ترا ،
برغبار یخ بسته شیشه
نقاشی میکنم
روی پنجره اتاقم
و عشق را
با خطوط آبی باران
روی پارچه ابری
که سفر می کند
مثل یک کولی بی قرار
تا آخردنیا ...
می برم
خاطره های را
که بوی عشق میدهند
برای روزهای نداشتنت
ومی دمم
برنفس دلتنگی هایم
تا پر کنم
خانه خالیی جدول تنهایی را
با آن ...
گرد فصلهای را
که بوی تو می دهند
می پاشم
بر فرازویرانی شهرسوخته ام
که ترا
چون فرمانروای روم ۱
به تصویرمی کشد
میان جمعیتی
نشسته به تماشای آتش
به دور
از فردی
که منم ...
1 Nero |