درکوچه های غمزده ی کابل حزین
می زدغروب سرخی خورشید برزمین
مرغان آسمان همه سرسام ودرتپش
چون کرگسان تشنه ی خون اند درکمین
اندر فضا ی شهر نگون بخت مضطرب
پیچیده بود بازوحشت رهبان های دین
ناقوس مرگ نسل رهایی کران کران
کر می نمود گوش فلک تا ته ی زمین
آن غنچه های نوشگفته پس از سالها ستم
در کشتزار لعنت و نفرین و ظلم وکین
ترس شکستن بال کبوترا ن شهر
کابوس خلق گشته نمودار درجبین
بودا ز سر بریدن مردم به بامیان
فریاد بی زبانی او از سر یقین
سودا گران رذل وچنایتگران قرن
اشرف غنی وکرزی و خیل «مجاهدین»
این وارثین سربریدن انسان به قتلگاه
ازببرک ونجیب وترکی الی امین
اینک طلسم حیله ی نحس خلیل زاد
بیرون کند برادر ناراض ز آ ستین
اخر دوای کرزی واشرف غنی نتیجه داد
زندان قوم ها مساوی به صد یقین
در منجلاب قوم وزبان هردو چونمگس
بر طالبان نشسته وگه روی گلبدین
نسل که بعد از ستم سالیان دیر
همچون شکوفه رسته در آزادی پسین
تضمین سنت تاریخ خلق ها ست
چون در به کلک مردم مظلوم ما نگین
علی نهضت |