کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

زیور نعیمی

    

 
قهر

 

 

وقتی به مسافرت قهر میروی
ثانیه ها بی دغدغه و بیگانه
از کنارم رد می شوند
ساعتها به گردش سیاه خود
ادامه می دهند
آفتاب طلوع نمیکند
باران نمی بارد
و ماه را پوپنک می زند
وقتی بر میگردی
شعر هایم را میشُویی
وگیسوان آشفته ام را
به نیا ییش دستانت میخوانی
من بدن پاره پاره ی خیالم را
از تو می آویزم
و خارج از زمان پر می زنم


زیور نعیمی




پرنده های پنهان در من
از لابلای برگ هایم
قفس حضور ترا می جویند
شاید من
از تبار خونیی گلهایم
که وحشت ته نشین شده ی ذهنم
از دانش سوزان زردشت
تا کفش های باقی مانده
از آخرین انتحار
در جاده های خَم خورده ی کابل
تاریخ دارد
قتل چشم ستاره ها
چه نسبتی به من دارد؟
وقتی موهای آماسیده ام
در باد زار ها سراسیمه اند
صدای گم شده ی ماه را
در من جستجو نکن
وقتی بازوان نورانی ام
هنوز هیچ ترانه ی را به خاطر ندارند

زیور نعیمی

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۲۵۸           سال  یــــــــــــازدهم                 دلو/حوت      ۱۳۹۴     هجری  خورشیدی      ۱۶ فبوری   ۲۰۱۶