کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

نویسنده سلاوی ژیژک
برگردان: جمیل شیرزاد

    

 
ژیژک و نجات انتحاری‌ها

 

 

منبع: مجله انترنتی خاطراتِ بنفش
تاریخ: ششم جنوری سال ۲۰۱۹ میلادی

استدلال مناقشه بر انگیزی را که آلن بدیو در آغاز کتاب "زندگی واقعی" اش مطرح می‌کند می‌تواند نقطه‌ای آغازی باشد برای خلاصه کردن آنچه که من در کارهایم دنبال می‌کنم. بدیو می‌گوید از سقراط به اینسو، کار فلسفه، فاسد ساختن، بیگانه کردن، از اصل دور کردن یا به تعبیر برشت، آشنایی زدایی ذهنِ جوانان از نظم غالب ایدیولوژیک و سیاسی موجود بوده است. فلسفه خواسته که بذر شک و تردید جدی را در ذهن جوانان بکارد و آنان را وا بدارد که به صورت مستقل بیندیشند. ازینرو تردیدی نیست که سقراط، فلسفه‌ ورزِ نخستین، قربانی نخستین نیز بود. دادگاهِ دموکراتیک آتن به سقراط فرمان داد که زهر بنوشد. مگر این اغواگری نام دیگرِ شیطان نیست؟ شیطان به این مفهوم که نظم تعیین شده زندگی را مختل می‌سازد. به این مفهوم، تمام فیلسوفان اغواگر بوده اند. افلاتون رسوم و اسطوره‌های قدیم را با آزمایش بی رحمی مواجه کرد، دکارت نظم جهان در سده‌های میانه را صدمه زد، سپینوزوا کارش به طرد و تکفیر کشید، هگل تمام نیروهای ویرانگرمنفی‌گرایی را آزاد کرد، نیچه راز بنیادهای اخلاقی ما را گشود... حتا اگر گاهی چنان به نظر بیاید که فیلسوفان طرفدار نظم اند، نظام با اونها برسرِ مِهر نبوده است. بناء جای شگفتی ندارد که کسانی بیایند و به این فهرست مواردی را بیفزایند که خلاف ادعای مرا ثابت کند و فیلسوفانی را نام ببرند که سعی کرده اند نظم از دست رفته را برگردانند و برای آشتی میان فلسفه و نظم موجود کار کرده اند: ارستو و افلاتون، توماس اکویناس و مسیحیت پرشورِ نخستین، تیولوژی خردگرای پسا لایبنیزی و دکارت گرایی، کانت گرایی نوین و بی نظمی پسا هگلی...


آیا این به معنای آن است که ما باید به سادگی حمایت خود را از یکی از طرفهای مناقشه اعلان کنیم. "فاسد سازی جوانان" یا تضمین نظم معنادار؟ مشکل این است که همین تقابل‌های ساده بسیار پیچیده می‌شوند: ذاتِ نظام کپتالیزم جهانیی ما که با ساینس اشباع شده است "اغواگر" است، پیش‌فرض‌های درونی ما را به صورت بسیار تکاندهنده به چالش می‌کشد، اغواگری نظام سرمایه داری بسیار تکاندهنده‌تر از وحشی‌ترین ایده‌های فلسفی است. ازینرو وظیفه‌ای فیلسوف، صدمه زدن به ساختار سمبولیک و سلسله مراتبی که نظم اجتماعی را زمین گیر می‌کند نیست بلکه –به دیدگاه بدیو برگردیم- وظیفه‌ای فیلسوف این است که جوانان را متوجه بسازد تا آسیب‌های فزاینده‌ای نظم نهیلیستی را بشناسند. این نظم نهیلیستی حالا خود را به عنوان منبع آزادی‌های نوین معرفی می‌کند. ما در یک دوره‌ای خارق العاده‌ی زندگی می‌کنیم که در آن هیچ سنتی وجود ندارد که هویت خود را بر اساس آن بنا کنیم، جهان چارچوب معناداری ندارد که زمینه را برای زندگی فراتر از این تولید مثلِ لذت پرستانه، مساعد بسازد. این بی‌نظمی جهان جدید یا کم تمدنی، به تدریج سرمشق جوانانی می‌شود که میان دشواری‌های‌ آتشینِ (لذت جنسی، مواد مخدر، الکول و خشونت) و تقلای پیروز شدن (مطالعه، انتخاب مسلک و به دست آوردن پول در نظم سرمایه داری) در نوسان اند. به این ترتیب است، که همیشه عصیان تبدیل به ستاندارد زندگی می‌شود- حالت ایستایی ایجاد شده بین سکسوالیته و هنر را به یاد بیاورید: مگر چیزی کسل کننده‌تر، اپورتونییستی تر و عقیم تر از تسلیم شدن به حکم سوپر ایگو در امرِ ابداع متواتر این عصیان‌های هنری و مناقشه بر انگیز (اجراهای هنرمندانیکه در روی صحنه خود ارضایی می‌کنند یا مشتاقانه خود را لت و پار می‌کنند، مجسمه سازیکه فاسد شدن نعش حیوانات یا ضایعاتِ انسانی را نمایش می‌دهد) یا به موازاتِ آن، حکم اقدام به صورت‌های شجاعانه‌ای سکسوالیته وجود دارد؟


به نظر می‌آید که تنها راهِ بدیل این جنون، جنونِ بدتر از آن یعنی افراط گرایی دینی باشد، جنونی که مشحون از صف آرایی خشونت‌بار بعضی سنت‌های احیا شده است. این گونه است که برگشت بی‌رحمانه به بعضی سنت‌های سختگیرانه ( که صد البته از سوی پاره‌ای مدعیان اختراع شده است) اوج مسخرگی می‌شود.
در این تقابل میان جنون برخاسته از سرمایه داری و جنون افراط گرایی دینی، افراط گرایی دینی بیشتر از پیش اغواگری می‌کند. مگر انتحار کنندگان جوان، نمونه‌های عالی از جوانان فاسد شده نیستند؟ این مسأله مرا وا می‌دارد که جوهر کار خودم را دریافت راهی به بیرون از این منجلاب، قلمداد کنم.
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۳۳۱         سال  پـــــــــــــــــــــــــــــــانزدهم             حوت     ۱۳۹۷          هجری  خورشیدی        اول مارچ   ۲۰۱۹