وسطایی صلیب اوست. (یونگ،27:1376)
میبینیم که یونگ در ارائه تعریف از صورت مثالی مادر مطلق نگر نیست. این
نکته در شعر شاعر نیز شناور است و واجد انتخاب به بیان دیگر شاعرانی چون
فروغ وکریمه میتوانند از هر دو وجه منفی و مثبت صورت مثالی مادر استفاده
کنند.
کریمه
شبرنگ در دختران شهر خود تکرار می شود واین تکرار با مفهوم معصومیت مریم
مقدس تناسب تام وتمام دارد:...معصومیت دستم را کسی ندانست/دستی که به بوی
خاک عادت کرده/دیرگاهی...(شبرنگ،59:1393)
چگونه
معصومیت نگاهم راتفسیرکنم؟/که خوشبختیِ آلوده ام را/دیگر نه سلیمانی است
ونه پرنده ای که قصه گوید(همان)
فروغ
اما معصومیت زنانۀ خود را به عناصر طبیعت نیز نسبت می دهد؛ او درنهایت
فشردگی معصومیت زن را با شب که صورت مثالی مادر است تلفیق می کند و دو چهره
از زن به دست می دهد:سلام ای شب معصوم/....شب نماد مادر مثالی ومعصومیت
نماد مریم مقدس است (فرخزاد،30:1360) ...ویا: انگار/آن شعلۀ بنفش که در ذهن
پاکِ پنجره ها می سوخت/ چیزی به جز تصور معصومی از چراغ نبود(همان)
7-3
«ولادت مجدد» در اشعار شبرنگ و فرخزاد:
مفهوم
صورت مثالی ولادت مجدد در شعرهای کریمه شبرنگ اغلب در واژۀ دختران به تصویر
کشیده شده است : «...من از پنجرۀ خویش، قرن نیامدۀ روزگار را دیدم ./دختران
بعدمن!/فرصت ها را بنوشید /که عشق در روزگارمن نام نیکی نداشت.»(شبرنگ
،16:1391)
مفهوم
ولادت مجدد در اشعار فروغ در شعر تولدی دیگر و اشعار دوران کمال فروغ
خودنمایی میکند... دستهایم را درباغچه میکارم/سبز خواهم شد ،میدانم،
میدانم، میدانم /وپرستوها در گودی انگشتان جوهریام تخم خواهند گذاشت...
(فرخزاد،168:1343)ویا : «من پری کوچک غمگینی را/می شناسم که دراقیانوسی
مسکن دارد/و دلش را در یک نی لبک چوبین /می نوازد ،آرام ،اآرام/پری کوچک
غمگینی/که شب ازیک بوسه می میرد /وسحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد
آمد...»(فرخزاد،169:1343)در این شعر با سه صورت مثالی مادر، ولادت مجدد و
روح مواجه میشویم .
کریمه
شبرنگ درپی ولادت مجددجامعۀ خوداست.وی بسیاری از اعتقادات از جمله خدایی که
در ذهن جاهلان مجسم شده را به سخره می گیرد:
ای
خدا!/ای خدائی که به گناهم آلوده ای/ومن شاید رمان بی قهرمانِ توام/یا خشمِ
حرامِ شبی که/بارِ هستی ام را بست.(شبرنگ،63:1393)
در این
شعر شبرنگ با استفاده از تلمیحات و واژگان قرآنی چون:تور، موسی،
بهشت،دوزخ،زمین،گناه و...اعتقادات وبرداشت های غلط از دین درجامعۀ
افغانستان را زیر سوال می برد.
7-4
«روح»دراشعار شبرنگ وفرخزاد:
یونگ
معتقد است روح و بدن مجموعهای یگانهاند. روح زنجیرهای از تصاویر در
گستردهترین مفهوم آن است؛ اما مجموعهای از مجاورتها وتوالیهای تصادفی
نیست: روح، ساختاری منطقی و هدایت شده است و به نوعی بینش تصویری از
فعالیتهای زندگی است. همان گونه که مادۀ بدنِ آمادۀ زندگی نیاز به روان
دارد تا زندگی جریان یابد، روح نیز به انگاشتن بدنِ زنده نیازمند است تا به
تصاویرش جان بخشد. (یونگ،19:1387)
در
اشعار کریمه شبرنگ بسامد واژۀ «خدا» بالاست. این شاعر از واژه خدا در مفهوم
وسیع استفاده کرده است. گاه این واژه در مفهوم مقدس و آسمانی و حقیقی
استفاده شده، گاه خداباوری در جامعه افغانستان مد نظر است و گاه خدا
درمفهوم زمینی در نظر گرفته شده و ویژگیها یا مفهوم انسانی را در بر دارد.
به هر روی با تعریفی که یونگ میدهد{روح اصلی است که در موضع مخالف ماده
قرار گرفته و از این گفته عنصری غیر مادی یا صورتی از وجود را درک میکنیم
که در عالیترین و جهان شمولترین سطح خود«خدا» نام دارد} میتوان گفت خدا
با مفهوم صورت مثالی روح قابل انطباق است. نگاه کنید به برخی مصداقها از
دفتر «پلههای گنه آلود»:«روزگاری اگر بدخشان آمدی/مرا از پشت هفت کوه سیاه
صدا کن /اگر رابطه ات با خدا سرد بود/نشانیام را از مهتاب
بپرس/...»(شبرنگ، 1:1391)وقتی به تنهاترین لحظۀ دو دیدار میرسم/درب کیف
شعر وآغوش را میگشایم،/خدا حضور مییابد/درهرچشم بستن من/خدا دوست دارد
مصرعهای شکستۀ شعر مرا /خدا درپیالۀ من چای سیاه میریزد/و دانههای سیاهِ
شطرنج را درسمتِ من میچیند ./خدا به اندازۀ تواناییاش مهربان بود ./چرا
رهایم کرد؟ (شبرنگ،2:1391)
روح در
اشعار دوران کمال فروغ در شعر "علی کوچیکه" و"کسی که مثل هیچ کس نیست"،
ناخودآگاه جریان دارد.همچنین این شاعر در برخی فرازهای شعرش از واژۀ روح
استفاده کرده است،مثلِ این بند از شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصلِ سرد:سلام
ای شبِ معصوم!/سلام ای شبی که چشم هایِ گرگ های بیابان را/به حفره های
استخوانیِ ایمان واعتماد بدل میکنی/ودرکنارِجویبارهای تو،ارواحِ
بیدها/ارواحِ مهربانِ تبرها را می بویند...(فرخزاد،31:1360)آمیزش ارواح
مادرِمثالی (بیدها)وچهرۀ مکّار (تبرها)به مرگ منجر می شود واین درهم تنیدگی
مرگ وزندگی در لایۀ زیرین شعر فروغ زیبایی مفهومی شعر را دوچندان میکند.
در برخی
از اشعار فروغ بروز روح و رؤیا را شاهدیم :کسی می آید/کسی می آید/کسی که در
دلش با ماست، در نفسش با ماست/درصدایش با ماست/کسی که آمدنش را /نمی شود
گرفت/دستبند زد وبه زندان انداخت/کسی که زیر درخت های کهنۀ یحیی بچه کرده
است/و روز به روز بزرگ می شود،بزرگ تر می شود/کسی از باران، از صدای شرشر
باران، ازمیان پچ وپچ گل های اطلسی/کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می
آید/وسفره را می اندازد/ونان را قسمت می کند /وپپسی را قسمت می کند/وشربت
سیاه سرفه را قسمت می کند...(فرخزاد،86:1360)
در این
شعرِ فرخزاد واژۀ یحیی مفهوم مرکزی ولادت مجدد، واژۀ دستبند مفهوم مرکزی
چهرۀ مکار، واژۀ کسی مفهوم مرکزی روح و واژۀ باران مفهوم مرکزی مادر مثالی
درمعنی مهر مراقبت کننده وپروراننده را در بردارند .
7-5
«چهرۀ مکّار»دراشعار کریمه وفروغ:
چهرۀ
مکار در اشعار کریمه شبرنگ معمولا با مفهوم بخشی از جامعه همخوانی دارد؛
بخشی که قصد کشتار نیمۀ زنانۀ جامعه را دارند. در شعر کریمه چهرۀ مکار به
صورت سوم شخص جمع تجلی میکند و این بسیار زیباست از این جهت که بخش سایۀ
جامعه که سرشار وحشت و پلیدی و پلشتی است در شعر هم به صورت سایه تجلی
میکند:«انگار بودنم بالاتر از هضم این روزگار است، ایخدا ! / ای فاصله
هایِ رنگ رفته؟و ای حادثههای منتظر/دست به کارشوید/مرا بنویسید تنها
ومبهم،/بردیوارپابرجای زمان/وجار بزنید ازحنجرۀ عریان ِ خاک/خاموشی ام
را/من زنی بودم که تن ندادم /به فشار تند دستان که گلوی فریادم را گرفته
بود /وزبانم را هر روز به هر چهار راهی به دار می آویختند./سنگ های بی
صورتی که مخاطبان من بودند/بیگانه کردند.»(شبرنگ،18:1391)
چهرۀ
مکّار اما دراشعار فروغ فرخزاد بیش از آن که به افکارعمومی منفی نسبت به
«زن » باز گردد به سیاست بازان اشاره دارد؛ درشعر ای مرز پرگهرفروغ چهرۀ
مکار را درهیئت حقه بازها وگدایان تصویر میکند:در سرزمینِ شعر و گل و
بلبل/ موهبتی است زیستن، آن هم/ وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از
سالهای سال پذیرفته میشود/ جایی که من / با اولین نگاه رسمیام از لای
پرده، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را میبینم /که،حقه بازها، همه درهیئت غریبِ
گدایان/درلای خاکروبه، به دنبال وزن و قافیه میگردند/...(فرخزاد،161:1343)
در
مجموعه شعر «فراسوی بدنامی» سروده شبرنگ میخوانیم:«...روزگاری است بدرودم
دادند/روشنی اتاقم را دزدیدند /خورشید!/خواهرت را میکشند/این ابرهای
دلگیر/جنازۀ مرا منتظرند/این شهر آلودۀ آلوده/هیچ گاهی خسته نخواهد
شد/خورشید! » (شبرنگ ،41:1388)
این بند
از شعر بیانگر سایه است. سایهای که خود در بخش تاریک شعر شبرنگ قرار دارد.
چهرۀ مکّاری که روشنی اتاق شاعر را میدزدد و او را دلگیر میکند. این همان
چهرۀ مکّار است،چهرۀ مکّاری که رخسار نمینماید و شاعر نمیتواند صورت
ظاهری برای او ترسیم کند. اگر شهر را معادل مفهومی مادر مثالی در نظر
بگیریم، آن گاه دادن صفت آلودگی به شهر به تلفیق دو صورت مثالی منجر میشود
کهن الگوی مادر با کهن الگوی سایه و یا چهرۀ مکار شاعر را در زاویه تاریک و
تلخ تنهایی قرار میدهد .
همان
گونه که اشاره شد در برخی از شعرهای هر دو شاعر بندهایی دیده میشود که سه
یا هر چهار صورت مثالی به کار گرفته شدهاند مثل این بند از شعر شبرنگ در
کتاب پلههای گنه آلود:«...و اما تمام شب پناه بردم به سکوت درختان
خانهمان /که شعرهای شکستۀ مرا به گوش خدا زمزمه میکنند/ و روح سرگردان
که/ بعداز مرگ تنم زاده شده است/ دریچهای به سمت آزادگی و انسانیت گشوده/
زنده باد/ب اور من و باغچه!»(شبرنگ ،70:1391) و یا«...که خدا/زادۀ دست های
سبز کهن ترین باغ پیر است...»(شبرنگ،67:1391)
در این
بند از شعر فروغ فرخزاد در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» شاهد به
کار گیری چند صورت مثالی هستیم: واین منم/زنی تنها/درآستانۀ فصلی
سرد/درابتدایِ درکِ هستیِ آلودۀ زمین/ویاس ساده وغمناک آسمان/وناتوانیِ این
دست های سیمانی...نجات دهنده در گور خفته است/و خاک، خاکِ پذیرنده/اشارتی
است به آرامش.» (فرخزاد،23:1360)
در
بسیاری از اشعار دورانِ کمال فروغ «زن »تصویر من شخصی فروغ نیست، بلکه
پرسونا
یا نقابی است که فروغ به چهره میزند تا به جامعه بگوید صدای زن در جامعه
باید شنیده شود. در این بند از شعر با صور مثالی «مادر»،«روح»، و«چهرۀ مکار
رو به رو می شویم. زمین درعین حال که برابر مفهوم مادرمثالی است، چهرۀ مکار
هم هست. چرا که همچون «سایه» دچار آلودگی است. همینطور «گور» و«خاکِ
پذیرنده»هر دو نمادِ مادرِ مثالی اند و نجات دهنده را که میتواند نماد
مسیح باشد در خود زندانی کردهاند .خاک وگور و زمین میتواند نماد بطن مادر
باشد که به جای نزدیک شدن به وجه مثبت مادر و در اوج این وجه «مریم مقدس»که
ناجی انسان را در بطن خود پروراند، بدل به گور شده است. هنر فروغ فرخزاد در
این شعر کامل آن است که اولا: به تلفیق صور مثالی پرداخته، ثانیا: در نهایت
ایجاز وفشردگی در بندی کوتاه از شعر نمادین سخن گفته است وثالثا: زن را در
وجهی درنقش قربانی و در وجهی در نقش عامل از میان رفتن نجات دهنده به تصویر
کشیده است. این نجات دهنده میتواند «آنیموس» یا روان مردانۀ جامعه یا وجود
باشد که در عین حال که در گور خفته است از کنار درختان خیس میگذرد: چنان
که فروغ درادامه اشاره میکند : « و مردی از کنار درختانِ خیس میگذرد/مردی
که رشتههای آبی ِرگهایش /مانند مارهای مرده از دوسوی
گلوگاهش/بالاخزیدهاند/....»(فرخزاد،25:1360) و باز از منظر پختگی زبان و
ذهن فروغ به زیبایی تلخ این شعر پی میبریم تلفیق زن و دیوار در جایی که
میگوید: و ناتوانی این دستهای سیمانی و نیز تلفیق آنیموس با صورت مثالی
مادر با تصویر مارهای مردهای که در گلوگاه مرد قراردارند پی میبریم. این
در هم پیچیدن صورتهایمثالی از پیچیدگی زیست روانی انسانِ جامعهای که
شاعر در آن تنفس میکند خبر میدهد .
با
نگاهی به بندهایی ازشعر "ایمان بیاوریم به آغازِفصلِ سرد"به این نکته پی می
بریم که فروغ صور مثالی را با یکدیگر تلفیق کرده است: ...ومن نگاه نکردم/تا
آن زمان که پنجرۀ ساعت/گشوده شدو آن قناری غمگین چهار بارنواخت/ومن به آن
زنِ کوچک برخوردم/که چشم هایش، مانند لانه های خالی سیمرغان بودند/وآنچنان
که در تحرک ران هایش می رفت/گوئی بکارت رؤیای پرشکوهِ مرا/با خود به سویِ
بسترِ شب می برد .
زن کوچک
تصویر مادر مثالی است که پیش از آن که بدانیم چشم هایش مانند لانه های خالی
سیمرغان اند ؛نقش مثبت دارد .اما به محض خواندن مصراع سیمرغان تصویر زن بار
منفی می گیرد .بکارت رؤیا به خودی خود مثبت است و دربردارندۀ صورت مثالی
روح و مادر مثالی است که در هم تنیده اند وبه خودی خود بارمثبت دارد اما
وقتی به سوی بستر شب می رود مخاطب رابا سایه ، چهرۀ مکار و مادرمثالی منفی
روبه رو می سازد .
7-6«من»
در اشعار کریمه وفروغ:
یونگ در
کتاب آیون می نویسد:ما،«من» را عامل پیچیده ای تصور می کنیم که همۀمحتوای
خود آگاه بدان ربط دارد.به طوری که می دانیم«من»مرکز میدان خود آگاهی را
تشکیل می دهد و تا جایی که خودآگاهی ؛ شخصیت تجربی را شامل می شود ، «من
»سوژۀ کل اعمال شخصی خود آکاهی است . رابطۀ یک محتوای روانی با «من» معیار
خودآگاهی آن را تشکیل می دهد ، زیرا هیچ محتوایی نمی تواند خودآگاه باشد
مگر آن که به سوژه ای نمایانده شده باشد (یونگ،9:1383) من در شعر فروغ
فرخزاد گاه درمفهوم «من» در مکتب روانشناسی تحلیلی یونگ به کار می رود و
گاه بدل به سوژه ای می شود که مخاطب شعر یا جامعه را به خودآگاهی دعوت کند
:
یک پنجره
برای من کافی است/ یک پنجره به لحظۀ آگاهی ونگاه وسکوت /اکنون نهال گردو
/آن قدر قد کشیده که دیوار را برای برگ های جوانش /معنی کند /...(فرخزاد،
62:1360)
شاعر به
عنوان حنجره ای است که حقیقتِ منِ جامعۀزمان خود را یادآوری می کند ، این
«من» که پشت واژه ها وسطرها پنهان است ،گاه فقط یک صداست، صدایی که «من»
گمشدۀ جامعه را هشدارمی دهد، فارغ از این که در گوش های شنوا فریادزند یا
ناشنوا : کسی به فکرِ گل ها نیست/کسی به فکرِ ماهی ها نیست/ کسی نمی
خواهد/باورکند که باغچه دارد می میرد/ که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده
است /که ذهن باغچه دارد آرام آرام/از خاطرات سبز تهی می شود/وحس باغچه
انگار/چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده است ...(فرخزاد،70:1360)
از آن جا
که«من»نقطۀ عطف قلمرو هوشیاری است ،سوژۀ همه تلاش های موفقیت آمیز، جهت
انطباق است، البته تا جائی که این تلاش ها به طور ارادی صورت می گیرد .
بنابراین «من»نقش مهمی دراقتصاد روانی ایفا می کند .موقعیت آن از این لحاظ
به قدری مهم است که برای این پندارتعصب آمیزکه«من»مرکز شخصیت است،و روان فی
نفسه میدان خودآگاهی است زمینۀ خوبی را تشکیل می دهد .(یونگ،13:1383)
اگر اجتماع
را یک واحد انسانی درنظر بگیریم شاعر مرکز شخصیت جامعه ای است که در آن
زندگی می کند . او تلاش می کند با آگاه نمودن جامعه «من» او را به سطح
خودآگاهِ وی بیاورد و جامعه را نسبت به این من هوشیار کند:
به یاد
دارم شبی را که از نیمه گذشته بود/ومن به جست وجوی تو برخاستم،/تو که /نیاز
ناتمام شب های منی/تو که /نگاهم را وسعت رازناکِ حضورت تسخیر کرده
بود...(شبرنگ،5:1391)
سهمِ این
«من»شاعرانه در رسانیدنِ جامعه به سطح هوشیاری وآگاهی نسبت به «من» اجتماعی
کاملا نسبی است .در واقع شاعر با روانِ فراهشیارِ شخصی در صدد است که روان
فراهشیار جمعی را به جامعه یاد آوری نماید .
بنا به نظر
یونگ آن چه ما را به این فرضیه سوق می دهد اهمیت اطلاعات تجربی است، ونیز
این احتمال قوی که شباهت کلی فرآیندهای روانی درهمۀ افراد بایستی مبتنی
براصلی به همان اندازه کلی، غیر شخصی وتابع قانون باشد، درست همان طور که
تجلّی غریزه در فرد ، فقط تجلیِ جزئی از زیربنای غریزی مشترک در همۀ افرادِ
بشر است.(یونگ،14:1383)
ما مثل
مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آن گاه/خورشیدبرتباهیِ اجسادِ
ما قضاوت خواهد کرد.(فرخزاد،28:1360)
پیکرم/مرموزترین کتیبۀ جهان است/ واما تو/باستان شناسی که تازه/
ورقم زدهای(شبرنگ،63:1396)
8-
نتيجهگيري:
این
پژوهش نشان میدهد که وجودکهن الگوها به ویژه «چهارصورت مثالی:مادر، ولادت
مجدد، روح و چهرۀ مکار» با توجه به دریافتها و احوالات درونی فروغ فرخزاد
وکریمه شبرنگ نمود پیدا کرده است. به کارگیری این چهار کهن الگو از موارد
اشتراک شعر این دو بانوی فارسی سرا است. هر دو شاعر درعین حال که از پیچیده
گویی پرهیز دارند و به زبان مردم عادی میسرایند؛ از نمادها و نشانههایی
که در روانشناسی تحلیلی یونگ واجد بار مفهومی است بهره بردهاند. بسامد به
کار گیری صورت مثالی مادر در مفهوم منفی آن در شعر هر دو شاعر و به ویژه
کریمه شبرنگ بالاست. در برخی اشعار فشردگی و ایجاز نمود لااقل سه صورت
مثالی در یک بند از شعر به چشم میخورد. همچنین جهان مشترک زنانه در شعر هر
دو نشانگر تاثیرپذیری شبرنگ از فرخزاد است. هر دو شاعر از منظر مفهومی در
شعر خود اثبات کننده این فرضیه هستند که جامعه آنها را به عنوان
"آنیما"شناخته ولی محکوم به آنند که درسایه باشند و "سایه"{از منظر یونگ}
دیده شوند و به همین دلیل در برخی شعرها با پرسونا یا نقاب زنانه به بیان
مفاهیم شاعرانه میپردازند. این ویژگی البته در اشعار شبرنگ نمود بیشتری
دارد وشاعر تلاش کرده است از این تفکر رهایی یابد. نکته مهم این که فروغ
دوران کمال با شبرنگ دوران جوانی مقایسه شده است. وچه بسا شبرنگِ دوران
کمال بسیار متفاوت از آن باشد که تا کنون در شعرش نمود داشته و برای اثبات
این امر ناچاریم به کارنامه آینده این شاعر در زمانی دیگر بپردازیم .
فهرست منابع :
1.فرخزاد .فروغ.(1360)ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد .چاپ
پنجم.تهران:مروارید
2.فرخزاد.فروغ(1354)برگزیده اشعار .چاپ چهارم.تهران:شرکت سهامی کتاب های
جیبی با همکاری موسسۀ انتشارات فرانکلین
3.شبرنگ،کریمه(1396).عنکبوت دام میبافد من خیال .چاپ اول.کابل:انتشارات
امیری
4.شبرنگ
.کریمه .(1389)فراسوی بدنامی چاپ اول .کابل : انجمن قلم افغانستان
5.شبرنگ
.کریمه .(1393)نگفته های اهورایی.چاپ اول.کابل:نشر زریاب
6.شبرنگ
.کریمه .(1391)پله های گنه آلود.چاپ اول .کابل:انتشارات برگ
7.شفیعی
کدکنی .محمد رضا.(1390)ادوارشعر فارسی.چاپ ششم.تهران:سخن
8.ژون
.سیمون .(1390)ادبیات عمومی وادبیات تطبیقی؛رسالۀ راهبردی.ترجمۀ دکتر حسن
فروغی.چاپ اول.تهران:سمت
9.تسلیمی.علی(1395)نقد ادبی،نظریههای ادبی وکاربرد آن ها در ادبیات
فارسی.چاپ سوم.تهران:اختران
10.یونگ.کارل گوستاو.(1376)چهارصورت مثالی ، مادر،ولادت مجدد،روح، چهرۀ
مکار..ترجمۀ پروین فرامرزی (چاپ دوم) مشهد:آستان قدس رضوی
11.جمعی
از نویسندگان.(1382).ارغنون.دربارۀ شعر .چاپ چهارم .تهران:سازمان چاپ
وانتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی
12.داد.سیما.(1380) فرهنگ اصطلاحات ادبی.تهران:مروارید
13.ویزبرگ.رابرت (1378)خلاقیت ،فراسوی اسطورۀ نبوغ.ترجمه مهدی
والفی.تهران:انتشارات روزنه
14.یونگ
.کارل گوستاو.(1387)روح وزندگی.ترجمه دکتر لطیف صدقیانی.تهران:جامی
15.الیوت.تی.اس.(1375)برگزیدۀ آثار درقلمرونقد ادبی .ترجمۀ
سیدمحمدِدامادی.تهران.انتشارات علمی
16.حسینی .سیدحسن.(1367)بیدل،سپهری،سبک هندی .تهران:سروش
17.یونگ.کارل گوستاو(1383)آیون پژوهشی در پدیده شناسی «خویشتن».ترجمه پروین
وفریدون فرامرزی .مشهد.آستان قدس رضوی.به نشر
مقالات:
1.اکبری
بیرق،حسن واسدیان، مریم بررسی تطبیقی کاربرد اسطوره وکهن الگو درشعر فروغ
فرخزاد وگلرخسار صفی آوا. .دوفصلنامه علمی پژوهشی پژوهش های ادبیات
تطبیقی.دوره2.شماره1پیاپی3 بهار وتابستان 1393ص 161تا192
2.کامران نژاد.فرهاد.مطالعه استعاره زمان در اشعار فروغ . مجله دانشکده
ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس.1389
3.دارزنیک .جاسمین .تحلیل درد ورنج درآثارشاعران زن معاصر.مجله نقد ادب
شماره 9.نوبت سوم 2010
4.ادب
آوازه.افسانه .مطالعه قیاسی بن مایه های زن بودن فروغ وسیلویا پلات .وزارت
علوم تحقیقات وفناوری دانشگاه شیراز 1384
5.علوی،رقیه وابراهیمی.سیدرضا .خوانش اسطوره شناختی شعر«آن روزها»اثر فروغ
فرخزادازدیدگاه نوثروپ فرای.فصل نامه علمی پژوهشی زبان وادب فارسی.دانشگاه
آزاد اسلامی.واحد سنندج.سال چهارم/شماره13زمستان1391
.
تبدیل اتفاقی :
Chance permutation
|