به گفتهی دونالد هال: «شعر در درجهی نخست لذت است، لذت بدنی. شعر دلچسپ
بودن حسهای انسان است.» بلی شعر لذت است لذت ادبی، لذت روحی و جسمی و حتا
لذت فراتر از اینها. شعر در حقیقت تاریخ واقعیتهای جامعه با زبان تخیل و
ابهامآمیز است. بیشک که شاعر زادهی یک اجتماع است و هیچگاه نمیتواند
جدا از اجتماع باشد. این واقعیتهای اجتماعیست که شاعر و نویسنده را
متاثیر ساخته و وادار به آفرینش میکند.
یعقوب یسنا شاعری متعهد به مناسبات معنادار زبان و اجتماع است که در طی چند
سال اخیر با جدیت هرچه بیشتر وارد حوزهی ادبیات شده و آثاری در حوزهی
نقد، پژوهش، شعر و داستان به وجود آوردهاست. این مجموعهشعر یسنا که بنام
«درغیبت» به طبع رسیده است؛ متشکل از چهار بخش است. این چهار بخش بنامهای
«در غربت عشق»، «در غربت خویش»، «در غربت زبان» و «در غربت مرگ» آمدهاست.
هر چهار بخش توانسته است تا حدی مسوولیت عنوانها را ادا کنند و در مناسبت
معنادار باهم قرار بگیرند.
در این چهار بخش تصویر و خیالهای شاعر چنان باهم آمیخته است که نمیتوان
یکی را از دیگری از نظر مناسبات معنایی مجزا کرد. شاعر با مهارت خاص و قدرت
تخیل شاعرانه توانسته است مسوولیت شاعری خویش را تا حد ممکن ادا نماید.
از ویژگی های بارز این مجموعه ابهام در مناسبات معنایی شعر است که موجب
تامل بیشتر در شعرها شدهاست. در بعضی از پارهها شعر از ابهام فراتر
رفتهاست؛ تصویر آنقدر پیچیده و درهم تنیده شده است که خوانندهی عادی را
دچار سردرگمی میکند اما خوانندهای که اندکی با ویژگیهای شعر امروز
آشنایی دارد، از تصویر و تخیل شعرهای یسنا نه تنها درک درست کرده بلکه لذت
ادبی و شاعرنهگی آن را نیز میچشد.
ویژگی دیگری که در جای جای شعرهای این شاعر عزیز به چشم میخورد، این است
که مطالعه و تجربیات وی را در اشعار کلاسیک و متون کهن نشان میدهد برخلاف
تعداد زیادی از شاعران که دیگر نه یادی از فردوسی بزرگ را در ذهن دارند و
نه حتا یک مصرعی از شهنامه را به خاطر؛ وَ نه هم نوای نی مسعود سعد را که
از روزنهی حصار نای بلند میشد، نه توصیف و طبیعت فرخی را به یاد
میآرند. فرخی که میگوید: چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار/ پرنیان هفت
رنگ اندر سر آرد کوهسار... .
چقدر یک تصویر زیبا و ماندگار، تصویری که شعر شاعر را تا ابد ماندگار نگه
میدارد. اما کجاست تصویری که در اشعار امروز دیده میشود. جز تعداد اندکی
از شاعران، متاسفانه که دیگران همه در پی شعار و شهرت استند.
ما امروز کمتر شاعری داریم که رگههای از اسطوره و ادبیات غنی مان را هنوز
به خاطر داشته و در رگههایی از اشعار شان متجلی شدهباشد. اما مخاطب واقعی
چشم به راهِ اشعاری است که یاد و خاطر بزرگان ادب این سرزمینِ ادبپرور را
تازهتر از پیش کنند.
اشعار یعقوب یسنا را باید گفت که بیشتر متوجه معنا بوده و شاعر را میتوان
از جملهی شاعران معناگرا محسوب کرد. شاعری است که ظاهرا به مسائل اجتماعی
و سیاسی پیرامون خود توجه نشان ندادهاست. اگر دقت کنیم مسایل اجتماعی،
سیاسی و فرهنگی را در خود دورنی کردهاست و در مناسبت معنادار ارایه
کردهاست، که درک این معنادارای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شعرها نیاز به دقت
دارد. در کنار درگیری معنادار با مناسبات زندگی و جهان معاصر، به ادبیات
کلاسیک فارسی نیز توجه کرده و کوشیدهاست تا شعرهایش مناسبات معنامند با
شعرهای کلاسیک فارسی نیز ایجاد کند:
در وسط جهان
از خاطر یک آشوب
خود را میآرد به یاد:
در بوتل خالی از شراب
در نشهگی رفته از یاد...
ایستاده در ماندنِ فاجعهبار
چون «نی» نینامه
در تصورِ وصل!
وَ وصل در باد
شبیهی غمِ غربتی برباد.
...
یسنا با وجودی که کوشش بر آن دارد تا زبان و فضای شعرش را از مناسبت
معنادار کلاسیک دور کند، اما شعرهایش بهنوعی مناسبت معنایی بین شعر کلاسیک
و معاصر دارد که از این نگاه شعرهایش معنامندی هستیشناسانه یافتهاست که
از یک سر این معنامندی به نگرانیهای انسان اساطیری و گذشته ارتباط میگیرد
و سری دیگر آن به نگرانیهای انسان معاصر ارتباط دارد.
چنانکه اشاره کردم یسنا خیلی صریح به مسایل اجتماعی و سیاسی در شعرهایش
اشاره نمیکند اما گاهی به رویدادهای ستمگرانهی روزگارش به طوری صریح
اعتراض میکند:
...
فصل «ناتمامِ» تاریخ است
که تکرار میشود.
انگار «فاجعه»
نامِ دیگرِ هزاره
که نیست فجیع رنگِ خونشان.
...
|